loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب قوی گریان - شهر قلم

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب قوی گریان، اثر محسن رضایی و تصویرگری آمنه اربابون از انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.

این اثر داستانی کوتاه و تخیلی درباره ی دختر کوچکی به نام سارا که 8 سال دارد، می باشد. سارا به مدت سه شب پیاپی در خواب می بیند که قوی سیاهی بالای تخت او نشسته و مشغول گریه کردن است. اوتصمیم می گیرد که خوابش را برای خاله مرجان تعریف کند و روزی که خاله اش به خانه ی آن ها می آید، از خوابی که دیده برای خاله و مادر می گوید. مادر سارا به شدت نگران شده و از این که دخترش چنین خوابی دیده وحشت زده می شود. از طرفی در همسایگی آن ها پیرمردی زندگی می کند که بیمار است و هر شب صدای سرفه های وحشتناک او تا اتاق خواب پدر و مادر سارا می آید. این مسئله مادر سارا را آزرده کرده و از همسرش می خواهد با پیرمرد همسایه صحبت کند تا زودتر به دکتر مراجعه کند. سارا همیشه از دیدن پیرمرد احساس ترس و نگرانی می کند و هر زمان که او را می بیند از پیرمرد فاصله می گیرد، تا این که روزی پیرمرد در راه پله های آپارتمان سارا را دیده و به او نزدیک می شود و از سارا می خواهد که به مادرش بگوید هر چه زودتر او را پیش یک دکتر ببرد و ... . این اثر برای گروه سنی الف و ب مناسب می باشد.

 


برشی از متن کتاب


سه شب بود که سارا خواب می دید قوی سیاهی بالای تخت خوابش نشسته و اشک می ریزد. بار سوم که آن خواب را دید. با خودش گفت: «چه خوب که خوابم را برای خاله مرجان تعریف کنم.» وقتی از مدرسه برگشت، خاله مرجان خانه شان بود و داشت با مامان صحبت می کرد. مامان می گفت: «شب ها صدای سرفه های این پیرمرد نمی‌گذارد خواب مان ببرد. اتاق خوابش، چسبیده به اتاق خواب ما. دیوارهای این خانه ها هم آنقدر نازک است که این انگار دارد توی اتاق ما سرفه می کند.» سارا دوید توی اتاق و گفت: «سلام مامان. سلام خاله مرجان.» خاله مرجان گفت: «سلام.» سارا گفت: «خاله! من یک خواب دیدم. می خواهی برایت تعریف کنم؟» مامان سارا گفت: «سارا! من و خاله داریم با هم صحبت می کنیم.» سارا گفت: «خیلی کوتاه است. زود تمام می شود.» خاله مرجان گفت: «تعریف کن خاله.» سارا گفت: «خواب دیدم توی تختم خوابیده ام و یک قوی سیاه بالای سرم روی لبه تخت نشسته و گریه می کند.» مامان و خاله مرجان ساکت ماندند. سارا گفت: «تازه فقط دیشب نبود. سه بار است که این خواب را می بینم.» مامان ترسید. گفت: « مطمئنی که سیاه بود؟» سارا گفت: «بله. سیاه سیاه! مگر قوی سیاه هم هست؟» مامان گفت: «خدا مرگم بدهد.» و بلند شد و دوید توی آشپزخانه. سارا ترسید. خاله مرجان گفت: «چیزی نیست خاله.» مامان به اتاق آمد و برای سارا اسفند دود کرد. زیر لب دعا می خواند. خاله مرجان به مامان گفت: «با این کارهات بچه را می ترسانی.» مامان به سارا گفت: «خوابت را برای بابا تعریف نکنی.» سارا گفت: «چرا؟» خاله مرجان گفت: «حرف مامانت را گوش کن خاله. حتماً دلیلی دارد که از تو می خواهد این کار را نکنی.» شب، بابا به خانه آمد. سارا توی اتاق نشسته بود و مشق هایش را می نوشت. صدای بابا و مامان را می شنید که داشتند درباره آقای پیری صحبت می کردند که همسایه شان بود. تازه به آپارتمان کنار آن ها آمده بود. خیلی پیر بود و همیشه یک دستمال داشت و توی آن سرفه می کرد. هر وقت هم سارا را می دید. یک طور عجیبی نگاهش می کرد. برای همین سارا یک کمی از او می ترسید.

نویسنده: محسن رضایی تصویرگر: آمنه اربابون انتشارات: شهرقلم  


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب قوی گریان - شهر قلم" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل