loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دارکوس پسر سوسکی نشر هوپا

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب دارکوس پسر سوسکی اولین جلد از مجموعه ی نبرد سوسک ها اثر ام.جی. لئونارد و ترجمه ی زهرا شاه آبادی از نشر هوپا به چاپ رسیده است.

این اثر جلد اول از مجموعه ی " نبرد سوسک ها " می باشد و زندگی پسری به نام " دارکوس " که سیزده ساله است را روایت می کند. دکتر " بارتولومیو کاتل "، پدر دارکوس، مدیر بخش علمی موزه ی تاریخ طبیعی است و هفت سال پیش همسرش را از دست داده و به همراه تنها فرزندش زندگی می کند. روزی دکتر طبق برنامه ی هر روزه اش بعد از صرف ناهار به بخش حشره شناسی موزه می رود، که در آن جا به کارهای تحقیقاتی اش برسد. آن روز دارکوس پس از برگشت از مدرسه متوجه می شود پدرش هنوز به خانه نیامده و پس از خبر کردن پلیس آن ها متوجه می شوند اتاقی که دکتر در آن جا وارد شده است از داخل قفل می باشد. آنها تصور می کنند که برای دکتر مشکلی مانند سکته به وجود آمده است اما پس از شکستن قفل درب متوجه می شوند که اثری از دکتر در آن اتاق وجود ندارد و او ناپدید شده است. جستجو برای یافتن دکتر آغاز می شود، اما تمام تلاش ها بی فایده هستند. دارکوس به پرورشگاه فرستاده می شود تا این که عمویش " مکسی میلیان کاتل " که باستان شناس معروفی است از صحرای سینا در آفریقا به انگلستان بر می گردد و مراقبت از برادرزاده اش را بر عهده می گیرد. دارکوس از پنج سال قبل که مادرش را از دست داده تا به حال به سختی توانسته است خود را با غم نبودن او وقف دهد و حال که پدرش نیز ناپدید شده زندگی برای او دشوار و بی معنی شده است. در مدت پنج هفته ای که از پدر بی خبر بودند او مجبور شد سه بار مدرسه اش را عوض کند، در مدرسه ی جدید، او دوستان تازه ای پیدا می کند. " ویرجینیا " دختری قوی و قد بلند و " برتولت " پسری است ریز جثه که روابط دوستانه ای با دارکوس دارند و با او هم دردی کرده و درکش می کنند. روزی اتفاق عجیبی برای دارکوس می افتد و او به طور اتفاقی سوسک عجیب و بزرگی را می بیند که به سمتش می آید و هیچ ترسی از دارکوس ندارد و همیشه بر روی شانه ی دارکوس مانند یک پرنده ی خانگی می نشیند. عمو ماکسی از دیدن رفتار عجیب سوسک متعجب می شود و به یاد می آورد که برادرش در سال های خیلی دور دست به انجام یک سری آزمایشات عجیب بر روی حشرات می زد، البته او قول داده بود که دیگر سراغ این قبیل آزمایشات نرود، عمو ماکسی سخت به فکر فرو می رود، آیا برادر مفقودش دوباره دست به انجام آزمایشات عجیبش زده است؟ دارکوس و عمو مکسی موفق می شوند با همکاری منشی دکتر بارتولومیو و نگهبان موزه وارد اتاق کار دکتر شوند و شخصاً از اتاق بازدید داشته باشند و ... .

 


برشی از متن کتاب


فصل 11 نیوتن عمو مکس از بالای پله ها صدا زد: «کجا بودی؟ داشتم نگران می شدم؟» دارکوس، ویرجینیا و برتولت را به داخل خانه راهنمایی کرد: «آممممم ... هیچ جا.» و از پله هایی که به اتاق نشیمن می رسید، بالا رفت. عمو مکس که در ورودی نشیمن ایستاده بود، گفت: «هیچ جا؟ هان؟ هیچ جا معمولا جای جالبیه ...» مکثی کرد و ویرجینیا و برتولت را دید. «آه . سلام! من عموی دارکوسم. پروفسور مکسی میلیان کاتل.» دستش را جلو برد تا با بچه ها دست بدهد. «از آشنایی تون خوشوقتم.» برتولت با عمو مکس دست داد و گفت: «برتولت رابرتز.» ویرجینیا از عقب دستی تکان داد و گفت: «ویرجینا والاس ... ما آممم ... اومدیم که توی تکالیف دارکوس بهش کمک کنیم. چون تازه اومده مدرسه ی ما، یه کم عقبه.» دارکوس نگاه تندی به ویرجینیا انداخت. عمو مکس با لبخندی عقب تر رفت. «خب، چه کار خوبی!» وقتی از کنار عمومکس گذشتند و وارد اتاق نشیمن شدند، دارکوس به ویرجینیا گفت: «چرا همچین حرفی زدی؟» -می خواستی راستش رو بهش بگم؟ دارکوس سرش را به نشانه نه تکان داد. ویرجینیا لبخند معناداری زد و گفت: «می دونستم.» عمومکس گفت: «بفرمایین. بفرمایین تو. اه دارکوس، می بینم که بَکستِر هم پیشته. سوسکت رو که با خودت نبرده بودی مدرسه؟!» -البته که نه. عمومکس دست هایش را به هم زد و گفت: «خوبه . خب ... حالا ...» لبخندی زد و ادامه داد: «مهمون داشتن خیلی عالیه. مگه نه دارکوس؟» دارکوس لبخندی زورکی زد و با سر تأیید کرد. ویرجینیا جلوی یک کشتی که از چوب بالاس بود و توی یک بطری شیشه ای قرار داشت، زانو زد و گفت: «شما چه چیزهای باحالی دارین.» عمومکس خوش حال شد. «خیلی ممنونم ویرجینیا. لطف داری. خیلی از این وسایل قدیمی رو با خودم از سفرهای راه دور آورده ام.» به اشیای کنجکاوی برانگیز دور و برش اشاره کرد و ادامه داد: «خیلی شنبه یه شنبه ست. هیچ کدوم با هم جور نیستن. ولی من دوستشون ارم. یادم می ندازن که به کجاها سفر کرده ام.» برتولت چهار زانو کنار میز قلیان بنفش روی زمین نشست و وانمود کرد که قلیان می کشد. «من رو ببینین! من همون کرم ابریشم آلیس در سرزمین عجایبم.» ویرجینیا خندید و دارکوس لبخندی به عمومکس زد. ولی عمومکس به دارکوس نگاه نمی کرد. او اخم کرده بود و به دقت برتولت را نگاه می کرد. راه افتاد سمتش، زل زد به موهای نقره ای اش و گفت: «تکون نخور پسر جون. انگار حشره ی نسبتا بزرگی توی موهاته.» برتولت شلنگ قلیان را انداخت و نالید: «دوباره؟ نه چرا این قدر از موهای من خوششون می آد؟» دارکوس به جلو خم شد و گفت: «نترس! یه سوسک شب تابه.» ویرجینیا اضافه کرد: «یه دونه ی خیلی بزرگش هم هست. شکمش شبیه زغال گداخته ست.» برتولت سرش را بالا برد و سعی کرد ببیند: «شب تاب؟ اشکالی نداره. من شب تاب ها رو دوست دارم. خیلی خوشگلن.» عمومکس پرسید: «درش بیارم؟» ولی نیازی به این کار نبود. شب تاب از موهای برتولت بیرون آمد و صورتش را با نوری طلایی روشن کرد. برتولت با تردید دستش را جلو آورد تا شب تاب روی آن بنشیند. حشره بزرگ و باریک و دراز بود. بال هایش برنزی رنگ بودند و حاشیه ی طلایی داشتند. وسطشان هم یک خط سفید نازک به چشم می خورد. شب تاب صورت کوچک و آرواره ای ریش ریشی داشت که شبیه سبیل بود ...    

  • نبرد سوسک ها 1
  • نویسنده: ام.جی. لئونارد
  • تصویرگر: جولیا ساردا
  • مترجم: زهرا شاه آبادی
  • انتشارات: هوپا
 


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دارکوس پسر سوسکی نشر هوپا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل