کتاب گربه چکمه پوش (بهترین قصه های دنیا 5)

کتاب گربه ی چکمه پوش پنجمین جلد از مجموعه ی بهترین قصه های دنیا ترجمه ی غلام رضا فهرستی توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.

در سرزمینی، پیرمرد آسیابانی زندگی می کند که سه پسر دارد، بعد از مدتی او از دنیا می رود و برای هر کدام از فرزندان خود چیزی را به ارث می گذارد. طبق وصیت او، آسیاب به پسر اول که از همه بزرگ تر می باشد، می رسد، خرهای آن نیز نصیب دومین فرزند می شود و ارثیه ی کوچک ترین پسر تنها یک گربه است. او در ابتدا از این کار پدر خود کمی ناراحت می شود اما به ناچار آن را می پذیرد. گربه از این که ارباب مهربانی دارد خوشحال می شود و رو به او کرده و می گوید: اگر شما یک لباس و یک جفت چکمه به من بدهید و به تمام حرف های من گوش کنید؛ مطمئن باشید من کاری می کنم که زندگی تان به کلی تغییر کند. پسر از این که می بیند آن گربه می تواند مثل انسان ها صحبت کند، حسابی متعجب می شود اما در نهایت پیشنهاد او را می پذیرد. در ابتدا او از اربابش می خواهد خود را به داخل رودخانه بیندازد، و بعد از انجام این کار، گربه شروع می کند به فریاد زدن و کمک خواستن. در همان لحظه کالسکه ی پادشاه که در حال عبور کردن از آن جا می باشد، به سمت صدا می رود و پسر را نجات می دهد. گربه که تا حدودی به چیزی که در نظر داشت رسیده بود، شروع می کند به تعریف کردن از پسر، و می گوید تمام این زمین ها و قصر باشکوهی که کمی جلوتر قرار دارد متعلق به اربابش می باشد. قصری که او درباره اش صحبت می کند متعلق به یک غول بزرگ است اما گربه تصمیم دارد با نقشه ای زیرکانه او را از بین ببرد و کاری کند که آن جا متعلق به پسر کوچک آسیابان شود... گربه ی چکمه پوش جلد پنجم از مجموعه ی بهترین قصه های دنیا می باشد که در چند جلد از جمله سیندرلا، تام بند انگشتی، خانه شکلاتی هنسل و گرتل، شنل قرمزی و... تهیه و چاپ شده است. داشتن جلد سخت و استفاده از تصاویر سه بعدی یکی از جذابیت های این کتاب برای کودکان می باشد.

 

برشی از متن کتاب

در روزگاران قدیم، آسیابان پیری بود که سه پسر داشت. وقتی آسیابان مُرد، طبق وصیت پدر، آسیاب به بزرگ ترین پسر رسید. خرهای آسیاب نیز نصیب پسر دوم شد. ولی شاید باور نکنید که ارثیه ی کوچک ترین پسر تنها یک گربه بود! پسر جوان با ناراحتی و دل خوری گفت: ولی گربه که نمی تواند ارث و میراث باشد! سرانجام پسر گربه ی بیچاره را به عنوان ارث پدری پذیرفت و همراه خود برد. تصور کنید وقتی پسر دید که این حیوان می تواند مانند انسان ها صحبت کند، چه قدر تعجب کرد. گربه به پسر گفت: ارباب به من اعتماد کنید. یک دست لباس و یک جفت پوتین به من بدهید و بگذارید تا کاری برای شما انجام دهم. سوگند می خورم که شما را خوشبخت کنم. پسر جوان به این حیوان سخنگو اعتماد کرد و تصمیم گرفتتمام راهنمایی های او را مو به مو انجام دهد. گربه ی چکمه پوش اربابش را پایین جاده برد و به او گفت که لباسهایش را درآورد و درون رودخانه شنا کند. در همین هنگام کالسکه ی سلطنتی که پادشاه درون آن بود، از آن حوالی عبور می کرد. گربه ی چکمه پوش شروع کرد به فریاد زدن و می گفت: کمک! خواهش می کنم به من کمک کنید! ارباب من، نجیب زاده ی بزرگ شهر، در حال غرق شدن در رودخانه است! کمک کنید! پادشاه دستور داد که به سرعت به کمک آنها بشتابند و سوار کالسکه ی سلطنتی کنند. به محض این که سوار کالسکه شدند؛ گربه شروع کرد به تعریف از پسر جوان. او به پادشاه گفت که همه ی زمین ها و مزارعی که در این ناحیه از آن عبور کرده اند، متعلق به اربابش است. پادشاه که از صحبت کردن گربه تعجب کرده بود، به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و حرف های او را پذیرفت. مدتی نگذشته بود که کالسکه در مقابل قصر بزرگی توقف کرد. گربه به بهانه ی این که می خواهد قصر اربابش را برای مهمانان آماده کند به تنهایی وارد قصر شد. این قصر در حقیقت متعلق به یک غول جادوگر بود. ولی گربه ی چکمه پوش نقشه ی زیرکانه ای کشیده بود تا غول را از بین ببرد...      

• از سری کتاب های بنفشه
• مترجم: غلامرضا فهرستی
• انتشارات: قدیانی