loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب شکرستان و یک داستان (پر جادویی)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب پر جادویی از مجموعه ی شکرستان و یک داستان نوشته ی محمود بر آبادی توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

این کتاب بر اساس مجموعه ی انیمیشن شکرستان طراحی و نوشته شده است. شکرستان جای امنی است و مردم در امنیت به سر می برند، تا اینکه دزدی به شکرستان می آید و اموال مردم را غارت می کند. یک روز " خواجه سلمان " وقتی دکانش را باز کرد دید آفتابه ی طلایش گم شده، داروغه به آن جا رفت و باور نکرد دزدی آمده باشد و به گزمه ها دستور داد شهر را بگردند و دزد را پیدا کنند، ولی دزد مانند سوزنی در انبار کاه نبود که نبود. دزدی ها بیشتر شد و هر روز صدایی بر می خواست و چیزی دزدیده می شد. پادشاه که اوضاع را دید به داروغه گفت زودتر دزد را پیدا کند. داروغه نقشه ای کشید و تاج پادشاه را جایی در دسترس گذاشت تا دزد طمع کند و برای بردن تاج به کاخ بیاید. اما او موفق نشد، دزد آمد و تاج را برد و داروغه ناکام ماند. بهلول که در شهر می چرخید و هر روز صدای کسی که اموالش را برده بودند را می شنید به مردم گفت فردا در میدان شهر باشند و دزد و اموالشان را تحویل بگیرند. دزد.....

 


برشی از متن کتاب


داروغه سبیل هایش را تاب داد و گفت: "دزد؟ آن هم در شکرستان؟! الان دستور می دهم دستگیرش کنند." گزمه ها دست به کار شدند. از آغل گوسفندها و گاری دستفروش و دیگ های مسی تا سبد مرد ماهی گیر و توی فاضلاب ها و هر جا که به عقل شان می رسید گشتند تا شاید رد دزد را پیدا کنند. اما نتوانستند. دزد هم برای خودش راست راست راه می رفت و به سبیل داروغه می خندید. توی همین هیر و ویر یکی از گزمه ها مرد مشکوکی را دید که چیز مشکوکی در دست داشت. فریاد زد: "دزد! دستگیرش کنید!" گزمه ها ریختند و مرد را دستگیر کردند. داروغه به خواجه سلمان گفت: "بفرما این هم دزد. این هم گلاب پاش! دیدی چه زود دستگیر شد. تو هنوز مرا نشناخته ای! به من می گویند داروغه اژدر!" خواجه وقتی چشمش به مش باقر و آفتابه مسی افتاد زار زد: "تو چه داروغه ای هستی که فرق گلاب پاش طلا و آفتابه مسی را نمی دانی؟!" روز بعد یک نفر از آن سر شهر داد زد: "آی دزد! آی دزد! لحافم را بردند!" یک نفر هم از این سر شهر هوار کشید: "آی دزد! لنگ و لیف و صابون من را بردند!" خلاصه طوری شده بود که مردم این طرف و آن طرف می دویدند و داد می زدند: "آی دزد! آی دزد!" هیچ ردی از خودش جا نمی گذاشت. وقتی سلطان قضیه دزد را فهمید به وزیرش گفت: "زود دزد را بیاورید! می خواهم ببینم چه شکلی است." وزیر زیر لب طوری که شاه نشنود گفت: "شبیه خودتان است." بعد بلند گفت: "دزد هنوز دستگیر نشده." سلطان گفت یعنی چه؟ ما دلمان می خواهد یک دزد را از نزدیک ببینیم." وزیر تعظیم بلند بالایی کرد و گفت: "ولی قربان این دزد خیلی ناقلاست. نتوانسته اند او را دستگیر کنند." "من این حرفها سرم نمی شود. باید تا فردا دزد را دستگیر کنید." وزیر گفت: " بله قربان! دستور، دستور ملوکانه است." سلطان گفت: "حالا بگو برای دستگیری دزد چه فکری کرده ای؟" وزیر دهانش را به گوش پر از موی حاکم نزدیک کرد و پچ پچ کنان نقشه اش را گفت.

نویسنده


" محمود برآبادی " در سال 1331 در سبزوار به دنیا آمد. در دوران مدرسه خانواده او چند بار کوچ کردند و پس از مدتی در دروازه عراق در غرب سبزوار ساکن شدند، او نیز در مغازه بقالی و عطاری پدر خود، مشغول به کار شد. در این دوران نخستین سوژه داستان نویسی در او شکل گرفت. او دوران جوانی خود را همراه برادرش و دوستشان در کوچۀ حاج نایب در شمس ‌العماره تهران گذراند و به عنوان حروف ‌چین در چاپ خانه شمس نیز مشغول به کار بود. از آثار او می توان کتاب های حماسه کوچی، سیل، هزارپا، داستان گل سرخ،آن کس که حقیقت را می‌داند، بهاری دیگر، آتش زیر خاکستر، بالایی‌ها و پایینی‌ها، دنیای کوچک جوجه تنبل، مشهدی حسن آسیابان ما است، یادهای کودکی، تصویرها چگونه جان گرفتند، سه قصه، دو قصه، جوجه تنبل، توپ احمد را نام برد.

شکرستان و یک داستان نویسنده: محمود برآبادی انتشارات: سوره مهر  



نظرات کاربران درباره کتاب شکرستان و یک داستان (پر جادویی)


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شکرستان و یک داستان (پر جادویی)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل