محصولات مرتبط
کتاب 10 قصه از امام صادق (ع) اثر مجید ملامحمدی در انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.
کتاب متشکل از 10 داستان از امام صادق (ع) است که برای کودکان بازآفرینی شده است. در تمامی داستان ها قصه هایی از شخصیت ها و افرادی که در زمان ایشان زندگی می کردند بیان شده است و در خلال داستان ها ارتباطی بین آن ها و امام صادق (ع) برقرار می گردد و داستان ها به طور مستقیم به شخصیت و زندگی این امام بزرگوار مربوط نمی شوند. کودکان با خواندن این داستان ها با اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی دوران زندگی امام (ع) آشنا می شوند. همچنین دانایی، خرد، مهربانی و بزرگواری ایشان را به خوبی درک می کنند. داستان های کتاب در 10 جلد جداگانه نیز به چاپ رسیده اند. در داستان جام شیشه ای و معجزه، داستان مردی به نام جعد بیان شده است که در زمان امام صادق (ع) زندگی می کرد. او ادعا می کرد که پیامبر خداست و در بین مردم شروع به تبلیغ برای خود می کرد. او به مردم می گفت که مدتی قبل مقداری خاک در ظرف شیشه ای ریخته و درب آن را بسته است و پس از چند وقت کرم هایی در آن به وجود آمده اند. او خود را خالق کرم ها می دانست و خودش را پیامبر معرفی می کرد. جعد کم کم در بین مردم ساده دل برای خود جایگاهی پیدا کرده بود و تعدادی از آن ها طرفدارش شده بودند. تا این که عده ای از شاگردان امام خبر ادعای دروغین جعد را به امام رساندند. امام صادق (ع) به آنان فرمود که از او بخواهید اگر واقعاً آفریدگار کرم هاست، تعداد نرها و ماده ها و وزن آن ها را بگوید. زیرا اگر او آفریدگار آن ها باشد پاسخ تمام این سوالات را می داند. یاران امام تمام این سوالات را از جعد پرسیدند و او ... . تصاویر کتاب را سید حسام الدین طباطبایی به تصویر کشیده و این اثر برای گروه سنی ب و ج مناسب می باشد.
برشی از متن کتاب
جام شیشه ای و معجزه آدم های دور و برش کف می زدند و او می خندید. بعضی ها به طرفش دست دراز می کردند و او دست شان را می گرفت. بعضی ها هم با تعجب کله شان را جلو می کشیدند تا به او با دقت خیره بشوند. او هم فقط بهشان لبخند می زد، بعد شیشه ای را که در دستش داشت به همه نشان می داد و دوباره راه می افتاد. اسمش «جعد» بود. جعد پسر درهم. کمی سواد داشت و یک کمی هم معلومات. اما زبانش برای حرف زدن و قصه بافتن و جک و لطیفه گفتن، درازتر از همه ی مردم بود. جعد به خاطر هیکل لاغر و پاهای بلندش، تند و تند راه می رفت. آن جمعیت کوچک هم نفس نفس زنان به دنبالش بودند. او به یک جای بلندی رسید، آن بلندی در وسط میدانگاه یک محله بود. یک محله ی پر از درخت و در نزدیکی شهر مدینه. حالا همه ی آن آدم های کنجکاو، سراپا گوش بودند. هم زن ها، هم مردها. دیگر جیک کسی بلند نمی شد. اگر دهان بچه ای باز می شد، فوری مادرش با کف دست، دهانش را می گرفت و او را زیر چادرش می برد. آن همه مرد و زن و پیر و جوان می خواستند ببینند این پیامبر جدید و پرادعا چه حرفی برای گفتن دارد. آنها آرام و بی صدا از هم می پرسیدند: -مگر قرار نبود خداوند بعد از حضرت محمد(ص) دیگر هیچ پیامبری برای ما نفرستد؟ -یعنی او چه معجزه ای می تواند داشته باشد؟ -شاید معجزه اش را در آسمان جا گذاشته است. -به نظر من از چشم های این پیامبر، بدجنسی و حیله گری می بارد. -به گمانم دیوانه شده و به سرش زده ... باید کمی بایستیم و به او بخندیم. جعد برخلاف روزهای پیش، امروز لباس های نو و تمیزش را پوشیده بود: عبای یمنی، عمامه ی سفید و بزرگ شامی و کفش هایی که به آن صندل ایرانی می گفتند. او امروز صبح خیلی زود از خواب بلند شده بود و به همسر ساده و از همه جا بی خبرش گفته بود: «من از امروز پیامبر هستم. این دستور خداوند است. به این شیشه نگاه کن! این شیشه به من کمک می کند تا دیگران سخنان زیبا و آسمانی ام را باور کنند. خداهم با من است. هر جا که می روم از من مواظبت می کند و نمی گذارد کسی به من آسیب برساند.» ...
فهرست
- همسایه ی مردم آزار
- از تو حرکت
- امام به من لبخند زد
- جام شیشه ای و معجزه
- در خرابه های شهر
- مردی در تنور آتش
- مگسی که از خلیفه نمی ترسید
- به دنبال خانه ی دوست
- جدال در محله
- آخرین سفارش
(از سری کتابهای بنفشه) به روایت: مجید ملامحمدی تصویرگر: حسام الدین طباطبایی انتشارات: قدیانی
نظرات کاربران درباره کتاب 10 قصه از امام صادق برای بچه ها
دیدگاه کاربران