کتاب پلنگهای کافکا نوشته موآسیر اسکلیر با ترجمه ناصر غیاثی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این کتاب از آن دسته داستانهاست که وقتی آن را به دست بگیرید، دیگر راه برگشتی برای نخواندنش، برایتان باقی نخواهد ماند. داستان این کتاب بسیار پر کشش است و دریچهجدیدی از دنیای طنز را به روی شما باز میکند. نویسنده برزیلی این اثر، در سرتاسر این رمان، شما را غافلگیر میکند و این غافلگیری زمانی به اوج خودش میرسد که ناگهان پای "فرانتس کافکا" نویسنده معروف، به داستان باز میشود. در همآمیختن عنصر طنز، با چنین شخصیت بزرگی آنقدر به چشم خواننده زیبا به نظر میرسد که توانسته است پلنگهای کافکا را به اثری پر فروش تبدیل کند، اثری که دو سال پیاپی جایزه ادبیات سائوپائولوی برزیل را از آن خود کرد و بعد از ترجمه به زبان فارسی نیز، با اقبال بسیار خوبی در میان ایرانیان روبه رو شد. داستان، درباره گزارش محرمانهای از دستگیری جوانانی متهم به توطئه میباشد و به حدود سال 1916 و زمان گیر و دارهای انقلاب روسیه بر علیه تزار برمیگردد. قهرمان داستان جوانی روستایی است که به خاطر ظاهرش به او لقب "راتینهو" به معنای موش را دادهاند. او قرار است مأموریتی را طبق دستورالعملهای ذکر شده در متنی که با امضای فرانتس کافکا، در دست دارد انجام دهد و در این راه حوادث بسیاری برایش پیش میآید. راتینهو در راه این مأموریت دستگیر می شود و پلنگهای کافکا، در ادامه به ماجراهای عجیب و رازآلودی که قبل از دستگیری او اتفاق افتاده، میپردازد. کتاب حاضر، با لحن شوخ و البته پر هیجانش میتواند ساعتها شما را درگیر خودش کند.
برشی از متن کتاب
فردا صبح از فرط سردرد و گرسنگی با سرگیجه بیدار شد. تصمیم گرفت برود بیرون تا هم چیزی بخورد و هم کمی راه برود. باید فکر میکرد. باید فکر میکرد حالا چه کار باید بکند. شاید توی پرسه زدن چیزی به ذهنش برسد. رفت پایین به طبقه همکف. مسئول پذیرش نشسته بود سرجایش. سرش را از روی روزنامه بلند کرد و پرسید: چی شد؟ پیدا شد کیفتان؟ راتینهو گفت: نه. مرد با نگاهی که سوءظن ازش میبارید، براندازش کرد؛ باید یادآوری کنم که پول یک هفته را دادهاید، فقط و فقط یک هفته. یعنی دقیقا شش روز دیگر. بعدش تشریفتان را میبرید. راتینهو جواب نداد. رفت بیرون و وارد کافهی کوچک و پر از دود روبهروی هتل شد. همانطور که به نانی بیات گاز میزد، سعی کرد به فکرش نظم بدهد و نقشهای بریزد. نکته اول: دیگر نباید وقتش را برای یافتن کیف تلف کند. شاید روزها طول بکشد و احتمالا هیچ نتیجهای هم نداشته باشد. نکته دوم: باید آن مردی را پیدا کند که قرار بود دستورات جدید را بهش برساند. اگرچه نمیدانست آن مرد کیست، اما میدانست که نویسنده و یهودی و چپگراست. این نکته مسئله را کمی ساده میکرد. تعداد آدمهای واجد چنین شرایطی حتی در شهری مثل پراگ هم نباید زیاد باشد. راتینهو فقط به یک نقطهی اتکا نیاز داشت، به یکی که به او بگوید نویسندهۀای یهودی چپگرا را کجا میشود پیدا کرد. اما این شخص چه کسی میتوانست باشد؟ تا این لحظه توی پراگ فقط و فقط یک نفر را میشناخت و آن کسی نبود مگر مسئول پذیرش هتل ترمینوس. او چیزی میدانست، شاید تروتسکیستها به این هتل رفتوآمد داشتند. اما قیافه طرف و واکنشهایش هیچ شباهتی به همدستی با تروتکسیتها نداشت. شاید هم خودش را میزد به کوچه علی چپ. خب، چهبسا بخواهد یهودی قد کوتاه تازه از راه رسیده را امتحان کند و چهبسا اصلا این دستور شخصی تروتکسی بوده باشد. اما راتینهو تصمیم گرفت فعلا محض احتیاط چیزی در رابطه با ماموریتش از او نپرسد. همچنین به این دلیل که چنین حرفی دال بر اقرار به شکست بود. هنوز وقتش نرسیده بود. میخواست زمانی برود سراغش که دیگر هیچ راه چارهای باقی نمانده باشد.
نویسنده: موآسیر اسکلیر ترجمه: ناصر غیاثی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب پلنگ های کافکا - موآسیر اسکلیر
دیدگاه کاربران