دربارهی کتاب آنجا که جنگل تمام میشود اثر شارلوت سالتر
کتاب "آنجا که جنگل تمام میشود" روایتگر داستانی ترسناک و تخیلی میباشد که در دستهبندی کتاب کودک و نوجوان جای میگیرد.
شخصیت اصلی قصه، "کسترل" نام دارد. او دختری دوازده ساله است که همراه با والدینش درون یک جنگل زندگی میکند؛ جنگلی انبوه و خطرناک که مملو از حیوانات وحشی میباشد. حیواناتی که ظاهری عجیب و وحشتناک دارند و همواره جان انسانها را تهدید میکنند. این جنگل در نزدیکی یک دهکده قرار دارد. اهالی روستا، شبها از ترس حیوانات وحشی، دربهای منازل خود را قفل کرده و خیلی زود به رختخوابهایشان میروند. آنها همیشه با شروع تاریکی، آتشی را اطراف دهکده روشن میکنند تا به این واسطه حیوانات وحشی را از خانههایشان دور سازند.
"ننجون"، مادربزرگ پدری کسترل است. او زنی بسیار شجاع و قوی میباشد که سالها پیش، زادگاه خود را ترک کرده و به جنگل سیاه پناه آورده است. ننجون، همچون شکارچیان ماهر، حیوانات وحشی و خطرناک را به دام انداخته و جانشان را میگیرد. عملی که موجب آسایش و رفاه اهالی دهکده نیز میشود. وی مهارتهای بینظیر خود را به نوهاش، کسترل نیز آموخته و او را به شکارچی زبردستی مبدل ساخته است.
دختر قصه، همواره، با شجاعت و جسارت فراوان و استفاده از دفترچهی مادربزرگ خود، به شکار میپردازد؛ دفترچهای که ننجون در آن، مشخصات و ویژگیهای انواع و اقسام جانوران موزی و وحشی و نشانی دقیق مناطق خطرناک جنگل را نوشته است. این مطالب مانند کتابی راهنما، کمک فراوانی به کسترل میکند.
اصل ماجرا از زمانی آغاز میگردد که در همهجا، سخنانی از جانوری وحشتناک به نام "آدمبرک"، شنیده میشود؛ موجودی به شدت ترسناک که از قدت زیادی برخوردار است و انسانها را به قتل میرساند. پس از ورود او به داستان، کسترل با ماجراهایی خواندنی و هیجانانگیز مواجه میگردد.
برشی از متن کتاب آنجا که جنگل تمام میشود
پیراهن
کسترل به تمیزی و تروتازهای میوهی بلوط شده بود. به تنش صابون کشیده بود و پوستش با لیفی پشمی برق افتاده بود. موهای درهمش، با زحمت فراوان، از هم باز شده بود. مادرش آشغالهایی را که در جنگل جمع شده بود و همهی شاخهها و سوزنهای درختان را از موهایش درآورده و از پنجره بیرون انداخته شود. هر قسمت بدنش که تمیز میشد و هر چیزی که دور انداخته میشد، کسترل حس میکرد بخشی از وجودش را از دست میدهد. مادرش فقط نتوانست تهوعش را از وجودش پاک کند.
کسترل همین طور به جلو خیره ماند و مادرش با سرعتی ترسناک او را در لباسی پیچید. به جای دیوار پیش رویش، فقط تصویر پدرش را میدید که با دستهای گشاده از درخت پایین میلغزید و آدمبرکش که دندانهایش را به سمت او باز کرده بود.
مادر کسترل به سکوت او توجه نکرد. حالش خیلی خیلی خوب بود. همینطور که آخرین سوزنها را از لباس درمیآورد، زیر لب چیزی میخواند. موهای کسترل را سفت بست. انگشتانش، مثل عنکبوت، روی سر کسترل در حرکت بودند.
مادرش گفت: «عالیه» شانهی کسترل را گرفت و او را برگرداند تا به تک آینهی شکسته نگاه کند. کسترل از جا پرید و تصویر آدمبرک پدرش پخشوپلا شد.
مادرش لباس سیاه و بلندی برای او درست کرده بود که بالاتنهاش تنگ بود و سخت به نظر میرسید و یقهای بلند داشت. مهرههایی سیاه و سبز رویش دوخته بود و آستینهایش با دکمههای سیاه سختی بسته میشد که مثل چشم ماهی بود.
کلاغ، سوسک، هیولا شده بود.
مادرش، که هنوز روی شانههای کسترل بود، پرسید: «چطوریه؟»
کسترل راستش را گفت: «نفسم درنمیآد.»
مادرش گفت: «این یعنی اندازهست.» و کسترل انعکاس لبخند او را در آینه دید.
این لباس جایزهای برای خوب بودنش بود. دیشب، مادرش او را تا توی خانه کشیده و روی کپهای پتو گذاشته بود. کسترل هم هیچ مقاومتی نکرده بود. خستهتر از این بود که دست و پا بزند و لگد بیندازد و جیغ بکشد و از ناودان بالا برود. تمام شب به خود پیچید و خواب خورده شدن پدرش را دید. هر بار که از عمق خواب بیرون میآمد، انگار پتوها میخواستند خفهاش کنند. بعد...
کتاب آنجا که جنگل تمام میشود اثر شارلوت سالتر و ترجمهی مهدی بنواری توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: شارلوت سالتر
- مترجم: مهدی بنواری
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب آنجا که جنگل تمام میشود
دیدگاه کاربران