loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب نقشه هایت را بسوزان - رابین جوی لف

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب نقشه هایت را بسوزان نوشته ی رابین جوی لف و ترجمه ی مژده دقیقی توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.

این کتاب، سومین جلد از مجموعه ی "داستان‌های برگزیده ی معاصر" است و شامل چهار داستان کوتاه از نویسنده های متفاوت می باشد که هر کدام عجایب و جذابیت های منحصر به فردی دارند.

داستان های کوتاه، بر خلاف آن چه اکثریّت تصور می‌کنند، بسیار جذّاب تر و چالش برانگیز تر از رمّان های چند صد  صفحه ای اند؛ مطالعه ی داستان کوتاه ناخودآگاه تو را به سمت چیزی فراتر از "خواندن" می‌کشاند؛ داستان های کوتاه، راویِ تجاربی مختصر و کوتاه است که خواننده در حین مطالعه آن ها را زندگی می کند. داستان های کوتاه شاید برای مخاطبان خود بر روی کاغذخیلی زود تمام شوند امّا در ذهنشان نه؛ آن قدر ادامه می‌یابند تا تمام سوال های بی جواب مخاطبان خود را پاسخ بدهند.  داستان های این کتاب، به علّت تنوعی که در مضمون، سبک و شیوه ی روایت خود دارند، مخاطبان با سلایق متفاوتی را نیز جذب می کنند. با وجود این تفاوت ها تمامی داستان ها، دغدغه ی مشکلات اجتماعی و شخصی انسان امروز را بررسی می کنند؛ مسائل و چالش هایی هم چون عشق، تنهایی، بیگانگی، مشکلات خانوادگی، جنگ، مهاجرت، بیماری، دغدغه ی مرگ و جاودانگی.

در نخستین داستان یعنی "دریاچه ی بهشت"، قصه از زبان شخصی روایت می شود که گرفتار بیماری نسل ها شده و زندگی غریبانه ی دوران جوانی خود را به یاد می آورد و فناپذیری (یا ناپذیری) دنیا را محور اصلی داستان خود قرار داده است.

"نقشه هایت را بسوزان" به عنوان داستان دوم که هم نام کتاب نیز می باشد، مضمونی جذاب و متفاوت دارد و از مشکلات زندگی یک زن و شوهر آمریکایی می گوید که پسرشان توهم مغولی بودن دارد؛ کانر یعنی پدر خانواده شدیداً با این موضوع مشکل دارد و مدام سعی دارد راه حل های علمی و پزشکی برای درمان پسرش استفاده کند؛ درمقابل آلیس یعنی مادر خانواده که معلّم زبان مهاجرانِ به آمریکاست، قصد دارد مشکل را در سیستم خانوادگی‌شان جست و جو کند؛ او در حین این ماجراها با شاگرد پاکستانی‌اش به اسم اسماعیل رابطه ی دوستانه‌ای برقرار می‌ کند و...»

داستان سوم یعنی "خواب هاروی" هم که جذابیت آن از ابتدایی ترین سطرهایش آغاز می شود، از خواب عجیب زن و شوهر میانسالی می گوید که نشانه های عجیب و غریب از یک واقعه ی ترسناک را در بر دارد.

و نهایتاً کتاب با داستان "بوهمی ها" به پایان می رسد. بوهمی ها، داستان کودکانی را روایت می کند که در محله ای فقیرنشین زندگی می کنند و مسیر زندگی‌شان به دو زن مهاجر گره خورده است.

این کتاب به مخاطبانی پیشنهاد می شود که به دنبال شنیدن ناشنیده ها و عجایب اطرافشان هستند.


فهرست


یادداشت مترجم
  • دریاچه ی بهشت
  • نقشه هایت را بسوزان
  • خواب هاروی
  • بوهمی ها

برشی از متن کتاب


خواب هاروی (استیون کینگ) جَنِت پایِ سینک ظرفشویی می چرخد و یکدفعه چشمش می افتد به شوهرش که حدود سی سال است باهم زندگی می کنند. با تی شرت سفید و شلوارک بیگ داگ نشسته پشت میز آشپز خانه و او را تماشا می کند. تازگی ها این مدیر روز های هفته ی وال استریت را بیشترِ شنبه صبح ها درست همین جا با همین شکل و شمایل می بیند: شانه های آویزان و چشم های مات، شوره ی سفیدی روی گونه ها، مو های سینه که از یقه ی تی شرتش بیرون زده، و موهای شاخ ایستاده ی پشت سر مثل آلفاآلفای شیطان های کوچک که پیر و خرفت شده باشد، جنت و دوستش هانا این اواخر برای هم داستان های آلزایمری تعریف می کردند و همدیگر را می ترساندند (مثل دختر بچه هایی که شب خانه ی هم می خوابند و برای همدیگر داستان ارواح تعریف می کنند): فلانی دیگر زنش را نمی شناسد، آن یکی دیگر اسم بچه هایش یادش نمی آید. ولی حقیقتاً باورش نمی شود که این حضور های خاموشِ صبح شنبه ربطی به آلزایمرِ زود رس داشته باشد. هاروی استیونس همه ی روز های کاریِ هفته یک ربع به هفت حاضر و آماده است و برای رفتن لحظه شماری می کند، مرد شصت ساله ای که پنجاه ساله نشان می دهد (خٌب، بگوییم پنجاه و چهار ساله)، با یکی از کت و شلوار برازنده‌اش، مردی که هنوز هم می تواند معامله ای به نحو احسن جوش بدهد، به موقع بخرد، یا پیش فروش کند. جَنِت با خودش می گوید نه، این فقط تمرین پیری است، و از پیری بیزار است. می ترسد وقتی او باز نشسته شود، هر روز همین آش باشد و همین کاسه، دست کم تا وقتی یک لیوان آب پرتقال بدهد دستش و (روز به روز بی حوصله تر، دست خودش هم نیست) بپرسد برشتوک می خواهد یا فقط نان برشته. می ترسد مشغول هر کاری باشد، رویَش را که برگردانَد، او را ببیند که در پرتو آفتاب درخشان صبحگاهی نشسته آنجا. هاروی اولِ صبح، هاروی با تی شرت و شلوارک، با پاهای باز طوری که می تواند(اگر علاقه داشته باشد) برآمدگی ناچیز توی بساطش را ببیند، و پینه های زردِ شست پاهایش، که همیشه والاس استیونس و « امپراتور بستنی» را به یادش می آورَد. ساکت نشسته باشد آنجا، گیج و منگ توی فکر، عوض آنکه آماده باشد و برای رفتن لحظه شماره کند، خدایا، کاش اشتباه باشد. این فکر باعث می شود به نظرش خیلی بی ارزش و سطحی بیاید، یک جور هایی خیلی ابلهانه. بی اختیار از خودش می پرسد یعنی این همان چیزی است که این همه سال به خاطرش مبارزه کرده اند، سه تا دخترشان را بزرک کرده اند و شوهر داده اند، شیطنتِ اجتناب ناپذیر میانسالیِ او را پشت سر گذاشته اند، به خاطرش جان کنده اند و گاهی(بیایید رو راست باشیم) دو دستی به آن چسبیده اند. جَنِت فکر می کند اگر آدم ها بعد از آن جنگل تیره ی انبوه به اینجا می رسند، به این... به این توقفگاه... اصلاً چرا خودشان را به زحمت می اندازند؟

صفحه های 65، 66، 67



  • نویسنده: رابین جوی لف
  • انتخاب و ترجمه: مژده دقیقی
  • انتشارات: نیلوفر


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب نقشه هایت را بسوزان - رابین جوی لف" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل