loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب لباس گیلکی سارا (ما گل های خندانیم)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب لباس گیلکی سارا از مجموعه‌ی ما گل های خندانیم نوشته‌ی پرویز کلانتری با تصویرگری رویا بیژنی توسط انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.

کتاب لباس گیلکی سارا قصه‌ی دختری به نام سارا و برادرش سعید را روایت می کند. آن ها در یکی از روستاهای اطراف شهر لاهیجان در استان گیلان زندگی می کردند. پدر خانواده در اطراف شهر یک زمین شالیکاری و باغ چای داشت و به کشت برنج و چای کاری مشغول بود. گاهی اوقات سعید همراه پدرش سر زمین رفته و به او در انجام کارها کمک می کرد. یک روز صبح قبل از این که پدر و سعید برای برداشت نهایی محصول راهی مزرعه شوند، سارا و سعید با هم دعوا کرده بودند و از دست هم ناراحت بودند و بر خلاف انتظار سارا، پدر طرف او را نگرفت و تشری هم نثارش کرد. سارا خیلی ناراحت شد و به همین خاطر با سعید قهر کرد. آن روز قرار بود همه‌ی کشاورزان و خانواده هایشان به مناسبت پایان برداشت محصول جشنی برگزار کنند. تمام زنان و دختران روستا با لباس های رنگی و زیبای گیلکی خود راهی محل برگزاری جشن شدند اما با وجود اصرار مادر، سارا حاضر نشد همراه او به مزرعه برود چرا که هنوز از دست سعید و پدر دلگیر بود. حتی لباس زیبای محلی ای که مادر برایش از بازار خریده بود هم نتوانست تصمیم او را تغییر بدهد. مادر به ناچار به تنهایی راه افتاد، به همسایه ها ملحق شده و به سمت مزرعه رفت. وقتی پدر و سعید مادر را تنها دیدند، به دلخوری سارا پی بردند. آن ها دوست نداشتند بدون سارا در جشن شرکت کنند و باید کاری می کردند...

مجموعه‌ی ما گل های خندانیم، مجموعه‌ی قصه های زیبای کودکانه ای به قلم پرویز کلانتری یکی از نقاشان و تصویرگران پیشکسوت ایران است. از ویژگی های بارز این مجموعه می توان به تصاویر ناب و زیبای آن که غالبا متعلق به خود نویسنده بوده و یا کار یکی از بهترین تصویر گران ایران است را بر شمرد. هر یک از داستان ها غالبا به یکی از اقوام مختلف ایران و برخی رسوم و سنت های آن قوم پرداخته و قصه‌ی روان و جذابی را ارائه می دهد.

 

 


برشی از متن کتاب


مادرش روی بتلکن آمد. لباس زیبای گیلکی را که برای سارا خریده بود به او نشان داد و گفت: ببین چه قدر قشنگ است! حیف نیست این لباس قشنگ را داشته باشی و در جشن شرکت نکنی؟ سارا حرفی نزد. مادرش گفت: سارا جان! پدر منتظر است. دیر می شود. اگر نیایی مجبورم تنهایی بروم. سارا باز هم حرفی نزد. صدای زنگ در بلند شد. زنان همسایه دنبال مادر سارا آمده بودند. مادر باز هم به سارا اصرار کرد، اما سارا آشتی نکرد. مادر لباس زیبای گیلکی را که بدای سارا خریده بود از بند رخت آویزان کرد و راه افتاد و با زنان همسایه همراه شد. زنان و دختران زیباترین لباس های خود را پوشیده بودند و با سبد هایی که در دست داشتند از کنار جاده ای که به طرف شهر لاهیجان می رفت، حرکت می کردند. مادر سارا هر از گاهی پشت سرش را نگاه می کرد و آرزو می کرد کاش سارا هم پشیمان شود و همراهشان بیاید. زن ها و دخترها رفتند و رفتند تا به مزارع برنج و چای رسیدند. شالیکاران مرد و رن در مزرعه هایشان مشغول کار بودند. پدر سارا سراغ او را گرفت. مادرش گفت: سارا قهر کرده است. پدر گفت: چرا؟ مادر سعید را نشان داد و گفت: از آقا سعید بپرس! سارا صبح از دست برادرش ناراحت شده بود و او انتظار داشت پدر و مادرش طرفش را بگیرند، اما پدر دیرش شده بود و به جای این که مثل همیشه مهربان باشد، سرش داد زده بود و دست سعید را گرفته بود و به مزرعه رفته بودند. او کنار جاده‌ی لاهیجان یک مزرعه‌ی چای و یک مزرعه‌ی برنج داشت. آن روز برای آن ها روز مهمی بود و به مناسبت برداشت برنج جشنی برپا کرده بودند. دهل زن ها و نوازندگان کنار مزارع ایستاده، منتظر بودند که شالیکاران دست از کار بکشند و جشن را شروع کنند...    

نویسنده: پرویز کلانتری تصویرگر: رویا بیژنی انتشارات: شهرقلم  

پرویز کلانتری


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب لباس گیلکی سارا (ما گل های خندانیم)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل