دربارهی کتاب ورت دختری که دوست نداشت جادوگر شود
کتاب "ورت، دختری که دوست نداشت جادوگر شود" روایتگر داستانی بسیار جذاب میباشد که مطالعهی آن برای مخاطب کودک و نوجوان مناسب است.
شخصیت اصلی قصه، "ورت" نام دارد. او دختری یازده ساله است که در کنار مادرش، "اورسول" روزگار میگذراند. ورت و اورسول، زندگی بسیار متفاوتی از دیگران دارند. زیرا مادر ورت، یک جادوگر میباشد؛ جادوگری که عاشقانه حرفهی خود را دوست میدارد.
اورسول، سالها پیش، همراه با ورت کوچک، به طور مخفیانه و برای همیشه همسرش، "ژرار" را ترک میکند. پدر ورت، زمان بسیار زیادی را صرف یافتن زن و فرزندش میکند اما هرگز موفق نمیشود که اثری از آنها بیابد. چرا که اورسول با استفاده از قدرت جادوگریاش، خود و دخترش را از دیدگان شوهرش پنهان مینماید.
ورت در دوران کودکی، هیچوقت نبود پدرش، را احساس نمیکند و از زندگی در کنار مادرش لذت میبرد. اما حالا، با ورود به دوران نوجوانی، کمبود پدر و عدم برخورداری از یک زندگی عادی، او را رنج میدهد. موضوی که موجب دور شدن ورت، از اورسول میگردد.
طبق آیین جادوگران، ورت به عنوان دختر اورسول، باید جانشین او گشته و تمامی اصول جادوگری را فرا گیرد. امری که طبق روال همیشه، در دورهی نوجوانی دختران هر مادر جادوگری اتفاق میافتد. اما بر خلاف انتظار، ورت، از خود، هیچ علاقهای به جادوگری نشان نمیدهد و بلکه از این حرفه نیز ابراز نفرت مینماید؛ حرفهای که مادر و مادربزرگش، "آناستابت"، به آن علاقهمند هستند. تحت چنین شرایطی، اورسول و آناستابت به دنبال راه چارهای هستند تا ورت را به یک جادوگر حاذق تبدیل کنند.
برشی از متن کتاب ورت دختری که دوست نداشت جادوگر شود
چند هفته پیش، اورسول و آناستابت دوتایی پشت سرم توطئه کردند. آناستابت از فرط شنیدن ناله و زاریهای مادرم به خاطر من، به او پیشنهاد کرد چهارشنبهها از من مواظبت کند. اولش خوشحال بودم. ولی زود فهمیدم هدف این روزها این است که من را وادار کنند مثل خودشان جادوگر شوم. آناستابت وانمود میکرد طرف من است. ولی ذات آدم عوض نمیشود. ادای آدمهای مهربان را درمیآورد و فقط در فکر آشتی دادن من با مادرم بود.
به هر حال حقههای خانوادگیشان زیاد اهمیت ندارد. من میتوانم از خودم دفاع کنم. چهارشنبهی اول بگویی نگویی خوب بود. آناستابت حتی وقتی به من درس میدهد همیشه ترتیبی میدهد هاج و واج شوم. صبح من را به کارگاهش برد. اگر میخواست تحت تاثیر قرارم دهد، کلکش گرفت.
کارگاه. تا کسی به چشم خود نبیند، نمیتواند جایی کثیفتر از آن را تصور کند. زن خلوضع در گوشهای از سردابش آت و آشغالهایی را جمع کرده بود، که حتی سپورها هم از بردنشان سرباز میزنند. مجموعهی چیزهای نفرتانگیزش از اجساد جانورهای کوچک خشک شده شروع میشد تا میرسید به شربتهای بدبویی که مادرم استفادهی فراوانی از آنها میکند. خیال میکردی توی بازار مکاره در غرفهی قطار اشباحی.
آناستابت با غرور قلمروش را نشانم میداد و پز میداد. دختربچهای واقعی. ولی من چیزی نگفتم. روی چهارپایهی ثابتی نشستم و گذاشتم توی دکور خیمه شببازی بزرگش دور خودش بچرخد و منتظر ماندم تا خسته شود و برگردیم به باغ.
آنوقت بود که مات و مبهوتم کرد. وقتی دیده بود با کارگاه قانع نمیشوم، یکی از استعدادهایش را برایم به نمایش گذاشت. توی کتابهای قدیمیاش دنبال شعبدهای گشت که نه آزاردهنده باشد نه خطرناک. و روی سایهی آبی ایستاد.
با اینکه به جادوگری مثل طاعون بدبینم، ولی حاضرم جانم را در عوض ورق زدن کتابهای آناستابت بدهم. اول به دلیل اینکه قشنگند، همهی مطالب با پر روی صفحههای ضخیمی به رنگ بژ نوشته شدهاند و صفحاتش پر از نقاشیاند؛ گاهی سیاه و سفید، گاهی رنگی. از آن گذشته چون عاشق کتابهای راهنما هستم. کافی است آنها را بخوانی تا احساس کنی که هر کاری ممکن است، احساس کنی دنیا دم دستت است. کتابهای آشپزی، دستورالعملهای گلدوزی و راهنماهای باغبانی چنین حسی به من میدهند...
کتاب ورت دختری که دوست نداشت جادوگر شود، نوشته ی ماری دپلوشن با ترجمه ی الهه هاشمی توسط نشر آفرینگان به چاپ رسیده است.
- نویسنده: ماری دپلوشن
- مترجم: الهه هاشمی
- انتشارات: آفرینگان
نظرات کاربران درباره کتاب ورت دختری که دوست نداشت جادوگر شود
دیدگاه کاربران