loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب وقتی آتش پاره وارد شهر می شود - آفرینگان

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب وقتی آتش پاره وارد شهر می شود نوشته ی کاترینا نانستاد با ترجمه ی رقیه بهشتی توسط نشر آفرینگان به چاپ رسیده است.

ماریا جنسن دختر 10 ساله ی سرزنده، باهوش و خلاقی که بعد از مرگ مادرش تنها شده است از کپنهاگ به جزیره بورنهولم مهاجرت می کند تا با مادربزرگش در روستا زندگی کند. بعد از ورود به آنجا برخلاف تصورش مادربزرگ با بی اعتنایی و ناملایمت با او برخورد می کند؛ مادربزرگ که به دلیل کهولت سن، حوصله سر و کله زدن با ماریا و جواب دادن به سوالاتش را ندارد با او باخشونت رفتار کرده و بارها ماریا  را کتک می زند. دختر از رفتار مادربزرگ ناراحت می شود. ماریا تلاش می کند تا هر طور شده توجه و محبت مادربزرگ به خود جلب کند. او که در زمان حیات مادر هیچ کاری در خانه انجام نمی داد سعی می کند در مدت زمان کوتاهی به انجام کلیه کارهای خانه و مزرعه مثل شستن لباس، تمیز کردن اصطبل، دوشیدن شیر و ... مسلط شود. چند وقت بعد مادربزرگ او را به مدرسه می فرستد. ماریا که برای دیدن همکلاس ها در مدرسه جدیدش آرام و قرار ندارد با خوشحالی به مدرسه می رود. در همان روز اول متوجه تفاوت های عمده در رفتار مسئولین آنجا با رفتار مسئولین مدرسه قبلی خود در کپنهاگ می شود؛ در مدرسه فعلی او دخترها حق انجام بازی های هیجان انگیز ندارند. کلاس های موسیقی برگزار شده در مدرسه کسالت آور است و بچه ها حق شادی در کلاس را ندارند. آن ها از خواندن قصه های تخیلی و فانتزی در کلاس منع می شوند. بعد از مدتی ماریا که نمی تواند قوانین مدرسه را تحمل کند از آنجا فرار می کند و ...


فهرست


بز سپاسگزار و قاشق های سخنگو خرگوش کوچولو، کتاب و اشک های شور بز و آلو خشک سطل پرنده آواز بوقلمونی و نقاشی فوق العاده حمام وحشیانه گل و لای ترسناک دختر بزی و کلاوس خوشحال خرگوش کوچولوی شجاع قیچی بدجنس ماهی های بوگندو کلاس درس رفتار شناسی مادربزرگ ویگو و دزد تخم مرغ دختر شکمو و معجزه کیک تارت سیب بالدار اتاق زیر شیروانی مخفی خانواده موش های بیچاره شلوارک پفی فراری خوشحالی سفر می کند پیک نیک جادویی

برشی از متن کتاب


شنبه روز شستشوست. آتش بزرگی در آشپزخانه روشن می کنیم و در دیگ های شستشوی لباس ها آب جوش می آوریم؛ انگار قرار است سوپ جوراب، خوراک ملافه و آبگوشت کلاه بی لبه درست کنیم. من قبلا هرگز لباس نشسته ام. مامان همیشه لباس هایمان را می داد دورته پیشخدمتمان بشوید. بعد لباس ها در بسته های کاغذی قهوه ای که دورشان را با نخ بسته بودند، خیلی شیک و مرتب، به دستمان می رسید؛ مثل شعبده بازی بود. کار خسته کننده ای است، اما حداقل دست هایم بیکار نمی مانند و بازیچه دست شیطان نمی شوند. مادربزرگ ساکت است، اما اخمو نیست. حالا که فهمیدم او هم می تواند بخندد، خیلی هم ترسناک نیست. وقتی نوبت به چلاندن آب ملافه ها می رسد، از خانه می رویم بیرون تا این کار را در هوای سرد صبح انجام دهیم. هر کداممان یک طرف ملافه را می گیریم، آن را تاب می دهیم و تاب می دهیم تا به طناب کلفت و کوتاهی تبدیل شود و تقریبا همه آبش با چلاندن روی زمین بریزد. نور خورشید از وسط هوای مه آلود می تابد، برای همین مادربزرگ می گوید که می خواهد برای اولین بار در امسال لباس های شسته شده را بیرون خانه آویزان کند. قدم آن قدر بلند نیست که به بند رخت برسم، برای همین مادربزرگ می رود توی طویله و با یکی از سطل های چوبی شیر بر می گردد. لحظه آزار دهنده ای است، چون هر دو یاد اتفاق بد دیروز می افتیم. اما مادربزرگ با عجله می آید جلو، سطل را برعکس می کند و روی زمین می گذارد تا من رویش بایستم. شروع می کنیم به پهن کردن لباس ها؛ ملافه، روبالشی، پیش بند، جوراب، پیراهن، لباس خواب، دستمال، زیرپوش و شلوارک پفی. وقتی دارم شلوارک پفی سفید و شگفت انگیز مادربزرگ را روی بند آویزان می کنم، با تعجب بهش زل می زنم. شلوارکی که مثل بادبان کشتی بزرگ و موجدار است و می تواند جلوی باد ملایم را بگیرد. موضوع حیرت انگیز درباره اش این است که لبه پاچه هایش تور سفید دوخته شده و پشتش دو گل رز صورتی خیلی گنده گلدوزی شده؛ دقیقا روی نشیمنگاه. با لحنی جدی به خودم می گویم: به شلوارک پفی مادربزرگ نخند، اینگه ماریا. تو نباید بی تربیت باشی. لب هایم را محکم به هم فشار می دهم تا جلوی هرهر خنده ای را که ته دلم می جوشد بگیرم، اما بالاخره این هرهر باید یک جوری خودش را نشان بدهد و خیلی زود راه فرارش را پیدا می کند: مثل بمب انفجاری همراه با مقدار زیادی آب دماغ از دماغم بیرون می زند. دست هایم مشغول کارند، اما حالا دماغ بیکارم بازیچه دست شیطان شده! با ترس به جلویم زل می زنم. شلوارک پفی سفید سفید مادربزرگ پر از آب دماغ شده. تکه های سبز و غلیظ با حرکتی آرام به طرف لبه های توری پاچه های شلوارک جاری شده اند. سعی می کنم پاکشان کنم، اما تعادلم را از دست می دهم و از روی سطل می افتم پایین. شلوارک پفی را می گیرم که نیفتم، اما قبل از این که زمین بخورم و در گل فرو بروم، شلوارک از وسط جر می خورد و پاره می شود.

  • نویسنده: کاترینا نانستاد
  • مترجم: رقیه بهشتی
  • انتشارات: آفرینگان


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب وقتی آتش پاره وارد شهر می شود - آفرینگان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل