loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب لبخند نیمه شب | اثر مژگان زارع

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

بخشی از کتاب لبخند نیمه شب

می روم به اتاق بچه ها که از بودنم متعجبند. به آنها لبخند می زنم : منم امشب میخوابم پیش شما. چشم هایشان گرد شده. آرتا می گوید: تو تخت من بخواب آریا تو تختش جیش می کنه! بدجنسی کودکانه اش خنده ام می اندازد. به جایی میان دو تخت اشاره می کنم: می خوابم اینجا. خوبه؟ ذوق زده قبول می کنند. یک ساعت بعد هنوز خبری از پدرام نیست؛ انگار با خودش کنار نیامده. بچه ها که می خوابند باز آرتاست که می گوید: به دایی شب بخیر نگیم؟ آه می کشم: دایی مهمون داره. خودش کارش تموم بشه میادش. آریا ساکت است. می نشینم وسط دو تا تخت و دست های کوچک و گرمشان را می گیرم. انگشت هایشان را می بوسم. انگشت های معصوم شان را و باز بغض می آید سراغم. از کی انقدر دل نازک شدم؟ بچه ها چشمشان به خواب گرم شده، درست مثل خودم که انگار یه کوه کنده ام. گوشی ام هنوز خاموش است. آهسته دستم را از میان دست هایشان بیرون می کشم و گوشی را روشن می کنم. لعنتی همه چیزش با گوشی های دیگر فرق دارد. آهنگ روشن شدنش بدجور بلند است. آریا از جا می پرد. می روم طرفش و بغلش می کنم. موهای فرفری اش را می بوسم و کنار گوشش می گویم: هیشکی دیگه اذیتت نمیکنه عزیزم نترس! همان وقت در قیژی می کند و باز می شود. پدرام هردویمان را می بیند و نمی دانم چرا صورتش تو هم می رود. نه از خشم که از غم. آریا چشم می دزدد. پدرام می آید و می نشیند لبه ی تخت. گوشی ام با قدرتی سرسام آور زنگ می خورد شماره ی فرهاد است. خجالت زده و دستپاچه سعی می کنم بگذارمش روی ویبره و توضیح می دهم: _ببخشید. خاموشش کرده بودم نگرانم شدن. _ اشکالی نداره. اگر راحت نیستین برید بیرون حرف بزنید. اگر هم می خواید من خودم حرف بزنم باهاشون. دلم هری می ریزد. می گویم: نه! نه! دستپاچه گوشی را به حالت سکوت در می آورم. نگاهی به آریا و بعد به پدرام می اندازم و با نگاه خیالم را راحت می کند که قرار نیست اتفاق بدی بیفتد. می آیم بیرون و بلافاصله دکمه ی وصل را می زنم. فرهادی که می شناختم انگار غیب شده. عصبی و خروشان داد می زند: تو چه دردی داری آخه؟ این کار چیه می کنی؟ نمی دانم کجاست و کی کنارش است. قلبم شروع کرده به تند تپیدن. سعی می کنم از راهرو بروم بیرون ولی مردی آنجا توی سالن نشسته. به ناچار می روم ته راهرو. جایی نزدیک اتاق پدرام بلکه صدا کمتر شنیده شود. می گویم: هیسسس! هیسسس! خسته ام کردی. تو چته سر من داد می زنی؟ ساکت می شود. شاید او هم توقع این رفتار را از من ندارد. درمانده می گوید: بلند شو بیا خونه! پگاه این قدر همه رو آزار نده. چرا این قدر سر خود شدی تو؟ دندان هایم قفل می شوند روی هم. تحمل بیرون رفتن از دایره ای که خودشان برای آدم تعیین می کنند را ندارند. اسمش را می گذارند سر خود بودن. ولی وقتی مشکلت را با آنها در میان می گذاری ولت می کنند به امان خدا، نباید فکر کنند که تا ابد منتطرشان می مانی. ...



  • نویسنده: مژگان زارع
  • انتشارات: شادان

مشخصات

  • نویسنده مژگان زارع
  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 2
  • سال انتشار 1399
  • تعداد صفحه 470
  • انتشارات شادان

مژگان زارع


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب لبخند نیمه شب | اثر مژگان زارع" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل