دربارهی کتاب فراتر از فراموشی
داستان کتاب فراتر از فراموشی اثر پاتریک مودیانو در دهه 60 اتفاق میافتد و زندگی مردی را روایت میکند که به دنبال یافتن آدمها، نامها و خاطرات از دسترفتهاش به زمان جوانیاش بازمیگردد و دورانی را به یاد میآورد که روزهای خود را همراه زنی زیبا به نام ژاکلین که عاشقش بوده با پرسه زدن در شهر پاریس میگذارنده است.
این دو در آن ایام خیابانها، کافهها و کوچه پسکوچههای پاریس را زیر پا میگذاشتند و عاشقانههای خود را تجربه میکردند؛ پس از گشتوگذار در پاریس به لندن سفر میکنند. این سفر به سادگی و راحتی پیش نمیرود و اتفاقهای زیادی را برایشان رقم می خورد. ژاکلین از شخصیتهای مرموز و پنهان شده در گذشتۀ این مرد است و رازی محسوب می شود که کسی از آن باخبر نیست.
"فراتر از فراموشی" نیز همانند آثار دیگر مودیانو فضای مشوش و سرگردانی میان امیالات و آرزوهای گذشته و اتفاقات حال دارد. این رمان اولین باریست که به زیبایی، جغرافیای شهر لندن را برای مخاطبانش ترسیم میکند. او در توصیفهایش از لندن و پاریس به قدری ماهرانه عمل کرده که خوانندگان را به همراه شخصیتها به سفری در گذشته به این شهرهای زیبا میبرد این رمان دنیایی عجیب، ظریف، گاه ملال آور و حتی طنزآمیز دارد که در نهایت آنرا به اثری عمیقا تاثیرگذار و به یاد ماندنی در حافظه مخاطب تبدیل می کند.
بخشی از کتاب فراتر از فراموشی
بیرون تصمیم گرفتم تا ایستگاه سَنلازار پیاده بروم. چمدان واقعا وزن چندانی نداشت. بولوار خلوت و نمای ساختمانها خاموش و بینور بود و هراز چندگاهی اتومبیلی به سمت اتول حرکت میکرد. شاید با زدن در اتاق دربان اشتباه کرده بودم، زیرا او نشانههایم را لو میداد. برای این که خودم را دلداری بدهم، با خود میگفتم هیچکس، نه کارتو نه دکتر رُب؛ این موجود خیالی و نه دربانِ شمارهی 160 نمیتوانند علیه من کاری انجام دهند.
آنچه من انجام داده بودم، ورود به آپارتمانی که متعلق به خودم نبود، میتوانست برای آدم دیگری بسیار مخاطرهآمیز باشد اما برای من کار بیاهمیتی حساب میآمد، نمیخواستم فورا به اسکلهی تورنل برگردم. از پلههای ایستگاه بالا رفتم و وارد سالن قدمها گمشده شدم. بیشتر مردم هنوز به طرف سکوی قطارهای حومه میرفتند. روی نیمکتی نشستم و چمدان را بین پاهایم گرفتم. کمکم این احساس در من به وجود آمده بود که من هم یک مسافر یا یک سرباز در زمان مرخصی هستم. ایستگاه سَنلازار بیشتر از ایستگاههای حومه و نر ماندی که قطارها به سمت آنجا حرکت می کردند، به من فضای فرار میداد. گرفتن یک بلیت برای لوآور و آور هم ناپدید شدن یک جایی در این دنیایی سیع و گسترده، از دروازهی اورلئان...
چرا سالن این ایستگاه را قدمهای گمشده نامیدهاند؟ کافی است فقط چند لحظه اینجا ماند، هیچچیزی را نمیتوان شمرد حتا قدمهای خود را.
سمت بوفهای که کاملا انتهای سالن بود، رفتم. در تراس بوفه، دو نظامی در حال مرخصی با چمدانی شبیه چمدان من نشسته بودند. باید از آنها کلید کوچک چمدانشان را میگرفتم تا چمدانی را که در دست داشتم باز کنم. اما میترسیدم به محض باز شدن چمدان که مسلما پر از اسکناسهای بانکی بود، بغلدستیهایم و بهخصوص یکی از گشتهای پلیس چشمشان به بستهها بیفتد، پلیسی که من صحبتش را شنیدم، پلیس ایستگاه. این دو کلمه، مرا به یاد ژاکلین و وانبُوِر میانداخت، انگار آنها من را توی دردسری انداختهاند که بعدها به خاطرش طعمهی پلیس ایستگاه خواهم شد.
وارد سالن بوفه شدم و میزی را برای نشستن انتخاب کردم که نزدیک در شیشهای بود و مشرف به خیابان آمستردام. گرسنهام نبود. یک آبانار سفارش دادم.
کتاب فراتر از فراموشی اثر پاتریک مودیانو با ترجمهی منوچهر رستمی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
- نویسنده: پاتریک مودیانو
- مترجم: منوچهر رستمی
- انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب فراتر از فراموشی | پاتریک مودیانو
دیدگاه کاربران