کتاب یاکوب فون گونتن نوشته روبرت والزر با ترجمه ناصر غیاثی در نشر نو به چاپ رسیده است.
این کتاب که بهترین اثر روبرت والزر محسوب می شود، زندگی یک مرد جوان را در مدرسه ای مرموز، به شیوه ی جسورانه ی خودش به تصویر می کشد. یاکوب فون گونتن برگردانی از روی نسخه انگلیسی کتاب می باشد که ناصر غیاثی آن را به فارسی ترجمه کرده است. نسخه اصلی کتاب به زبان آلمانی است که برای اولین بار در سال 1909 منتشر شده بود. والزر یک سال قبل از انتشار کتاب، درست زمانی که مشغول نگارش آن بود، در یک آموزشگاه شبانه روزی تعلیم و تربیت جوانان برای خدمت در جامعه، مشغول تحصیل بود و روایت های جذابی که در مورد یکی از شخصیت های داستان وجود دارد را با الهام از شخصیت مدیر این آموزشگاه نوشته است. در واقع داستان این کتاب نیز حول ماجراهایی که درون این آموزشگاه برای دانش آموزان پیش می آید، می چرخد. در حقیقت می توان این کتاب را گفت و گوی تحلیلی و شاعرانه نویسنده با خودش دانست، چرا که او به مرورِ اتفاقاتی می پردازد که روزی خودش یا آن ها را تجربه کرده یا شاهدشان بوده است. این نویسنده سوئیسی با طنزی گزنده ماجراهای داستان را پیش می برد و خلاقیت و نبوغ در تک تک کلماتش موج می زند. او به خوبی می داند که برای "خاص" بودن باید چگونه نوشت و این نکته را در کتاب حاضر به زیبایی هر چه تمام تر رعایت کرده است.
برشی از متن کتاب
این هم کلاسی من شاخت موجود عجیبی است. رویای موسیقی دان شدن دارد. به من میگوید که با توسل به قوه تخیلش ویولون محشری می زند. به دست هایش که نگاه می کنم حرفش باورم میشود. خندیدن را دوست دارد اما بعدش ناگهان غرق چنان اندوه جان گدازی میشود که خیلی خوب به صورت و حالت بدنش می آید. صورت کاملا سفید و دست های لاغر و دراز شاخت حکایت از دردی جانکاه در درونش دارد. از بس که از نظر جسمی نحیف است راحت سکندری می خورد. سخت است برایش یک جا بی حرکت بایستد یا بنشیند. مثل یک دختر بچه کله شق مریض احوال است. از لب ورچیدن هم که او را بیش تر شبیه یک موجود جوان زن گونه ای اندکی لوس می کند خوشش می آید. ما، من و او اغلب با همدیگر دراز می کشیم توی اتاق من روی تخت با لباس و بدون این که کفش مان را در بیاوریم و سیگار می کشیم. کاری که خلاف مقررات این جاست. شاخت دهن کجی به مقررات را دوست دارد و من هم رو راست بگویم دست کمی از او ندارم. همانطور که دراز کشیده ایم یک عالمه داستان برای هم تعریف میکنیم. داستانهایی از زندگی، یعنی از آن چه سرمان آمده اما از آن بیش تر داستانهایی تعریف میکنیم ساختگی. که همه از دم من درآوردی است. بعد تو گویی صداهای ضعیفی در اطراف مان بالا و پایین می رود. یکهو اتاق تنگ و تاریک انبساط پیدا میکند خیابانها، سالنها، شهرها، کاخها، آدم های ناآشنا و مناظر طبیعی ظاهر می شوند. صدای رعد و نجوا می آید. کسانی حرف میزنند و میگریند و خلاصه از این دست حرکات. گپ زدن با شاخت تا حدودی خیالباف مزه دارد. ظاهراً هر چه بگویی میفهمد و خودش هم گاه گداری حرف های پر مغز میزند. اغلب گله و شکایت دارد و من هم عاشق همین حرف هایش هستند تا بخواهید از شنیدن شکوه و شکایت خوشم می آید. این جور مواقع می توانی همین طور به آدم گلهمند نگاه کنی و احساس کنی دلت عمیقاً و از درون برایش میسوزد. شاخت حتی وقتی حرف غم انگیز هم نمی زند چیزی در خود دارد که باعث می شود دلم برایش بسوزد. اگر در وجود آدمی نوعی ناخرسندی نازک دلانه، یعنی یک جور میل سوزان به زیبایی و عظمت وجود داشته باشد باید بگویم که درون شاخت جا خوش کرده است. شاخت روح دارد. از کجا معلوم شاید طبع هنرمندانه هم دارد. بامن درددل کرد که مریض است و چون جای دردش چندان آبرومندانه و قابل درک نیست از من خواست در مورد آن اکیدا سکوت پیشه کنم. طبیعتاً برای این که آرامش کنم قول شرف دادم. بعدش خواستم جای درد را نشانم بدهد اما شاخت گویی عصبانی شد برگشت رو به دیوار و به من گفت: خیلی بی شرمی. اغلب دوتایی همین جوری دراز می کشیم. بی یک کلمه حرف. یک بار جرات کردم یواشکی دستش را بگیرم اما دستش را کشید و گفت: این چه کار احمقانهای است ولم کن. شاخت نشست و برخاست با من را ترجیح می دهد، البته من به صراحت متوجه این امر نمی شوم اما در چنین مواردی هیچ نیازی به صراحت نیست. راستش خیلی خیلی دوستش دارم و به او به چشم غنای هستی ام نگاه می کنم.
نویسنده: روبرت والزر ترجمه: ناصر غیاثی انتشارات: نشر نو
نظرات کاربران درباره کتاب یاکوب فون گونتن - روبرت والزر
دیدگاه کاربران