کتاب مدرسه ی شبانه روزی هیچ تا پوچ از مجموعه قصه های روز به قلم گروهی از نویسندگان با تصویرگری غزاله بیگدلو از سوی انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.
کتاب فوق شامل 30 قصه است که همه ی آن ها در مدرسه ای به نام هیچ و پوچ اتفاق می افتند و شخصیت هایی مشترک دارند. به منظور فهم بیشتر خواننده، ابتدای کتاب درختی کشیده شده و هر یک از شخصیت ها روی شاخه های جداگانه به صورت کامل معرفی می شوند. مثلا آقای چشم شب: مدیر مدرسه ی هیچ و پوچ، آقای پاپاسی: معلم چگونه پول تو جیبی های خود را خرج کنیم؟، آقای چمن: معلم طبیعت دوستی، آقای شلیل: معلم تردستی و ... ماجرای مدرسه از این قرار است: مدرسه ی شبانه روزی با مدیری بسیار سخت گیر و با قوانینی عجیب و غریب در شهری به نام کاکوتی واقع شده، مثلا دانش آموزان هر بار برای تشویق یک سوزن جایزه می گیرند، هنگامی که سوزن ها به صد تا برسد یک میخ جایزه می گیرند و وقتی میخ ها هزارتا شود یک میخ طویله ی بزرگ طلایی نصیبشان خواهد شد. هر یک از قصه ها، ماجرا و اتفاقی از این مدرسه را با بیانی کودکانه روایت می کنند. به عنوان مثال: در یکی از قصه ها با عنوان تابستان خوش بگذرد ماجرای چاکچاکا بازیگوش ترین بچه ی مدرسه ی هیچ و پوچ را می خوانیم، چاکچاکا همیشه و سر همه ی درس ها مشغول بازی با تبلتش بود. اوایل همه ی معلم ها فکر می کردند که چاکچاکا، به مرور زمان عادتش را ترک خواهد کرد اما روز به روز اوضاع بدتر شد. او نه تنها هیچ درسی را یاد نمی گرفت بلکه هیچ تکلیفی را هم انجام نمی داد. بلاخره زمان امتحانات فرارسید و چاکچاکا مجبور شد چند روزی تبلتش را کنار گذاشته و درس بخواند اما این کار برای او که همیشه در حال بازی بود بسیار کار سختی به نظر می رسید بلاخره تصمیم گرفت برای حل مشکلش راه حلی پیدا کند ...
مجموعه ی قصه های روز شامل 12 جلد کتاب می باشد که هر جلد حاوی 30 قصه است. این مجموعه برای گروه سنی "ج" تالیف شده است. بچه ها می توانند هر روز یکی از داستان های پر هیجان را خوانده و علاوه بر فراهم آوردن اوقاتی خوش، تجربه ای تازه کسب کنند.
فهرست
- روز اول: نم نمه لرزوانی و پرنده ی نقره ای
- روز دوم: لک لک برج ساعت
- روز سوم: هشتمین روز پاییز تولد چه کسی بود؟
- روز چهارم: باید به شکمم اعتماد کنم!
- روز پنجم: فقط برای یک جیب سوراخ!
- روز ششم: سرنوشت، قنقره ی ته نشین، در کلاس آقای بادکنانی
- روز هفتم: راه راه آبی و سفید
- روز هشتم: بوی مشکوک گردو
- روز نهم: اعتصاب در مدرسه ی شبانه روزی
- روز دهم: آقای هیب قهرمان
- روز ده و نیم: سرود صبحگاهی مدرسه ی هیچ تا پوچ
- روز یازدهم: نارنانا پر میخ و اسب میخی
- روز دوازدهم: پاپاسی و یک پول سیاه
- روز سیزدهم: تابستان خوش بگذرد!
- روز چهاردهم: اسم من چی چی چیاست
- روزپانزدهم: عدد یار عجیب و غریب
- روز شانزدهم: آن روز که نمد، ته دیگ ته دیگی افتاد
- روز هفدهم: اتاق تاریک
- روز هجدهم: استاد میخ و شاخ گربه
- روز نوزدهم: نمایش روحوضی شبانه
- روز بیستم: دردسرهای یک بچه ی درس خوان
- روز بیست و نیم: مسرود شامگاهی بچه های مدرسه ی هیچ تا پوچ
- روز بیست و یکم: شب دهم، پشت شمشادها، در راه اتاق مخفی
- روز بیست و دوم: دردسر ریز درخت آلبالو
- روز بیست و سوم: نمد آقا دود شد و رفتش هوا
- روز بیست چهارم: نینجا در مدرسه
- روز بیست و پنجم: چمدان کهنه ی قرمز
- روز بیست و ششم: داروی خیلی خیلی تمیز کننده
- روز بیست و هفتم: درخت خانم مو خرگوشی سخنگو
- روز بیست و هشتم: تنها سوزن ته گرد تان تان
- روز بیست و نهم: در جست و جوی دولپی
- روز سی ام: جرقه ی جیغ جیغوی جانور
برشی از متن کتاب
سرنوشت «قنقره ی ته نشین» در کلاس آقای بادکنانی قنقره ی ته نشین یک کلاس هیچ بالایی چاق بود. تنش شبیه یک هندوانه در حال ترکیدن، لب هایش شبیه دو طالبی در حال ترکیدن که از دو طرف صورتش بیرون زده بود. دست ها و پاهایش شبیه چهار تا کدوی چاق کوتاه در حال ترکیدن، چشم های شبیه دو بادام باریک و گردنش ... گردن نداشت اصلا. شاید هم داشت اما چیزی دیده نمی شد که بشود اسمش را گردن گذاشت. روی سرش فقط و فقط چهار تا موی زرد نازک داشت که از وقتی در کلاس هیچ با نمره ی چهار زده بود، اندازه ی یک بند انگشت هم درنیامده بودند. آرام و سنگینن نفس می کشید و یواش یواش راه می رفت؛ البته سعی می کرد تا آنجا که می تواند راه نرود. همیشه یک چیزی شبیه خورچین از گردنش آویزان بود. دو تا جیب شبیه خوجین روی بلوزش و چهار تا جیب شبیه خورجین روی شلوارش. توی همه ی جیب هایش هم همیشه ی خدا پر بود از بادام زمینی. قنقره، ته ته کلاس هیچ بالا نمی نشست، آن هم کنار پنجره. قنقره ته کلاس نمی نشست که شلوغ کند، آنجا می نشست فقط برای این که بتواند بادام زمینی هایش را بخورد. اول سال که می امد یک چمدان اضافه با خودش می آورد، تویش پر از بادام زمینی. تعطیلات وسط سال هم که می شد، دوباره چمدان خالی اش را می برد و پر از بادام زمینی برمی گرداند. یک روز سر کلاس «چگونه باد کنیم؟» آقای بادکنانی داشت «چطور ده بادکنک و ده آدامس بادکنکی را با هم باد کنیم» درس می داد. قنقره آن عقب نشسته بود و به کسی کاری نداشت. از جیبش یکی یکی بادام زمینی هایش را درمی آورد و می انداخت توی دهانش. آقای بادکنانی یک بادکنک باد کرد، نفس نفس زد، دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: «خوب بچه های عزیزم! راستش تا حالا کسی نتونسته توی این درس نمره ی کامل بیاره اما شماها تلاشتون رو بکنید.»
(30 قصه) نویسنده: گروه نویسندگان دبیر گروه نویسندگان: سید نوید سید علی اکبر تصویرگر: سارا نارستان طالش انتشارات: شهرقلم
نظرات کاربران درباره کتاب مدرسه ی شبانه روزی هیچ تا پوچ (قصه های روز)
دیدگاه کاربران