کتاب مرز جنون - زهرا شمسعلی

کتاب مرز جنون اثر زهرا شمسعلی توسط نشر سیبستان به چاپ رسیده است.

"مرز جنون" کتابی حاوی مجموعه اشعاری زیبا و خواندنی با قالب غزل می باشد که شاعر در طول محتوای آن، به بیان احساسات و راز و نیازهای قلبی و درونی خویش، به گونه ای دل انگیز و دلکش پرداخته است. قالب غزل، در قرن هفتم، پس از کم رنگ شدن و کنار گذاشته شدن قالب قصیده، مورد استقبال و استفاده ی سرایندگان نام آشنایی هم چون رودکی و بلخی قرار گرفت. غالبا موضوع اصلی در این سبک، وصف و سخن با معشوقی آسمانی و قابل تقدس و هم چنین ارائه ی مطالب و نکاتی حکیمانه و اخلاقی است که شاعر با بهره گیری از ذوق و احساسات شاعرانه ی خود، این موضوعات را در ورای ابیات خویش متجلی می سازد. به طور کلی در غزل دو مصراع اولین بیت با مصراع های دوم دیگر، هم قافیه هستند. خواننده با مطالعه ی این اثر خواندنی، اشعار سرشار از عواطف و احساسات پاک و عاشقانه ی آن را با تمام وجود خویش درک نموده و ضمن برقراری ارتباطی نزدیک و تنگاتنگ با محتوای شعرها، مقصود شاعر را به صورت کاملا ملموس حس می کند. در واقع، شیوایی و جذابیت شعرهای سروده شده به حدی زیاد است که خواننده مشتاقانه آن را تا پایان دنبال کرده و خود را در احساسات شاعرانه ی سراینده شریک می بیند.

فهرست

فصل اول: ترک مستی به فریادش رس توبه گرداب فرجام میثاق نوای نی معراج شب دی گناه مستی می خانه راه بی پایان دل دیوانه دخیل راه پروین فصل دوم: مرا ببین عشق یعنی پرسه در رویا قبله افسوس به تو بر می گردم راز کنار من بی تو سهم من خداحافظی باد پاییزی سکوت کوچه غم تو اسیر ساغر فصل سوم: غبار رنگ حسرت راه مهتاب فال قهوه آن زمان به تو می اندیشم فصل چهارم: حضور دریا پرواز فصل خزان ثانیه های آخر ماهی تشنه حرف آخر

برشی از متن

ترک مستی من بی تو ترک این سیاهی نمی کنم آن دلبرم که چو مستان گناهی نمی کنم چون نامه ای به لبم زهر آتشین عمری در این سراب به تباهی نمی کنم آهی نمی کشم و چون نی شکسته ام سوختم در این قمار و شاهی نمی کنم دست مرا بگیر که افتاده ام ز پا حتی به مستی توام نگاهی نمی کنم امشب بیا و ز حالم مپرس هیچ بی من مرو که خیال واهی نمی کنم آن شاهدی که نوشت شیدایی مرا میگفت که دلم بی تو راهی نمی کنم عهدی ببستم و پیمان گسسته نیست سوگند می خورم که گناهی نمی کنم   به فریادش رس دل نفس می زند ای عشق، به دلدارش رس خاطر آشفته مکن باز، به دیدارش رس من همین لحظه ز جانم باقی ست تو از این لحظه چو فردا، به پندارش رس کاش بودم خبری خوش تر از آن مردن جان مرا بین و به کردارش رس با دل خسته ام امشب تو مدارایی کن راز بگشا و چو لبخند به دیدارش رس دست از دامن این عشق مینداز که من دردی از عالم هجرم، به نگهدارش رس   راه بی پایان کاش من هم مثل تو، پرپر شوم یا که در مرز نگاهت تر شوم امشب از آن سوی سنگرهای عشق میروم، این بار بی ساغر شوم لحظه ای پرواز تا شهر خدا در میان شعله، خاکستر شوم کاش یک دم می گرفتی دست تنهای مرا تا که شاید، آدمی دیگر شوم آسمان باشم، گواهی بر لبان تشنه ات همچو اشکی افتم و بی سر شوم شبنم و برگ و تو من، بر سر سجاده ای بوسه بر خاک زنم نوبر شوم کاش می شد؛ پر زدن، پروانگی در مسیر این سفر، حیدر شوم گم شوم در نینوای عاشقی داع دل ها و غم مادر شوم کاش مثل گریه ی شبهای تو حالی بد دارم ولی بدتر شوم هر شب و هر روز در کنج قفس پر کشم آزاد و والاتر شوم ساده باشم مثل ابیات غزل از غباری خسته هم، کم تر شوم باز پرسه در میان رازهای زندگی کاش من هم مثل تو، آخر شوم   قبله شبی سرد است و رویای، صدایم کرده تنهایی به دیدارم بیا امشب، بگو با من که این جایی نشانم ده که بیداری، به رسوایی و سودایی بجو من را خواهم مرد، در این شب های شیدایی بیا امشب پناهم باش، که بی تو راهبه گشتم ببین من هم شبیه تو، به سوی قبله برگشتم مرا اکنون به یادآور؛ بدون تو پر از هیچم چو نیلوفر در این مرداب، به پاهای تو می پیچم نمی دانم کجای سرنوشت من، به دیدارت رقم می خورد همین اندازه می دانم، که رفتی و دلم پژمرده تو بودی گرمی عشقی، که در رگ های من جوشید تویی آن مرحم زخمی، که در جانم شفا بخشید برای بودن با من، ز جور سایه ها خندید شبیه قطره ی اشکی، به روی گونه ام غلتید به یاد چشم زیبایی که در چشمان من لغزید شبیه بید مجنونی زتنهایی به خود لرزید تو می گفتی "مرو جانم، تویی آهوی دلدارم" ولی حالا به یاد تو، منم تا صبح بیدارم و تکرار همین جمله: تو را من دوست می دارم ... تو را من دوست می دارم...

(مجموعه شعر) شاعر: زهرا شمسعلی انتشارات: سیبستان