کتاب به افق تهران نوشته ی مریم طاهری مجد توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این کتاب درباره دختری است که در یک محله قدیمی تهران با فضای سنتی، زندگی میکند. او در میان آداب و رسوم محلههای پایین شهر بزرگ میشود و رشد میکند. برخی از سنتهای خاص مردم تهران در میان دیالوگهای این دختر معرفی میشوند و در دل داستان توضیحاتی در رابطه با آنها ارائه میشود. زمان این رمان، دوره هشت ساله جنگ تحمیلی ایران و عراق است و به وقایع و اتفاقات آن روزهای تهران میپردازد. نویسنده، سعی کرده است به زبان و لحن خاص تهرانیها که این روزها در حال فراموشی است بپردازد و همچنین برخی از سنتهایی که با پر رنگ شدن زندگی شهرنشینی کمرنگ شدهاند را نشان بدهد. مریم طاهری مجد، با قلم ساده و روانش، هر آنچه که در چنته داشته، در این رمان به نمایش گذاشته است و اثری داستانی خلق کرده که علاوه بر سرگرمکننده بودن، جنبه آموزشی نیز دارد. با مطالعه این کتاب با سنتهای تهران قدیم آشنا میشویم و اطلاعات عمومیمان در رابطه با پایتخت کشورمان بیشتر میشود. مشخصه بارز این کتاب، شکل داستانی آن است که با شیوه اطلاع رسانی در کتابها، در هم آمیخته شده و اثری دوستداشتنی و خاص را ایجاد کرده است. ذهن خلاق نویسنده، هر آنچه که خواننده از یک کتاب انتظار دارد را برآورده کرده است و موضوع رمان بهگونهای است که مخاطب تا انتهای داستان، به دنبال شخصیت اصلی کشیده میشود. خواننده سعی میکند با کدهایی که نویسنده در بطن داستان، ارائه کرده است، شخصیت اصلی را کندوکاو کند و تمام جنبههای باطنیاش را بررسی نماید. به افق تهران، با نثری ساده و زیبا، گیرایی و کشش عجیبی دارد که قطعا تا مدتها در ذهن شما خواهد ماند.
برشی از متن کتاب
صدای مشت کوبیدن همسایهمان به در کافی نبود تا مادربزرگم نمازش را بشکند و به طرف در برود، چون همزمان با در زدنش از پشت درد جیغ میزد که: حاج خانوم! حاج خانوم! بیا پیروز شدیم! حاج خانوم درو باز کن! شهر آزاد شد! مامانم و علی، مجتبی را برده بودند دکتر. فقط من و مادرجون خانه بودیم. حیاط را دویدیم تا به درد رسیدیم. در را باز نکرده شنیدیم که همه دارند بوق میزنند. نه مثل وقتی که پشت چراغ قرمز هستند مثل بوقی که واسه عروسی میزدند. معلوم بود خبری شده. مادرجونم رفت در را باز کرد، اما کسی نبود. خواستم بروم دم در که دیدم روسری سرم نیست. رفتم زیر چادر مادرجون که ایستاده بود دم در و محو تماشای کوچه بود. همه میدویدند و جیغ میزدند. صدای دست و سوت میآمد همه به هم تبریک میگفتند. میگفتند پیروز شدیم. صدای رادیو حاج اکبر بلند بود که به ملت آزاده و مقاوم ایران تبریک میگفت. صدا پشت سر هم میگفت شهر آزاد شد. زنها چادر به سر از جلوی ما رد میشدند و میرفتند. کسی صدای مادر جون را نمیشنید که میپرسید خانوم چی شده! آقا چی شده! من و مادرجون هاج و واج کوچه را نگاه میکردیم که موتور سواری دو ترکه از دور پیدایش شد. کسی که پشت راننده نشسته بود بالای سرش یک تکه مقوا گرفته بود که رویش با ماژیک نوشته بود: خرمشهر آزاد شد. در حالیکه سعی میکردم با گوشه چادر مادرجون رویم را محکم بگیرم، صورتم را بالا گرفتم و گفتم مادرجون! -جون دلم -خرمشهر آزاد شده -وا! خدایا شکرت! بمیرم واسه اونایی که شهید شدن. جونم واسه شون درآد. و شروع کرد به خواندن اذا جاء نصرالله و الفتح و گریه کرد. مطمئن بودم دلش برای برادرزادهاش میسوخت که همین چند ماه پیش شهید شده بود. ماشینها، موتورها، اتوبوسها، و مینیبوسها همه با چراغ روشن حرکت میکردند. برف پاککن بعضی از ماشینها هم روشن بود و انگار تو هوا برای همه دست تکان میدادند جمعیت سر کوچه داشت زیاد میشد و نمیشد به راحتی از دم در توی خیابان را دید. تا خواستیم برویم سر خیابان، ناگهان موتور سوار دیگری از سر کوچه رد شد. این بار هم دو ترکه بود و کسی که ترک راننده بود روی زین ایستاده بود و توی دستش یک بسته بود.
نویسنده
مریم طاهری مجد متولد سال 1353 در تهران است. از میان آثار این نویسنده میتوان به "زیر گنبد هفت رنگ" و "آفاق همه عشق" اشاره کرد.
نویسنده: مریم طاهری مجد ناشر: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب به افق تهران - مریم طاهری مجد
دیدگاه کاربران