loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مومی ترول ها 3 (کلاه جادو)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب کلاه جادو سومین کتاب از مجموعه ی مومی ترول ها نوشته ی تووه یانسون با ترجمه ی مرسده خدیور محسنی و محمود امیریاراحمدی توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

این کتاب داستان زندگی موجوداتِ خیلی خیلی کوچک به نام مومی ترول ها را تعریف می کند. مومی ترول ها جانورهای گرد و بامزه ای هستند که بیشتر شبیه اسب های آبی اند و کنار پری ها و پشت بخاری های خانه ی آدم ها زندگی می کنند. بین یک عالمه مومی ترول هایی که وجود دارند و پشت بخاری زندگی می کنند یک خانواده ای هست که از پشت بخاری ها کوچ کردند و برای خودشان یک خانه جداگانه وسط یک جنگل آفتاب گیر ساخته اند. خانواده ترولی که سه نفر اند با یک جانور کوچیک و عجیب زندگی می کنند. پسر این خانواده اسمش ترولک است و با بوبو همان جانور کوچیک خیلی دوست هست و همیشه و همه جا دنبال ماجراجویی هستند. آن ها یک دوست جدید هم پیدا کرده اند که اسمش شامه زاد است. حالا که زمستان رسیده ترول ها، بوبو و شامه زاد که علاقه ای به تاریکی و زمستان ندارد باید تا رسیدن بهار به خواب زمستانی بروند برای همین هم ماماترول رخت خواب های گرم را توی اتاق ها پهن کرده و برای سه ماه خوابیدن بهترین غذا های مقوی را آماده کرده تا بتوانند با خوردنش یکسره بخوابند. ولی ترولک دلش نمی خواهد که بخوابد اما با حرفایی که شامه زاد برایش راجع به رویاهای سرگرم کننده ی خواب می گوید او را کم کم به دیار رویاها راهی می کند.  خلاصه بعد از صد روز و صد شب بهار از راه می رسد و ترولک را از خواب بیدار می کند. ترولک که از خواب بیدار می شود همه جا را دنبال شامه زاد می گرد و او را پیدا نمی کند. ترولک متوجه می شود که شامه زاد زودتر از او بیدار شده و حالا توی فصل قشنگ بهار مشغول گشت و گذار است و بعد این همه خوابیدن تصمیم می گیردند که ماجراجویی جدیدی را شروع کنند و بالای کوه بروند تا اولین نفری باشند که کوه را فتح می کند. برای همین هم سه تایی با بوبو و شامه زاد راهی می شوند وقتی می رسند بالای کوه یک دفعه توجه بوبو به یک کلاه نو و زیبا جلب می شود و چون شامه زاد همیشه کلاه می گذارد تصمیم می گیرد که او را به شامه زاد بدهد. اما شامه زاد قبول نمی کند و کلاه را برای باباترول می برند. بی خبر از این که کلاه جادو شده هست و اتفاقای جالبی را به همراه دارد. این کلاه برای یک جادوگر بود که هر چیزی داخلش می ریخت به یک چیز دیگری تبدیل می شد و حالا قرار است بابا ترول و خانواده اش و وسایل هایشان را به چیز های مختلف تبدیل کند اما...

 

 


برشی از متن کتاب


هوای دره ی ترول ها در اوایل مردادماه به شدت داغ شد، طوری که حتی مگس ها هم نای وزوز کردن نداشتند. درخت ها خسته احوال و گرد آلود می نمودند. از رودخانه چیزی نمانده مگر باریکه ای از آبی قهوه ای رنگ در میان سبزه های سرافکنده. این آب دیگر به درد آنکه توی کلاه جادویی آب میوه شود، نمی خورد ( پدر و مادر ترولک گناهان کلاه را بخشیده بودند و اینک کلاه دوباره مقابل آینه روی کمد کوچک جای گرفته بود ). خورشید هر روز به شدت روز پیش می تابید و بریدگی های بین تپه ها را داغ می کرد. همه ی جانواران خاک زی به نقب های زیر زمینی شان خزیده و پرندگان خاموش بودند. اما ترولک و دوستانش همچنان در اطراف پرسه می زدند و کلافه از گرمای هوا با هم بگو مگو می کردند. ترولک گفت: مادر! یه کاری بگو بکنیم. این هوای داغ کاری برامون نذاشته جز دعوا کردن. ماما ترول گفت: باشه فرزند دل بندم! خودم هم متوجه شده ام و فکر می کنم خوبه یه کمی از این جا دور باشین. نمی تونین یکی دو روز رو توی غار بگذرونین؟ اون جا هم خنک تره و هم می شه با آب تنی توی دریا اعصاب رو راحت کرد. اگه خواستین می تونین تمام روز توی آب باشین. ترولک با شادمانی پرسید: پس اجازه داریم شب توی غار بخوابیم؟ مامان ترول گفت: البته! و تا خلقتون سر جاش برنگشته، پاتون رو به خونه نمی ذارین! زندگی در غار، خالی از هیجان نبود. چراغ را وسط غار روی زمین گذاشتند و هر کس گودالی اندازه ی خودش برای خواب کند و رختخوابش را توی آن پهن کرد. خوراکی ها را به شش بخش مساوی بین خود نقسیم کردند. سهم هر کس توده ی بزرگی شد از پودیک کشمشی، کدوی پخته، آب نبات کارامل دار زنجبیلی و نعنایی و بلال. علاوه بر این ها کیک تاوه ای داشتند که برای صبحانه کنار گذاشتند. سر شب نسیمی برخاست و بر فراز ساحل خالی به پرواز در آمد. خورشید سرخ رنگ هنگام غروب غار را از گرمای خود پر کرد. شامه زاد چند آهنگی را که همان موقع ساخت، نواخت و زرّین دخت سرِ خود را با موهای تازه روییده و فرفری اش بر زمین گذاشت و چرت زد. آن ها با آرامش ناشی از خوردن پودینگ کشمشی نشستتد و خزیدن تاریکی روی دریا را نظاره کردند. یک باره بوبو گفت: من بودم که این غار رو پیدا کردم. هیچ کس حوصله ی بحث کردن با بوبو را نداشت. زیرا دست کم آن ماجرا را صد بار از زبان او شنیده بودند. شامه زاد که داشت چراغ را روشن می کرد، گفت: جرأتش رو دارین که براتون یه قصه ی ترسناک بگم؟ زورزورک پرسید: چقدر ترسناک؟ شامه زاد گفت: اون قدر که از این جا پرتابت کنه جلوی دهانه ی غار. هم کمی دورتر. البته اگه بفهمی داستان چیه.

نویسنده


" تووه ماریکا یانسون " نویسنده، رمان نویس و تصویرگر کتاب کودک، در سال 1914 در کشور فنلاند متولد شد. تووه از کودکی نقاشی می کرد و در نوجوانی طرح هایی از او در مجله ها چاپ شد و سپس برای کلاس های نقاشی به استهکلم رفت و در نهایت در سال 1943 اولین نمایشگاه کار های هنری خود را برگزار کرد و پس از آن به تصویرگری و طراحی جلد کتاب های کودک پرداخت. تووه برای امضا های کارش نقش هایی که شبیه به اسب های آبی بودند می کشید و در اصل طرح اولیه شخصیت های کتاب هایش شد. وی اولین مجموعه ی نُه جلدی کتاب هایش به عنوان مومین ها ( مومی ترول ها ) را منتشر کرد و با انتشار این کتاب شناخته شد. و از دیگر آثارش می توان شهر آفتاب، کلاه بردار صادق، دختر مجسمه ساز، شنونده، سارا و پله و هشت پاهای واتر اسپریت را معرفی کرد. تووه به خاطر فعالیت هایی در ادبیات کودکان موفق به کسب جایزه هانس کرستین آندرسن، مدال پروفنلاندیا و ... شد و در نهایت در سال های آخر عمر به نوشتن رمان بزرگسالان پرداخت و در سال 2001 چشم از جهان بست.

نویسنده: تووِه یانسون ترجمه ی: مرسده خدیور محسنی - محمود امیریاراحمدی انتشارات: هوپا

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 1
  • تعداد صفحه 270
  • انتشارات هوپا

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مومی ترول ها 3 (کلاه جادو)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل