کتاب نانی ناز نازو (فسقلی ها 4)

کتاب نانی نازنازو جلد چهارم از مجموعه کتاب های فسقلی ها نوشته ی تونی گراس، ترجمه ی محمدرضا مهرافزا و بازنوشته ی شکوه قاسم نیا توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.

" نانی " همیشه از درد می نالید. دوستانش هر وقت از او می خواستند که با آن ها همبازی شود و یا کاری انجام دهد او در جواب می گفت نه، نمی توانم چون همیشه یک مشکلی داشت و بهانه ای برای نالیدن از درد پیدا می کرد. هر بار که اردو یا بازدید علمی برای بچه های مدرسه در نظر گرفته می شد نانی به بهانه ی این که حالش خوب نیست از رفتن صرف نظر می کرد، اجازه می گرفت و در خانه می ماند. تا این که یک روز خانم معلم گفت که قرار است برای بازدید علمی به باغ وحش بروند. نانی از معلم اجازه گرفت که به این بازدید نرود، گفت من حالم خوب نیست اما این بار خانم معلم توجهی به حرف او نکرد و ...

به نظر شما آیا او به این بازدید خواهد رفت؟

داستان های این مجموعه با زبانی ساده و قابل فهم، اشاره به مسائل تربیتی و اجتماعی کودکان دارد. شخصیت اصلی هر یک از داستان های این کتاب دختر یا پسر کوچولویی است که یک رفتار زشت و یا عادت منفی در خود دارد که در پایان داستان متوجه رفتار اشتباه خود می شود. چهار جلد از این مجموعه داستان ها در پایان کتاب فارسی دوره ی دبستان به عنوان کتاب مناسب برای کودکان معرفی شده است. مجموعه ی 30 جلدی فسقلی ها برگزیده ی کتاب برتر ششمین، هشتمین، دهمین و یازدهمین دوره ی جشنواره ی کتاب آموزشی رشد می باشد.

 

برشی از متن کتاب

" نانی " همیشه از درد می نالید. دوستانش می گفتند: نانی، می آیی فوتبال بازی کنیم؟ او جواب می داد: نه، نمی توانم! حالم خوب نیست. چون انگشتش درد می کرد، گوشه ی سرش باد کرده بود، صورتش را هم پشه نیش زده بود. دوستانش می گفتند: نانی، می آیی برویم شنا کنیم؟ او جواب می داد: نه، نمی توانم! سرما خورده ام و دماغش را بالا می کشید. اگر نانی سرفه می کرد، یا جایی از بدنش کبود می شد، یا دلش درد می گرفت، مادرش خیلی نگران می شد. زود او را در رختخواب می خواباند و زیر سرش بالش نرم می گذاشت. رویش لحاف نرم می کشید، و به او اجازه می داد که تلوزیون تماشا کند یا با رایانه بازی کند. پدر هم با او مهربان می شد. برایش اسباب بازی و کتاب می خرید، و خوب از او مراقبت می کرد. اما بهتر از هر چیز این بود که آقا نانی مریض می توانست هرچقدر که بخواهد سوپ بخورد. بعضی وقت ها دوستان نانی تلفن می زدند تا با او قرار دیدار بگذارند. اما نانی آن قدر بی حال بود  که نمی توانست به دیدن آن ها برود. نانی یک سگ هم داشت. آقا سگه روز به روز چاق تر و تنبل تر می شد. چرا؟ چون که نانی هیچ وقت او را به گردش نمی برد. یک روز هم پدر و مادر نانی تصمیم گرفتند که به یک مسافرت کوتاه بروند. اما هنوز سوار ماشین نشده بودند که نانی گفت حالش خوب نیست. آن ها مجبور شدند به خانه برگردند و مسافرت را فراموش کنند. بعضی از روزها که نانی حالش کمی بهتر بود، به مدرسه می رفت. یکی از همین روزها، قرار بود که بچه های مدرسه را برای گردش علمی به باغ وحش ببرند. نانی اجازه گرفت و گفت: من نمی توانم بیایم، چون حالم خوب نیست. اما خانم معلم توجهی به این حرف نکرد...

• برای پیش دبستانی ها و سال های اول و دوم
• از سری کتاب های بنفشه
• نویسنده: تونی گراس
• بازنوشته ی: شکوه قاسم نیا
• ترجمه ی: محمدرضا مهرافزا
• انتشارات: قدیانی