کتاب ویزگول و ویز قهرمان های ریز (مگسک و پسرک)

کتاب ویزگول و ویز قهرمان های ریز، از مجموعه ی مگسک و پسرک اثر و تصویرگری تد آرنولد، ترجمه ی عرفان حسن زاده و طنزپردازی فرهاد حسن زاده از انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

در داستان این جلد ویز تصمیم می گیرد داستان کوتاهی به نام «اَبَر قهرمانان تند و تیز، ویزگول و ویز» بنویسد و خودش تصاویر آن را طراحی می کند. در این داستان، ویز و ویزگول قهرمان های کتاب هستند و هر دوی آن ها اندازه ی کوچکی دارند و مانند سوپرقهرمانان می تواند پرواز کنند. داستان کتاب درباره ی دزدان دریایی است که کشتی شان به ساحل دریا می رسد و پس از پا گذاشتن به خشکی، خانه ی ویز و یزگول را دزدیده و پس از عبور از دریاها، خانه را در غاری پنهان می کنند که اژدهایی در آن به نگهبانی مشغول است. ویز و ویزگول با استفاده از نیروی ابر قهرمانی شان اژدها را از زمین بلند کرده و اژدها که ترسیده است آتشی بزرگ از دهانش خارج می کند. این آتش عظیم باعث فراری دادن نگهبانان درب ورودی غار می شود. ویز و ویزگول از غار اژدها فرار می کنند، اما مجدداً اسیر دزدان دریایی می شود و این بار ... .

مگسک و پسرک مجموعه ای است طنز که می توان کتاب های آن را جزء آثار کمیک استریپ به شمار آورد. کتاب های این مجموعه مطالب را بیشتر بر اساس تصاویر به مخاطب ارائه می دهند تا متن، و ماجراهای پسری به نام ویز که با مگس کوچکی به نام ویزگول دوستی دارد را بیان می کنند. در هر جلد اتفاقاتی برای ویز و ویزگول روی می دهد که به زبان طنز ارائه شده است، این مجموعه برای گروه سنی 5+ سال مناسب می باشد.

برشی از متن کتاب

ویزی بود ویزی نبود. روزی روزگاری پسری بود به نام ویز که دوستی داشت خیلی ناز و عزیز. اسم دوستش چی بود؟ ویزگول هیچ کس از دوستی ویز و ویزگول سردر نمی آوردند. ویزگول خیلی باهوش بود و می توانست اسم صاحبش را صدا بزند. -اسم من چیه؟ روزی از روزها ... (ببخشید) شبی از شب ها ویز گفت: «هی ویزگول! من یک کتاب نوشته ام که قهرمان هایش ما هستیم.» -قهرمانززززززز! ویز گفت: «آره خیلی باحال است. بیا برایت بخوانم.» فصل اول یک روز صبح که هوا ابری بود، ویز اَبَر قهرمان از خواب بیدار شد. ویز ابرقهرمان هم قد و قواره ی ویزگول شده بود. -یک خبربد دارم. -چی؟ -دیشب دزدهای دریایی به ما حمله کردن. آن ها خانه ی قشنگمان را به غار یک اژدها برده اند. البته ما هم توی خانه بودیم. جزیره اش خیلی پرت و دورافتاده بود، خیلی خیلی خیلی دور. ویز قهرمان از پنجره بیرون را تماشا کرد. یک اژدهای قرمز آتشین شاخ شاخی جلو در غار خوابیده بود. -راست می گویی ویزگول. خیلی ناجور شد. ولی ما ابر قهرمانیم. -بلایی سرشان می آوریم که ماهی های دریا به حالشان گریه کنند ...

نویسنده و تصویرگر: تد آرنولد مترجم: عرفان حسن زاده طنزپرداز: فرهاد حسن زاده انتشارات: پرتقال