دربارهی کتاب قرن من اثر گونتر گراس
کتاب "قرن من" مجموعه ای از صد داستان کوتاه و خواندنی می باشد که حکایت هایی از قرن بیستم را در ورای ماجراهایی جذاب برای مخاطب روایت می کند. هر یک از این قصه ها، مضامین مختلفی از جمله تورم، جنگ و غیره را در برگرفته که شخصیت هایی متفاوت و متمایز از دیگری دارند. در داستان "من خودم نبودم"، شخصیت اصلی داستان، که راوی آن نیز هست، سال های سال، در پشت خط مقدم جنگ های پی در پی کشور خود حضور دارد. وی به تازگی با زنی به نام "رزی ترزه" نامزد کرده و او را بسیار دوست می دارد. اما علی رغم این عشق و علاقه، به صورت داوطلبانه وارد نیروهای خط مقدم شده و همراه با گروه های نظامی کشور، جهت مبارزه با چینی ها، روانه ی چین می شود. در طی این جنگ، امریکایی ها، انگلیسی ها، روس ها و ژاپنی ها نیز با آن ها همکاری کرده و به چین حمله می کنند. پس از تسخیر پکن، گروهی موسوم به مشت زن ها را اسیر نموده و برای اعدام به میدان شهر می برند؛ برخی را گردن زده و بعضی دیگر را نیز تیرباران نموده و صحنه ی وحشتناکی را پدیدار می سازند. وی با بیانی ساده و صادقانه، مخاطب را درگیر لحظاتی سخت و مشقت بار کرده و روایتی خواندنی را شرح می دهد.
برشی از متن کتاب
من که خودم نبودم من که خودم نبودم، در همه ی آن سال ها همکاری می کردم. نه همیشه در خط مقدم، چون، از آن جایی که جنگ حضور مداوم داشت، امثال من ترجیحا به پشت جبهه پس می کشیدند. اما در اوایل جنگ با چینی ها که گردان ما در برمرهافن رژه می رفت، در مقدم ترین صف جناح میانه قرار داشتم. تقریبا همه داوطلب شده بودند اما از شهر اشترابینگ فقط من خودم را معرفی کرده بودم، اگر چه به تازگی با رزی ترزه ی عزیزم نامزد کرده بودم. هنگام سوار شدن به کشتی ساختمان ماوراء بحار نرد دویچه لوید را پشت سر و خورشید را پیش رو داشتیم. قیصر روی سکوی بلند برابر ما بی محابا سخن رانی می کرد. کلاه های لبه پهنی موسوم به زود وستر چشم های ما را از نور خورشید محافظت می کرد. نونوار شده بودیم. اما قیصر کلاه خود ویژه ای به سر داشت که بر زمینه ی آبی آن عقابی می درخشید. درباره ی وظایف سنگین ما و دشمن بی رحم سخنرانی می کرد. سخنانش هیجان انگیز بود. گفت: «پیاده که شدید بدانید نه عفو در کار است و نه اسارت...» سپس درباره ی اتسل پادشاه و هون های خانه به دوشش صحبت کرد. از قوم هون «با آن که بی رحمانه همه چیز را ویران می کردند» ستایش کرد. این مناسبتی شد که سوسیالیست ها بعدها هون نامه های وقیحانه ای چاپ کنند و سخنان قیصر درباره ی هون هاا را به طرز توهین آمیزی به سخره بگیرند. در پایان سخنرانی اش دستوراتی برای لحظه ی ورود به چین صادر کرد: «راه را برای ورود فرهنگ هموار کنید، یک بار برای همیشه!» سه بار هورا کشیدیدم. برای منی که اهل باواریای سفلی هستم، این سفر درایی طولانی بسیار ناخوشایند بود. وقتی که بالاخره به شهر تینت سین وارد شدیم، همه رسیده بودند. انگلیسی ها، آمریکایی ها، روس ها و حتی ژاپنی های واقعی و سپاهیان کم شماری از کشورهایکوچک. انگلیسی ها در حقیقت هندی بودند. تعداد ما در ابتدا کم بود، اما خوش بختانه توپ های نوی 5 سانتی متری با شلیک سریع در اختیار داشتیم، ساخت کارخانه ی کروپ. آمریکایی ها مسلسل های ماکسیم شان را آزمایش می کردند، وسیله ای حقیقتا شیطانی. این بود که پکن به سرعت تسخیر شد. آخر، وقتی گروهان ما وارد پکن شد به نظر می رسید که همه چیز به پایان رسیده است؛ چیزی باعث تاسف مان شد. با وجود این شماری از مشت زن ها هنوز آرام نشسته بودند. به آن ها این نام را داده بودند، چون آن ها گروه مخفی بودند به نام تاتااوهی که به زبان ما می شود «کسانی که با مشت نبرد می کنند». از این رو ابتدا انگلیسی ها و سپس همه درباره ی قیام بوکسورها صحبت می کردند.مشت زن ها از خارجی ها نفرت داشتند چون خارجی ها به چینی ها همه جور چیزی می فروختند و انگلیسی ها به ویژه دل بستگی خاصی به فروش تریاک داشتند. همان شد که قیصر فرمان داده بود: اسیر نگرفتیم. به منظور ایجاد نظم مشت زن ها را در میدانی کنار دروازه ی شین من درست در برابر دیوار - که «مندچو - شهر» را از بخش معمولی پکن جدا می کند - ردیف کردیم...
نظرات کاربران درباره کتاب قرن من | گونتر گراس
دیدگاه کاربران