کتاب بهترین قصه های برادران گریم

درباره کتاب بهترین قصه های برادران گریم 

این کتاب شامل شانزده قصه معروف از برادران گریم می باشد که هرمز ریاحی آن ها را بازآفرینی کرده و با قرار دادن تصاویر زیبایی از "مارکتا پراخاتیتسکا" مجموعه ای دوست داشتنی خلق کرده است. هر کدام از این قصه ها، رنگ و بوی مخصوص به خود را دارند و ریاحی با لحن خاص برادران گریم که همواره آن ها را ستوده، به بازنویسی این داستان ها پرداخته است. این دو برادر خلاق نویسنده که در خانواده حقوق دان مشهوری در آلمان متولد شدند، همواره در نوشته های شان سعی کرده اند به شیوه گفتار عامیانه وفادار باشند تا همه کسانی که قصه های شان را می خوانند، آن ها را با تمام دل و جان درک کنند. در قصه های این کتاب، نیروی حیرت انگیزی موجود است که شعور و شادی ای که در وجود همه انسان ها دیده می شود را به تصویر می کشد؛ قصه هایی به یادمادنی که بسیاری از ما به طور حتم تعدادی از آن ها را به کررات شنیده ایم یا فیلم های سینمایی و سریال هایی که با اقتباس از آن ها ساخته شده است را تماشا کرده ایم. طراحی این قصه ها به گونه ای است که بعد از گذشت سال ها، هنوز هم حرف هایی برای گفتن دارند و هرگز تکراری نمی شوند. مثلاً یکی از داستان های کتاب، قصه معروف "سیندرلا" می باشد که داستان دختری را روایت می کند که مجبور است با نامادری و خواهرهای ناتنی اش زندگی کند و رفتارهای بد این سه نفر را تحمل کند.

برشی از متن کتاب بهترین قصه های برادران گریم 

در قدیم شاه و ملکه‌ای بودند که هر روز آرزو می‌کردند "چه خوب می شد اگر فرزندی داشتیم" اما بچه دار نمی شدند. روزی ملکه آبتنی می ‌کرد که قورباغه ای از آب سرد در آورد و گفت: "آرزوی تو و شاه برآورده می شود یک سال نخواهد گذشت که دختری به دنیا خواهی آورد" قورباغه راست گفته بود. ملکه دختری به دنیا آورد. دختری قشنگ. شاه که از خوشی ورجه وورجه می ‌کرد دستور داد جار بزنند که جشن شکوهمندی برپا می ‌شود. قرار بود به جز فامیل و دوست و آشنا، زن های جادوگر سراسر کشور به مهمانی دعوت شوند تا با شادی و مهربانی، هر چیز خوبی را که در دنیا هست برای کودک آرزو کنند. در مملکت سیزده زن جادوگر بودند اما در دربار فقط دوازده بشقاب طلا برای پذیرایی داشتند، پس به ناچار یکی از زن های جادوگر را دعوت نکردند. یازده زن جادوگر با تشریفات به قصر آمدند و هرکدام هدیه شان را به کودک تقدیم ‌کردند: صدای زیبا، اندام متناسب و چشم های قشنگ برایش آرزو کردند. ناگهان جادوگر سیزدهم وارد شد که چون دعوتش نکرده بودند تصمیم گرفته بود انتقام بگیرد. بدون سلام و تعارف و بی آنکه نگاهی به کسی بیاندازد با صدای بلند گفت: "و شاهدخت قشنگ که پانزده ساله شد، همان روز زن دوک نخ ریسی در انگشتش فرو خواهد رفت و می میرد" دیگر چیزی نگفت و رفت.
مهمان‌ها هاج و واج ماندند. اما جادوگر دوازدهم که تازه از راه رسیده و هنوز هدیه ای به شاه دخت نداده بود قدمی جلو آمد و گفت: من نمی توانم جادوی جادوگر قبلی را باطل کنم فقط می ‌توانم جادوی او را به جادوی دیگری بدل کنم و گفت: شاهدخت نمی میرد، اما صد سال به خواب می ‌‌رود.
شاه که می خواست دلبندش را از خطر و بلا دور نگه دارد فرمان صادر کرد که هر چه نخ ریسی در مملکت و در هر کجا می شود پیدا کرد پیدا کنند و در آتش بسوزانند. زمان می ‌گذشت و آرزوهای خیر جادوگران برای شاهدخت یکی یکی بر آورده می ‌شدند. او قشنگ، با حجب و حیا و خوش اخلاق و دانا بود و هر کسی نگاهش می کرد مهرش به دلش می افتاد. روزها، هفته ‌ها، ماه‌ها و سال‌ها آمدند و رفتند تا شاهدخت پانزده ساله شد. روزی شاه و ملکه در قصر نبودند که شاه دختت راه افتاد تا به هر کنج و کنار قصر سرک بکشد. به اتاق ها، اتاق های خواب و همه جا سرک کشید تا آخر سر به برج کهنه و قدیمی رسید. از پله های مارپیچ باریک و تاریک برج بالا رفت تا به در کوچکی رسید. کلید کهنه و زنگ ‌زده را در قفل در چرخاند و ناگهان در باز شد. پیرزنی را دید که کنار اتاق نشسته و با دوک نخ ریسی نخ می ‌رسید. شاهدخت گفت: سلام مادر اینجا چیکار می کنی؟ با تکان دادن سر جواب داد: نخ می ریسم. شاهدخت پرسید این که ورور می چرخد و تلق تولوق می کند چیست و دوک را از دست پیرزن گرفت تا خودش امتحان کند.

فهرست

• هنزل و گرتل
• سیندرلا
• سفیدبرفی
• زیبای خفته
• چکاوک
• هانس آهنی
• راپونتسل
• رومپلشتیلتسخن
• برادر دل به نشاط
• میز آرزوها، خر سکه انداز
• غاز طلایی
• هلیم
• هانس زبل
• روباه و غازها
• خرگوش و خارپشت
• نوازندگان شهر برمن
• کلاه قرمزی

لودویگ کارل گریم- ویلهلم کارل گریم بازنویسی: هرمز ریاحی انتشارات: نشر نو