loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب پاندای محجوب بامبو به دست با چشم هایی دور سیاه، در اندیشه ی انقراض

5 / -
  • انتشارات : چشمه چشمه
  • نویسنده : جابر حسین زاده نودهی
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

معرفی کتاب پاندای محجوب بامبو به دست با چشم هایی دور سیاه، در اندیشه ی انقراض

این رمان، از مضمون واقع‌‌گرای اجتماعی برخوردار است و روایت آن از زبان راوی اول شخصی است که زندگی خود را روایت می‌کند. این کتاب از چهارده بخش تشکیل شده و هر قسمت با عنوانِ مصرف میزان خاصی از دارو های اعصاب و روان آغاز می گردد. مثل:« ظهر: فلوکستین 20 دو عدد و شب : سرترالین 50 یک عدد». راوی اول شخص از زندگی پر از آشفتگی و مشکلات و شلوغی می‌گوید که موجب بیماری اعصاب در او شده است. اما او بیماری نیست که منفعل باشد و منتظر معجزه، بلکه تلاش می‌کند با ورزش و مطالعه خودش را از این مهلکه نجات بدهد  و سلامتی اش را از لابه لای اتفاق‌های زندگی بدست بیاورد . ویژگی خاص او این است که نگاهی طناز به وقایع پیرامون خود دارد؛ همین نگاه طنز گونه‌به زندگیِ پر آشوب کمک می‌کند تا مشکلات  برای او قابل تحمل شوند و  برای خواننده نیز داستانی جذاب ایجاد شود.

مضامین موجود در داستان عبارتند از : مهاجرت، وسواس‌فکری، اعتیاد، هجوم تبلیغات رسانه‌ها، سریال‌های ماهواره و تأثیری که در زندگی و روابط افراد با یکدیگر دارند. صحنه‌های دوربینیِ این اثر باعث می شود که خواننده با هیجانِ درون داستان همرا ه شود. تقابل زندگی مدرن و سنتی، نگاه انتقادی وطنازانه ی  نویسنده به مفاهیم اجتماعی، از ویژگی خاص این رمان است.

برشی از متن کتاب 


فقط پیموزاید و رسپرودون، کلونازپام دیگر لازم نیست نشسته ام و برای دوازدهمین بار دارم « خداحافظ گاری کوپر» را می خوان. رسیده ام به آن جایی که فیدل کاسترو با آن همه ریش و پشم سیگار هاوانا بر لب بلند شده رفته لنی را از یک ماداگاسکار دیگر نجات بدهد که یک نفر زنگ آیفون را چند بار پشت سر هم می زند. کسی توی صفحه دیده نمی شود. «بله؟» دو سه تا « بله و کیه ؟»ی دیگر هم لازم است تا صدای مردک در بیاید. «ا...ببیخشد...من واحد چهارده هستم، کلید پایین را جا گذاشته م . اگه لطف کنین درو وا کنین.. ممنون.» تمام آلارم ها و آژیر ها و چراغ گردان های قرمز مغز پارانوئیدم همزمان شروع به کار می کنند و یک لحظه یکی از همسایه ها را تجسم می کنم که افتاده وسط پذیرایی خانه اش و همان طور که از رگ بریده شده ی گردنش خون می رود، چشمش باز مانده به آن گوشه ی تقاطع  دیوار و سقف خانه اش .

پلیس سه روز بعد می فهمد من در ورودی حیاط را باز کرده ام و قبل آن که بخواهم بروم اداره ی آگاهی ، مدیر ساختمان توی پارکینگ بهم می گوید قوی باش، بگو فکر کردم یکی از همسایه هاست، تقلید صدا کرده بود و من باورم شد. کوتاه نیای ها مهندس! « ببخشید... باز نشد... اگه لطف کنید... سرایدار و همسایه های دیگه نیستن ظاهرا ... ممنون» صدایش قدری آشناست و در را باز می کنم. در خانه قفل است و برای احتیاط چاقوی بزرگ دسته مشکی آشپزخانه را هم می گذارم روی پیشخان. تا پیدا کنم کدام صفحه ی کتاب بوده ام و کدام پاراگراف ، کسی چند بار با مفصل انگشت ضربه می زندبه در چوبی خانه. مغز پارانوئیددست به سینه آن جا ایستاده و با کف پای راستش تکیه داده به دیوار و پوز خند می زند. سرش را انداخته پایین و نگاهم نمی کند. چاقوی روی پیشخوان را لمس می کنم و تا تصمیم بگیرم چه کا رکنم ، ضربان قلبم می رود بالا وحجم ریه هایم کم می شود و شاخه ی عصبی منتهی یه روده ی بزرگ آنقدر قر و اطوار می ریزد و آرام می رسم پشت در. « بله؟کیه؟» از توی چشمی نگاه می کنم که انگار طرف دستش را گذاشته رویش. چیزی نمی بینم.

« کیه؟» صدای قاه قاه خنده ی آشنایی بلند می شود از آن طرف. «حامد منم....سکته نکنی حالا.. پیمانم.» « اووه...پیمان ... واستا، لختم من. الان می آم.» چاقورا می گذارم سر جایش توی کشو یکی از کابینت ها و صفحه ی آگهی های روزنامه را که دورچندتا آگهی موسسه روان شناسی اش خط کشیده ام ، تا می کنم و پرت می کنم روی تخت . در را باز می کنم . ده کیلویی لاغر شده گمانم و موقع روبوسی برق گوشواره ی کوچک نگین دارش آلارم مختصری می دهد که مردک را زیاد سفت جا ندهم توی بغلم. تپل شده ی حامی....» « کی اومدی؟ یابو چرا مثل دزدا می آی خونه ی مردم ؟» دیشب رسیده تهران. پدر، مادر،برادر،خواهر و دامادسرخانه و خواهر دم بخت داماد سرخانه بلند شده اندبا دسته گل رفته اند فرودگاه استقبال آقا. می آید تو و ولو می شود روی کاناپه . « آدرست رو از کیارش گرفتم. تنهایی این جا ، نه؟» «آره دیگه ...تنهام.» «خوبی حالا؟همه چی روبراهه؟» « خوبه ... چی می خوری؟»        

نویسنده: جابر حسین زاده نودهی انتشارات: چشمه

 


مشخصات

  • نویسنده جابر حسین زاده نودهی
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 2
  • سال انتشار 1397
  • تعداد صفحه 139
  • انتشارات چشمه
  • شابک : 9786002293916


نظرات کاربران درباره کتاب پاندای محجوب بامبو به دست با چشم هایی دور سیاه، در اندیشه ی انقراض


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب پاندای محجوب بامبو به دست با چشم هایی دور سیاه، در اندیشه ی انقراض" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل