درباره کتاب درک یک پایان
کتاب "درک یک پایان"رمانی بسیار زیبا و خواندنی ست به حدی که با مخاطب ارتباط بسیار نزدیکی برقرار کرده و او را به ادامه ی خواندن مشتاق میکند. "تونی وبستر" شخصیت اصلی داستان و همچنین راوی آن است. هنگامی که او به روایت داستان میپردازد مردی سالخورده است که به طور کاملا دوستانه از همسرش جدا شده و دختری به نام سوزی دارد. در آغاز از گذشته بسیار دور از دورهی دبیرستان سخن میگوید؛ زمانی که فردی جدید به نام ایدریئن فین به گروه دوستانهی سه نفره شان ملحق میشود. فین شخصیتی کاملا متفاوت از دوستانش دارد، فردی بسیار باهوش و مستعد با نگرشی جالب به زندگی و تاریخ گذشتگان؛ "وبستر" کشش عجیبی به سمت فین دارد و همیشه مجذوب تفکرات او میشود. ارتباط صمیمی و نزدیکی بین آن ها برقرار میشود تا اینکه "وبستر" دوست دخترش ورونیکا را به جمع دوستانش معرفی میکند. از همان ابتدای آشنایی جرقهی احساسی خاصی بین ورونیکا و ایدریئن ایجاد میشود و این دو دوست صمیمی را به رقبای عشقی سرسختی تبدیل میکند. در ادامهی کتاب در کمال ناباوری میخوانیم که ایدریئن دست به خودکشی می زند؛ حال راوی در جستوجوی کشف راز مرگ او و حوادثی ست که سالها پیش بین آنها رخ داده است. این موضوع موجب شروع ماجراهایی نفس گیر و رمزآلود میشود و بر جذابیت داستان می افزاید.
برشی از متن کتاب درک یک پایان
موضوع دیگری هم یادم هست: ما سه تا ساعتهایمان را پشت به نرمه مچ میبستیم، و این یکی از نشانههای همبستگی ما بود. البته، این نوعی اطوار بود، ولی شاید هم چیزی بیشتر از آن. این احساس را به ما میداد که زمان نوعی امر شخصی، و حتی سری ست. انتظار داشتیم ایدریئن متوجه این نکته بشود و از ما پیروی کند؛ اما نکرد. همان روز دیرتر –شاید هم روزی دیگر- دوساعت کلاس انگلیس با فیل دیکسون داشتیم، دبیری جوان که تازه کمبریج را تمام کرده بود. دیکسون دوست داشت از متون معاصر استفاده کند، و گاه بی مقدمه چالشی بر میانگیخت. «تولد، آمیزش، مرگ -تی.اس.الیوت میگوید همه همین است و بس. کسی نظری دارد؟» یک بار هم یکی از قهرمانهای شکسپیر را با کرک دوگلاس در فیلم اسپارتاکوس مقایسه کرد. و یادم نمیرود که وقتی درباره شعر تد هیوز بحث میکردیم، سرش را مثل استادان دانشگاه کج گرفت و به زمزمه گفت: «البته، همه در حیرتیم که وقتی حیوانات ته بکشد چه میکند.» گاهی ما را «آقایان محترم» خطاب میکرد. طبعا، همه او را میپرستیدیم. آن روز بعد از ظهر، او شعری را بدون عنوان یا تاریخ یا نام سراینده میان ما پخش کرد، ده دقیقه وقت داد آن را مطالعه کنیم، بعد از ما خواست به پرسشهایش پاسخ بدهیم. -فین، با تو شروع کنیم، به زبان ساده، فکر میکنی این شعر دربارهی چیست؟ ایدریئن سر از میز تحریرش برداشت.«اروس و تناتوس، آقا.» -خب، ادامه بده. فین ادامه داد، «آمیزش و مرگ،» یا اگر ترجیح می دهید، عشق و مرگ. در هر صورت دو اصل شهوت و مرگ که به ستیز یکدیگر برمیخیزند. و آن چه که پس از این ستیزه میآید، آقا.» من شاید طوری تحت تاثیر قرار گرفته بودم که به نظر دیکسون عادی نیامد. -وبستر، تو برایمان روشنتر کن. -آقا، من خیال میکردم این شعری ست دربارهی جغد کاهدان، همین. این یکی از تفاوت های ما سه نفر با دوست جدیدمان بود. ما اساسا همه چیز را دست میانداختیم، مگر هنگامی که جدی بودیم. او اساسا جدی بود، مگر هنگامی که چیزی را دست میانداخت. مدتی طول کشید تا این را بفهمیم. ایدریئن رفته رفته جذب گروه ما شد، بی آن که به روی خود بیاورد که این را میخواهد. شاید هم نمی خواست. عقایدش را هم برای همخوانی با عقاید ما عوض نکرد. در نیایش صبحگاهی مدرسه او با دیگران هم صدا میشد و حال آن که من و الکس فقط ادای کلمات را در میآوردیم و کالین به حقهی هزل آمیز متعصب نماها متوسل میشد و نعره میکشید. ما سه تا ورزش را نوعی برنامهی ناپیدای فاشیستی برای سرکوب سائقهی جنسی میشمردیم؛ ایئدرین عضو باشگاه شمشیر بازی شد و در پرش ارتفاع شرکت میکرد. ما از سر لج بازی گوش موسیقی شنیدن نداشتیم؛ او هر روز با قرهنیاش به مدرسه میآمد. هنگامی که کالین خانواده را میکوبید و من نظام سیاسی را تمسخر میکردم و الکس با ماهیت ادراکی واقعیت مخالف فلسفی میورزید، ایدریئن –لااقل در اوایل- ساکت مینشست. احساس میکردی به چیزهایی ایمان دارد. ما هم بی ایمان نبودیم- منتها میخواستیم به باورهای خودمان و نه...
- برنده جایزۀ بوکر 2011
- به همراه گفت و گو با جولین بارنز
- نویسنده: جولین بارنز
- مترجم: حسن کامشاد
- انتشارات: نشر نو
نظرات کاربران درباره کتاب درک یک پایان اثر جولین بارنز
دیدگاه کاربران