کتاب شهربانو نوشته محمدحسن شهسواری توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این کتاب درباره زنی باهوش و با استعداد به نام شهربانو میباشد که با مردی به نام حمید ازدواجی عاشقانه کرده است. حمید در جنگ مجروح میشود و شهربانو مجبور به گذاشتن وقت و جوانیاش به پای همسرش میشود. او به اجبار درسش را کنار میگذارد و با مشکلاتی که در آنها غرق شده است دست و پنجه نرم میکند. شهربانو شخصیتی قوی و مثبت دارد که قبل و بعد از مشکلات به وجود آمده برای همسرش، همواره مسئولیتپذیر و مستقل بوده است. در تمام طول رمان، از شهربانو شخصیتی محکم میبینیم که همزمان در خانه و مهدکودک کار میکند و سعی میکند تمام مسئولیتهایش را به درستی انجام دهد. نویسنده در این رمان تلاش کرده است بخشی از سختیهایی که رزمندگان و خانوادهشان متحمل میشوند را به تصویر بکشد. او با این کار سعی دارد بخشی از دینی که به گردن تمام مردم ایران به خصوص خودش است را نسبت به رزمندگان ادا کند و تصویر درستی از فداکاریها و مشکلات آنها را ارائه دهد. مشکلاتی که فقط محدود به دوران جنگ نبودهاند و تا سالهای سال رزمندهها واطرافیانشان را درگیر کرده است. شهربانو با نثر روان و زیبایش یکی از کتابهای با ارزشی است که باید خواند. البته ارزش این کتاب به صرف دفاع مقدسی بودن آن نیست و جنبه داستانی اثر، نکته بسیار مهمی است که باید به آن توجه داشت.
برشی از متن کتاب
فردای همان روز توی تریای دانشگاه شهید بهشتی که بر خلاف این روزها عده کمی اصرار داشتند بگویند دانشگاه ملی، نازی و شهربانو و حمیده در گوشهای از بخش خواهران، دور هم نشسته بودند. هر سه مانتو تنشان بود اما حمیده معمولیتر لباس پوشیده بود و نازی که زیباتر بود، بیشتر به خودش رسیده بود. شهربانو ماجرا را تعریف کرده بود و حمیده و بیشتر نازی، مشتاق، گوش میدادند. -یعنی همین طوری تو چشمهاشان نگاه کردی و بهشان گفتی جمشیدی را نمیخواهی؟ شهربانو به نازی رو کرد. -اینقدر که تو غلیظ گفتی، البته نه! هر سه خندیدند. نازی بیمعطلی ته خندهاش را به جملهای وصل کرد. -ولی خودمونایمها، این پسر خاله آقا دکترت هم کم مسخره نیست. اگر زنش میشدی، دیگر لازم نبود فیلم کمدی ببینی. یعنی همه دانشجوهای پزشکی اینطوریاند؟ -جنابعالی بهتر است ادب را یک خورده بیشتر رعایت کنید و پشت سر پسر خاله نازنین من حرف نزنید. -چه فامیل دوست! نازی سر به هوا به دور و بر نگاه کرد. بعد انگار چیزی یادش آمد، رو کرد به شهربانو. -داشت یادم میرفت ها! جزوه روان شناسی مرضیات را بده که از اول ترم یک خط هم ننوشتم. حمیده که تا به حال انگار بیشتر دوست داشته به کلکلهای شهربانو و نازی گوش کند، به حرف آمد. -جان هرکی دوست داری، یک بار راستش را بگو واسه چی آمدی دانشگاه؟ سر کلاسها که چند خط در میان میآیی، درس خواندن که قربانش بروم، هیچی. آخر ترم هم که میشود، دنبال شهربانو که جزوههات را میخواهم. معلوم نبود نازی داشت ادا در میآورد یا واقعا با صداقت جواب میداد. -واقعا میخواهی بدانی؟ -هوم. _مادربزرگم همیشه میگوید دختر لیسانسه، شوهر پولدارتری گیرش میآید. هر سه میخندند. انگار عادت نازی بود که ته خندههایش را به جملهای وصل کند. به حمیده رو کرد. -حالا تو بگو چرا آمدی دانشگاه؟ -من؟ قبل از جواب اندکی سکوت کرد. -راستش نمیدانم. شاید برای اینکه کار دیگری نبود بکنم. و نگاهش را به شهربانو گرداند. -حالا نوبت توست اعتراف کنی! ناری دستش را در هوا تکان داد. -این سوال از شهربانو واقعا مسخره است. مثل اینکه خانم، چشم و چراغ دانشکده است ها. بیشتر استادها میمیرند برایش. کم کمش شهربانو استاد همین دانشکده میشود. نازی ابرو بالا انداخت. -اگر البته این چشمآبیهای آن ور آبی ندزدند این مغز ما را. شهربانو ابرو در هم کشید. -خب دیگر اینقدر شورش نکن. حمیده معطل نکرد. -تواضع موقوف شهربانو. که بهت نمیآید! خودم از دکتر مرتضوی شنیدم، پژوهشت درباره روانشناسی مثبتنگر در حد یک کتاب است.
نویسنده
محمد حسن شهسواری سال 1350 در بیرجند به دنیا آمد. او روزنامهنگار و نویسندهای است که آثار متعددی دارد. از میان برخی آثار او میتوان به "پاگرد" و "شب ممکن" اشاره کرد.
نویسنده: محمدحسن شهسواری انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب شهربانو - محمدحسن شهسواری
دیدگاه کاربران