کتاب یادت باشد - ملاحسنی

کتاب یادت باشد اثر محمدرسول ملاحسنی توسط نشر شهید کاظمی به چاپ رسیده است.

مولف در کتاب "یادت باشد"، شرح زندگی "حمید سیاهکالی"، شهید مدافع حرم، را بنا بر روایت های همسر ایشان، "فرزانه سیاهکالی مرادی"، به گونه ای جذاب و پرکشش در قالب داستان روایت کرده و مخاطب را با چگونگی زندگی و شخصیت ارزشمند و قابل احترام این بزرگوار آشنا می سازد. داستان از این قرار می باشد: فرزانه، دختری باهوش و درس خوان است که پس از اتمام دوران مدرسه و اخذ دیپلم، با سعی و تلاش فراوان خود را برای کنکور آماده کرده و جهت کسب موفقیت در این آزمون لحظه شماری می کند. همه ی افراد فامیل و بستگان، از شدت علاقه ی فرزانه برای پذیرش در آزمون دانشگاه و درس خواندن های شبانه روز او برای کنکور آگاهی دارند. اما علی رغم این موضوع، دقیقا چند ماه قبل از موعد آزمون و در حالی که دختر قصه سرسختانه در اتاق خود، به مطالعه و مرور درس هایش می پردازد، "عمه آمنه" و شوهرش به خانه ی آن ها رفته و او را از پدر، برای "حمید"، پسرشان خواستگاری می کنند. در همین هنگام، "فاطمه"، خواهر فرزانه، به اتاق او رفته و ماجرای خواستگاری را برایش تعریف نموده و او را متعجب می سازد زیرا در آن موقعیت، انتظار چنین رفتاری را از عمه ندارد؛ چرا که او کاملا از حساسیت فرزانه نسبت به قبولی در کنکور آگاه می باشد. همین اتفاق ساده و معمول، فرزانه را با وقایعی پر فراز و نشیب رو به رو کرده و زندگی اش را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد و آغازگر داستانی عاشقانه می شود.

فهرست

هفت سین یادم هست! خواستگاری عقد نامزدی ایام نوروز و دوره ی مشهد عروسی و ماه عسل زندگی مشترک اثاث کشی خاطرات خادمی و اعزام رفقای حمید اعزام به سوریه شهادت و دوران غربت وصیت نامه نگارخانه

برشی از متن کتاب

یک تبسم، یک کرشمه، یک خیال زمستان سرد سال نود، چند روز مانده با تحویل سال. آفتاب گاهی می تابد گاهی نمی تابد. از برف و باران خبری نیست، آفتاب و ابرها با هم قایم باشک بازی می کنند. سوز سرمای زمستانی قزوین کم کم جایش را به هوای بهار داده است. شب های طولانی آدمی دلش می خواهد بیش تر بخوابد، یا نه، شب ها کنار بزرگ ترها بنشیند و قصه های کودکی را در شب نشینی های صمیمی مرور کند. چقدر لذت بخش است تو سراپا گوش باشی؛ دوباره. مثل نخستین باری که آن خاطره را شنیده ای از تجسم آن روزها حس دل نشینی زیر پوستت بدود، وقتی مادرت برایت تعریف کند: «تو داشتی به دنیا می اومدی. همه فکر می کردیم پسر هستی. تمام وسایل و لباستو پسرونه خریدیم. بعد از به دنیا اومدنت اسمت رو گذاشتیم فرزانه، چون فکر می کردیم در آینده یه دختر باهوش و درس خون می شی». همان طور هم شد؛ دختری آرام و ساکت، به شدت درس خوان و منظم که از تابستان فکر و ذکرش کنکور شده بود. درس عربی برایم سخت تر از هر درس دیگری شده بود. بین جواب سه و چهار مردد بودم. یک نگاهم به ساعت بود، یک نگاهم به متن سوال. عادت داشتم زمان بگیرم و تست بزنم. همین باعث شده بود که استرس داشته باشم، به حدی که دستم عرق کرده بود. همه ی فامیل خبر داشتند که امسال کنکور دارم. چند ماه بیش تر وقت نداشتم. چسبیده بودم به کتاب و تست زدن و تمام وقت داشتم کتاب هایم را مرور می کردم. حساب تاریخ از دستم در رفته بود و فقط به کنکور فکر می کردم. نصف حواسم به اتاق پیش مهمان ها بود و نصف دیگرش به تست و جزوه هایم. عمه آمنه و شوهر عمه به خانه مان آمده بودند. آخرین تست را که زدم، درصد گرفتم. شد هفتاد درصد جواب درست. با این که بیش تر حواسم به بیرون اتاق بود، ولی به نظرم خوب زده بودم. در همین حال و احوال بود که آبجی فاطمه بدون در زدن پرید وسط اتاق و با هیجان، در حالی که در را به آرامی پشت سرش می بست، گفت: «فرزانه! خبر جدید!» من که حسابی درگیر تست ها بودم، متعجب نگاهش کردم و سعی کردم از حرف های نصف و نیمه اش پی به اصل مطلب ببرم. گفتم: «چی شده فاطمه؟» با نگاه شیطنت آمیزی گفت: «خبر به این مهمی رو که نمی شه به این سادگی گفت!» می دانستم طاقت نمی آورد که خبر را نگوید. خودم را بی تفاوت نشان دادم و در حالی که کتابم را ورق می زدم گفتم: «نمی خواد اصلا چیزی بگی. می خوام درسمو بخونم. موقع رفتن درم ببند!» آبجی گفت: «ای بابا همش شد درس و کنکور. پاشو از این اتاق بیا بیرون ببین چه خبره! عمه داره تورو برای حمید آقا خواستگاری می کنه.» توقعش را نداشتم مخصوصا در چنین وضعیتی که همه می دانستند تا چند ماه دیگر کنکور دارم و این موضوع برایم مهم است. جالب بود خود حمید نیامده بود. فقط پدر و مادرش آمده بودند...

(شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید) نویسنده: محمدرسول ملاحسنی انتشارات: شهید کاظمی