loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب چطور از شر نفرین اژدها خلاص شویم - ویدا

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب چطور از شر نفرین اژدها خلاص شویم از مجموعه ی چگونه اژدهای خود را تربیت کنید نوشته ی کرسیدا کاوِل با ترجمه ی محمد حسینی مقدم توسط نشر ویدا به چاپ رسیده است.

" مشنگستان " جای خیلی خیلی سردیست و در اوج زمستان کمتر چیزی برای شکار پیدا می شود. برای همین ” گابریا آروغی ” معلم بچه هایِ قبیله آن ها را برای شکار به سفر می برد. اطراف مشنگستان، جزیره های مختلفی از جمله ” هیستریا ” وجود دارد که افرادش خیلی عصبی هستند و از لحاظ روانی مشکل دارند، و بیشتر جغرافیای جزیره را کوه های بلندی احاطه کرده که روی دریای بزرگی پابرجا اند که محل زندگی اژدهایی مخوف و پیچ پیچی است. دست سرنوشت بچه های قبیله که ” پاماهی ” بهترین دوستِ هیکاپ هم با آن هاست را با خود به هستریا می برد. پاماهی چشمانش چپ است و آسم دارد. او در آنجا با زهر کشنده ی اژدهای پیچ پیچی مسموم می شود و این هیکاپ قهرمان است که باید نجاتش دهد. اما او خبر ندارد که هیچ کس نمی تواند از سم این زهر، جان سالم در ببرد و ...

 

 


برشی از متن کتاب


هیکاپ نمی دانست که قبلاً با این اژدها چکار کرده اند که این طور میل به تهاجم دارد. شاید هم صرفاً اژدهای دیوانه ایست که شروع به آدمخواری کرده. به هر حال پدر نوربرت را که صد در صد پانزده سال پیش کشته بود و به نظر می آمد که قصد دارد آنها را هم بکشد. معلوم بود که روی آن ها تمرکز کرده و آنها را هدف گرفته است. و حالا عن قریب است که نفسش را از سینه بیرون بدهد و شعله های آبی رنگش را نثار آنها کند اما چیزی که از دهان هولا بیرون آمد شعله های کشنده ی آتش سردش نبود. شعله هایی که می توانست تمامشان را حتی بی دندون بدخت را عازم جهان مردگانن در والهالا بکند. چیزی که از دهان دومفانگ چرخید و خزید و با حرکاتی نامنظم مثل ماری بزرگ و عضلانی بیرون افتاد، زبان او بود. زبانی به طول صد متر با رنگی صورتی که مدام به چپ و راست منحرف می شد. در نهایت زبان اژدها آن قدر از حلقومش بیرون آمد تا رسید نزدیک دست چپ هیکاپ و با سر دو شاخه و خیسش مثل دو دست تهوع آور در کف دست او شروع کرد به لمس کردن سیب زمینی. هیکاپ حالا می دانست که اژدها چه می خواهد! سیب زمینی را چند بار دست به دست کرد، تیر را از درونش بیرون کشید و بعد آن را محکم در مشتش نگه داشت. بزاق لیز و لزج دومفانگ دست ها و بازوهایش را پوشانده بود. زبان دو شاخه ی دومفانگ سیب زمینی را از یک طرف می کشید و هیکاپ از طرف دیگر. مشکل این بود که فقط یک سیب زمینی داشتند و هر دویشان آن را می خواستند و به آن احتیاج داشتند. هیکاپ نا امیدانه چنگ زده بود به سیب زمینی که بزاق اژدها آن را لیز و لزج کرده بود. اگر سیب زمینی اش را از دست می داد، زندگی پاماهی هم از دست می رفت. نباید شکست می خورد، آن هم حالا که این قدر به خانه نزدیک بودند و سایه های امیدوار کننده ی مشنگستان را در افق می دیدند. هیکاپ هورندوس هد و یک سوم بدنش را به عقب خم کرد و با تمام نیرو سیب زمینی را به سمت خودش کشید. دومفانگ هم داشت می کشید. شانس پیروزی پسر بچه ای که وزنش حتی پنجاه پوند هم نبود در مقابل اژدهایی با این عظمت بسیار کم بود، اما هیکاپ می دانست هیچ چیزی غیر ممکن نیست. شاید غیر متحمل باشد، اما غیر ممکن نیست. او سیب زمینی را رها نکرد. حتی اگر این مبارزه روز ها و شب ها طول می کشید او سیب زمینی را به هیچ وجه رها نمی کرد. زبان دو شاخه ی اژدها اما مدام دور دستان او می لولید و با یک سرش انگشتان را باز می کرد و با سر دیگر مچش را می گرفت و می پیچاند و بالاخره با هر زوری که بود دست هیکاپ را باز کرد. پسر به عقب پرت شد و افتاد کف قایق. هیچ وقت در زندگی اش این قدر نا امید نبود. نگاه هایش خیره مانده بود روی زبانی که با یک حرکت سریع به درون دهان اژدها برگشت، درست مثل زبان وزغی که مگسی را روی هوا می قاپید. در نهایت آرواره های اژدها نیز بسته شدند تا نا امیدی هیکاپ بیشتر شود. دومفانگ سیب زمینی را بلعید. ماجراجویی آن ها به پایان رسیده بود، پایانی همراه با شکست. سیب زمینی از دستش رفته بود! همه چیز تمام شده بود! اشک های هیکاپ گونه هایش را تر کردند. دومفانگ سرش را بالا کرده بود و با صدایی رعد آسا جیغ می کشید. انگار که نیزه ای بزرگ در کمرش فرو رفته باشد. اژدها سپس فورانی از شعله های آبی رنگ را از دهانش بیرون داد. شعله ها پهنه ی آسمان را گشودند و بالا رفتند، آن قدر بالا که خوردند به ابری کوچک و در جا ابر را تبدیل به قطعه ای از یخ کردند، قطعه ای یخ آبی رنگ. و بعد دومفانگ در میان امواج فرو رفت. دیگری چیزی از او به جز حلقه های موج در آب باقی نماند. امواج به بدنه ی پرنده ی امیدوار خوردند و آن را بر روی دریا به شدت بالا و پایین انداختند. امواج رفتند و رفتند و هر چه که عمق آب کمتر می شد، ارتفاعشان بالاتر می آمد تا این که از خشم ثور گذشتند و بعد ساحل هیستریا را کاملاً شستند. هیکاپ نشسته بود کف قایق و مطمئن بود که دومفانگ دیگر ظاهر نمی شود و به هیچ وجه قرار نیست بیاید بالا و سیب زمینی را تف کند بیرون.

فهرست


 
  1. ماجرای شکار با تیر و کمان و چوب اسکی
  2. اژدهاهای دندون شمشیری سورتمه کش
  3. شکارچی ها شکار می شوند
  4. پا ماهی چه مشکلی دارد؟
  5. مسابقه چوب زنی روی یخ
  6. پیر چروکیده چه گفت؟
  7. در جست و جوی سیب زمینی یخ زده
  8. خشم ثور
  9. همزمان در مشنگستان چه اتفاقاتی داشت می افتاد
  10. مراسم جشن روز فریا در سرزمین هیستریا
  11. وقتی که کار بیخ پیدا می کند (ماجرای پاتیل سوپ)
  12. آیا بی دندون راه حلی پیدا می کند؟
  13. ماجرای سرقت بزرگ سیب زمینی
  14. فرار همراه با سیب زمینی دزدیده شده
  15. حالا ممکن است بتواند موفق بشوند
  16. دومفانگ
  17. پایان ماجرا
  18. پاماهی
  19. فصل آخر


(چگونه اژدهای خود را تربیت کنید 4) نویسنده: کرسیدا کاوِل مترجم: محمدحسینی مقدم انتشارات: ویدا


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب چطور از شر نفرین اژدها خلاص شویم - ویدا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل