loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب هیس - محمدرضا کاتب

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب هیس اثر محمّدرضا کاتب توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.

کتاب "هیس"، رمانی پست مدرن با سبک نوشتاری بسیار متفاوت، پایانی باز، و شامل روایت هایی بسیار پیچیده، تو در تو و متنوع می باشد که موفق به اخذ جایزه ی کتاب سال 1379منتقدان و روزنامه نگاران شده است. داستان، سرنوشت پر فراز و نشیب و خواندنی سه شخصیت را در بر می گیرد؛ "پاسبانی" بی نام، که با القابی هم چون "ستوان" و "لوطی" مورد خطاب قرار گرفته و نویسنده نام او را تا پایان کتاب نیز ذکر نمی کند، "جهان شاه"، قاتلی زنجیره ای که به جرم قتل فاجعه بار هفده دختر، در زندان حبس شده و به اعدام محکوم می باشد و "مجید"، مردی که هنگام ورود به رمان و معرفی به مخاطب، ساعاتی قبل به قتل رسیده و جنازه اش با سری له شده در کنار اتوبان پیدا شده است. بخش های ابتدایی کتاب، با روایت زندگی پاسبان قصه آغاز می گردد؛ پاسبانی که راوی داستان نیز می باشد و با بیماری لاعلاجی دست و پنجه نرم کرده و برای رویارویی با مرگ لحظه شماری می کند. وی در طی این رمان، به معرفی شخصیت های مختلف و سرنوشت آن ها می پردازد؛ شخصیت هایی که پاسبان، در طی زندگی سخت و مشقت بار خویش، با آن ها مواجه گشته و این افراد بخش قابل توجهی از مشغله های فکری و ذهنی این مرد را به خود اختصاص داده و او را وارد ماجراهایی جذاب کرده اند.


برشی از متن کتاب


حکایت سفر و شبانه یکم: حکایت سفر: تجلی: قدمگاه: خانه آرامش: ایستاده بودم روی جدول جوی، گل های بغل پوتین راستم را می مالیدم به لبه جدول. سرشب تازه واکس شان زده بودم. دلم می خواست وقتی بالای سر جنازه ام می رسند ببینند تر و تمیز، مثل بچه آقاها مرده ام: با کفش هایی براق، پیراهن و شلواری اتوخورده و موهایی با بوی صابون نخل داروگر: انگار داشتم می رفتم عروسی خواهرم: همیشه آرزویم بود خواهری داشتم: سر بلند کردم سمت آسمان: برف داشت پا می گرفت دوباره: دانه هایش حسابی درشت شده بود. گفتم: «دزدی است؟» پسر صمد به لرزه افتاده بود: شاید از سرما بود، شاید هم از ترس. گفت: «از گونی کفنی ها برداشتم سرکار.» از گوشه چشم نگاهش می کردم. سرش پایین بود. گفتم: «پرسیدم دزدی است؟» پسر صمد نگاه می کرد به چراغ های وسط اتوبان که می رفت به شهر. تا شهر خیلی چراغ بود: گفت: «بله سرکار.» می دانستم از بارهای مردم جو، گندم، خرما و هر چه دستش برسد بلند می کند و می برد بی قیمت می فروشد به طویله دارها. پای راستم را آوردم بالا و بغل های پوتین را نگاه کردم: بیش تر از این دیگر تمیز نمی شد. رفتم سراغ آن یکی لنگه. نمی دانم شاید واقعا برای آن که با کفش های گلی نمیرم این قدر تمیزشان می کردم. شاید هم این پاک کردن ها فقط بهانه بود، می خواستم به کفش هایم که برق مرگ داشتند، بی ترس نگاه کنم. پسر صمد گفت: «سرکار، به خدا دیگر بلند نمی کنیم، این دفعه را شما.» گفتم: «اگر پیراهنت راه راه نبود آن گونی گندم را روی گاری ات ندیده می گرفتم و می گذاشتم بروی، ولی حالا دیگر نمی توانم.» پسر صمد به جلو و آستین های پیراهنش نگاه کرد: پیراهنش راه راه نبود: خود خودش بود، اشتباه نکرده بودم. دلم می خواست بگویم: «واسه چی دوره افتادی می زنی دماغ این و آن را می شکنی؟ می دانی الان پسر سرهنگ قاسمی کجاست؟ وقتی می زدی اش سرش خورده به دیوار، خونریزی مغزی کرده. دکترها ازش امید بریدند دیگر، گفتند رفتنی است. خیلی که زور بزنند یک امروز و فردایی را بتوانند نگهش دارند. همه اش خون بالا می آورد بدبخت. می دانی این یعنی چی؟ یعنی قتل عمد. قتل عمد که دیگر گوش و گوشواره ندارد.» گفتم: «شاید اگر یک وقت دیگر بود ولت می کردم بروی، اما الان تو موقعیتی نیستم که بگذارم بروی چون.» نمی دانم چرا آمده بودم پی اش. شاید چون دیگر نمی شد گفت فرداهم روز خداست. دیگر فردایی در کار نبود: چیزی وسط سینه ام شروع کرد به تکان خوردن: خراش می داد و می رفت طرف چپ سینه ام. شروع کرده بود باز. نمی دانم این دیگر چه مرضی بود به جان ما افتاده بود. دکتر وافی می گفت: «هرچی دوست داری صدایش کن.» راه افتادم سمت شهر. پسر صمد گفت: «گاری مان را هم بیاوریم سرکار؟» با همان گاری گونی های گندم و جوی دزدی را می آورد برای طویله دارها. گفتم: «باید بیاوری اش، مدرک جرم است. می خواهم ضمیمه پرونده ات کنم.»…

(مائده؟ - وصف؟ - تجلی؟) نویسنده: محمّدرضا کاتب انتشارات: ققنوس

محمدرضا کاتب


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب هیس - محمدرضا کاتب" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل