کتاب چتری برای دو نفر

کتاب چتری برای دو نفر ، اثر جاناتان لاندن و ترجمه ی سارا عاشوری از انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

این اثر داستان دو دوست که یکیشان " اردک " و دیگری " اسب آبی " است و حوادثی که برای آن ها رخ می دهد را برای مخاطب بیان می کند. در یک روز بهاری و بارانی اردک به دنبال دوستش اسب آبی می رود و از او می خواهد با هم به گردش در زیر باران روند. اسب آبی به این شرط قبول می کند که هر دو نفرشان از چتر اردک استفاده کنند؛ اسب آبی پس از پوشیدن چکمه هایش راه می افتد. اما یک چتر برای هر دویشان فضای کافی ندارد و آن ها زیر یک چتر جا نمی شوند و به شکل های مختلفی سعی می کنند زیر چتر بروند اما فایده ای ندارد. این دو دوست صمیمی به رودخانه می رسند و تصمیم می گیرند چتر را به شکل برعکس در آب قرار دهند و به عنوان قایق از آن استفاده کنند، اما آب های خروشان رودخانه آن ها را با خود می برد و کروکودیلی که در رودخانه زندگی می کند، نزدیک است هر دویشان را بخورد. پس از این که آب های خروشان رودخانه کمی آرام می شود اردک متوجه می شود از دوست صمیمی اش اسب آبی خبری نیست. تا این که ... . تصویرگری کتاب را " اندرو جوینر " بر عهده داشته است و این اثر برای گروه سنی 5+ سال مناسب می باشد. کتاب " چتری برای دو نفر " در سال 2017 نامزد دریافت جایزه بوده است.

 

برشی از متن کتاب

اردک در خانه ی اسب آبی را زد. تق! تق! تق! اسب آبی گفت: «سلام اردک!» اردک چترش را توی دستش چرخاند. اردک گفت: «بهار شده! بهار! می آیی زیر باران قدم بزنیم؟ حسابی خوش می گذردها!» اسب آبی نگران هوا بود. او گفت: «اِم... اگر دوتایی از چترت استفاده کنیم، آره.» اردک گفت: «البته!» برای همین اسب آبی چکمه های لاستیکی اش را پا کرد... و از خانه رفت بیرون تا زیر باران قدم بزند. ولی زیر چتر هیچ جایی برای اسب آبی نبود! او سعی کرد جلوی اردک راه برود. ولی نشد! سعی کرد پشت اردک راه برود. باز هم نشد! بعد اردک رفت روی پای اسب آبی ایستاد و اسب آبی چتر را گرفت دست خودش. حالا مشکل حل نشد! آن ها توی چاله های آب بپر بپر کردند. با هم روی گل ها سر خوردند. و از روی پل، یک تکه چوب انداختند توی رودخانه و حرکتش را روی آب تماشا کردند. اردک گفت: «برویم توی رودخانه قایق سواری کنیم؟ عین سوار شدن ترن هوایی است!» انگار طوفان داشت بدتر می شد. اسب آبی گفت: «اِم ... اگر دوتایی از چترت استفاده کنیم، آره.» اردک گفت: «البته!» اسب آبی چتر را انداخت توی رودخانه و به دوست کوچولویش کمک کرد تا روی آن بنشیند. ولی دیگر جایی برای اسب آبی نمانده بود. اسب آبی سعی کرد جلو بنشیند. ولی نشد! سعی کرد عقب بنشیند. ولی باز هم نشد! بعد اردک نشست روی پای اسب آبی. حالا مشکل حل شد! آن ها از بین تخته سنگ ها پیچ و تاب خوردند. یک کروکودیل را دور زدند. وای خدا!آخر سر با هم افتادند توی یک برکه و کم مانده بود غرق شوند! اسب آبی کاملاً ناپدید شد! اردک همه جا را دنبال دوستش گشت. «اسب آبی! اسب آبی؟! کجایی؟» ...        

نویسنده: جاناتان لاندن تصویرگر: اندرو جوینر مترجم: سارا عاشوری انتشارات: پرتقال