درباره کتاب در عمق صحنه به قلم فریبا وفی
«در عمق صحنه» شامل چهارده داستان است با این عناوین: مادرم پشت شیشه، راحت شدی پدر، برام بخون، پس فردا، گریه کن دایی، دفتر خاطرات، در عمق صحنه، بمون نرگس، حنا، «زندگی» من، سنگ دو سر، مردی که گریه می کرد، زن در ساحل، با زندگی. این داستان ها دارای پیوستگی هستند و با نثری روان و زیبا نوشته شده اند. کتاب در عمق صحنه توانسته است مینیمالی از جامعه ی امروز ایران باشد. فریبا وفی مسائل روز جامعه را در داستان هایش گنجانده و مخاطب می تواند در این داستان ها زندگی خود را نیز بیابد. این هنر نویسندگی فریبا وفی است که می تواند چنان نکات روزمره ای را که برای ما عادی شده اند به تصویر بکشد انگار با عینکی جادویی دنیا را می بیند. عینکی که توانسته است ریزترین مسائل را نیز دریابد و به نویسنده کمک کند تا زندگی را برای ما در قالب کلمات بازگو کند. فریبا وفی حرف دل ما را به بهترین نحو می زند. از دست دادن ها، رفتن ها، عاشق شدن ها در داستان های وفی به قدری به ما نزدیک اند که احساس می کنیم نویسنده از دل ما بیرون آمده و داستان زندگی ما را به نگارش درآورده است. شاید بتوان «برام بخون» یا «زندگی» من را از بهترین آثار این مجموعه دانست. آثاری که نشان می دهند در هر تاریکی امیدی نهفته است. آدم خوب و بد نداریم. همه ی ما ساخته های این جامعه هستیم.
برشی از متن کتاب در عمق صحنه
«زندگی» من «زندگی» من بیست و هشت سال بیش تر نداشت، ولی پیر و ناخوش بود و صورتی زشت و از ریخت افتاده داشت. چشمان بی حالتش را به من می دوخت و ساعت ها خیره نگاهم می کرد. از قیافه ی کم خون و هیکل وارفته اش حالم به هم می خورد و یک روز،روزی که همه جا مثل قبر تاریک بود، او را به پستو بردم و تمام نفرت و بیزاری ام را در انگشتانم جمع کردم و گردنش را فشار دادم. دیگر تحملش را نداشتم. چشمانش که از حدقه بیرون زده بود برای لحظه ای جان گرفت و با تضرع نگاهم کرد. دلم برایش سوخت و یاد روزهایی افتادم که موهایش سفید نبود و مژه هایش نریخته بود. آه... او قبلا این قدر پژمرده و بدحال نبود. جوان بود و برق امید و آرزو در نگاهش می درخشید. وقتی پدر مرد لباس سیاه تنش کرد و دیگر درش نیاورد. وقتی به رضا دل بست و دروغ شنید به طرز عجیبی زشت شد. وقتی دایی منصور تمام فامیل را جمع کرد و گفت:«نمی توانم اینجا بمانم، کمکم کنید بروم.» و رفت، «زندگی» کمتر می خندید. وقتی غلام روی صندلی چرخدارش خم شد و نالید:«پاهایم را می خواهم.» موهایش سفید شد. شاید اگر زهرا کتاب هایش را نسوزانده بود، «زندگی» مثل آدم ترسیده ای از همه فرار نمی کرد و شاید برای همین بود که وقتی نتوانست اندوهش را به کسی بگوید به تلخی گریه کرد. وقتی زندگی تنها شد غیر از رنج عمیق چشمانش چیزی نداشت و حالا در زیر فشار انگشت هایم رشته ی باریک خون از گوشه ی دهانش جاری بود. قلبم داشت از تپش می افتاد که عقب کشیدم. پلک هایش روی هم افتاد. به یکباره در آغوشش کشیدم و او را بوسیدم. نه هنوز نمرده بود. داشت نفس می کشید و من گریه کردم. وقتی اشک هایم روی صورتش چکید، چشمانش را به آرامی گشود و نگاهم کرد. چشمانش در روز تاریک با برق نیرومندی می درخشید.
فهرست
مادرم پشت شیشه راحت شدی پدر برام بخون پس فردا گریه کن دایی دفتر خاطرات در عمق صحنه بمون نرگس حنا «زندگی» من سنگ دو سر مردی که گریه می کرد زن در ساحل با زندگی
خرید کتاب در عمق صحنه
کتاب در عمق صحنه به قلم فریبا وفی از نشر چشمه را میتوانید از سایت کتابانه خریداری نمایید.
نویسنده: فریبا وفی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب در عمق صحنه | فریبا وفی
دیدگاه کاربران