loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب فاج قهرمان - آفرینگان

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب فاج قهرمان نوشته ی جودی بلوم و ترجمه ی عطیه تهرانی فر توسط انتشارات آفرینگان به چاپ رسیده است.

پیتر پسری دوازده ساله است که همراه پدر، مادر و برادر چهار ساله اش فاج در آپارتمانی در شهر نیویورک زندگی می کنند. برادرش پسری پر جنب و جوش است و همیشه در حال خرابکاری و ایجاد دردسر است. روزی پدر و مادر با خوشحالی به پیتر خبر می دهند که به زودی صاحب خواهر یا برادر دیگری خواهد شد، اما پیتر بر خلاف آنها نه تنها از شنیدن این موضوع خوشحال نمی شود،‌ بلکه از دست پدر و مادرش ناراحت و عصبانی هم می شود که بدون پرسیدن نظر او چنین تصمیمی گرفته اند! او به این فکر می کند که علاوه بر آزار و اذیت های فاج، باید کارهای آزار دهنده‌ی یک خواهر یا برادر دیگر را هم‌ تحمل کند! زمان می گذرد و بالاخره خواهر کوچولوی پیتر و فاج به دنیا می آید و آنها نامش را توتسی می گذارند. توتسی همان طور که پیتر حدس می زد، شبها تا دیر وقت گریه می کند و آرامش خانه را به هم می زند اما به قدری معصوم و دوست داشتنی است که پیتر یادش می رود قبلا مخالف آمدنش بود. با آمدن خواهر کوچولو،‌ فاج هم کارهای عجیبی می کند، مثلا مثل نوزادها گریه می کند، انگشتش را می مکد، جایش را خیس می کند و ... به نظر فاج، چون توتسی نمی تواند حرف بزند، راه برود یا با او بازی کند، به هیچ ‌دردی نمی خورد و اصرار دارد خواهر کوچولوی جدیدش را بفروشند یا اینکه پسش بدهند! پیتر سعی می کند همه چیز را درباره‌ی توتسی برای فاج توضیح بدهد ولی فاج به هیچ عنوان زیر بار نمی رود و گاهی به خواهر فسقلی اش حسودی می کند. پس از به دنیا آمدن توتسی پدر و مادر تصمیم می گیرند برای تغییر روحیه‌ی خانواده برای مدت کوتاهی به خارج از شهر نقل مکان کنند و زندگی بیرون از شهر را تجربه کنند. پیتر اصلا موافق نیست و دلش می خواهد همانجا در نیویورک و پیش دوستانش بماند اما مجبور می شود تن به تغییر داده و به خانه‌ی جدید برود و...

 


برشی از متن کتاب


فاج جلوی دستشویی روی چهارپایه اش ایستاده بود و دست هایش را در حالی که یک بند انگشت کف روی آن ها جمع شده بود صابون می زد. در حالی که سعی داشت ادای شخصیت برنامه ی تلویزیونی مورد علاقه اش را در بیاورد گفت: "سلام، شما باید بِرت باشید، من اِرنی هستم، از آشناییتون خوشوقتم." یکی از دست های کوچک کفی اش را دراز کرد که با من دست بدهد. به او گفتم: "آستیناتو بزن بالا، داری کثبف کاری می کنی." زد زیر آواز: "کثیف، کثیف،... من عاشق کثیف کاری ام." به او گفتم: "همه می دونن... همه می دونن." دست هایم را زیر شیر آب گرفتم و با شلوارم خشکشان کردم. وقتی که سر میز رفتیم، فاج خودش را روی صندلی اش جا کرد. از آن جایی که فاج قبول نمی کند روی صندلی خودش که مخصوص بچه هاست بنشیند، باید زانو بزند تا دستش به میز برسد. به او گفت: "پیته دستاشو صابون نزد، فقط آب گرفت." تا خواستم بگویم: توی وروجک...، فاج شروع کرد به صحبت کردن با پدر: "سلام من برت هستم، شما باید ارنی باشید." پدرم همبازی فاج شد و گفت: "درسته، حالت چطوره برت؟" فاج گفت: "خوب بهت می گم، کبدم داره سبزرنگ می شه و ناخن های پام دارن می افتن." پدر گفت: "متاسفم که این رو می شنوم، شاید فردا بهتر بشی." فاج گفت: "بله شاید." سرم را تکان دادم و کمی پوره ی سیب زمینی توی بشقابم گذاشتم. بعد یک عالمه سس روی آن ریختم. گفتم: "یادتون می آد زمانی که فاج رو به همبرگر فروشی هِوِن برده بودیم و اونم پوره های سیب زمینی رو به همه جای دیوار مالید؟" فاج یکدفعه به موضوع علاقه مند شد و پرسید: "من این کارو کردم؟" جواب دادم: "بله، و یه بشقاب نخود سبز هم روی سرت گذاشتی." مادرم زد زیر خنده و گفت: "من اون روز رو فراموس کرده بودم." گفتم: ‌کاش قبل از این که تصمیم بگیرین یه بچه ی دیگه بیارین یادتون می اومد." فاج پرسید: "بچه؟" پدر و مادرم به هم نگاه کردند. قضیه را فهمیدم. آن ها هنوز خبر خوب را به فاج نداده بودند. مادر گفت: "بله، ما داریم بچه دار می شیم." فاج پرسید: "فردا؟" مادر گفت: "نه، فردا که نه." فاجوپرسید: "کی؟" پدر گفت: "ماه فوریه." فاج شروع کرد به اسم بردن ماه های سال: "ژانویه. فوریه، مارس، آوریل، مه، ژوئن، ژوئیه،..." گفتم: "خوب خوب همه می دونن که چقدر باهوشی." "ده، بیست، سی، چهل، پنجاه،..." گفتم: "بسه دیگه." "الف، ب، پ، ت، ث، ج، چ، ح، خ..." گفتم: "می شه یکی اینو خاموش کنه؟" فاج چند دقیقه ای ساکت بود. بعد گفت: "چه جور بچه ی جدیدی قراره باشه؟" گفتم: "باید امیدوارم باشیم که مثل تو نباشه." "چرا نباشه؟ من بچه ی خوبی بودم، نبودم مامان؟" مادر گفت: "تو بچه ی جالبی بودی فاج." به من گفت: "دیدی، من بچه ی جالبی بودم." مادر گفت: "پیتر هم بچه ی شیرینی بود، خیلی ساکت بود." به مامان گفتم: ‌شانس آوردید که من بچه ی اول بودم و گرنه ممکن نبود دیگه بچه بیارید." فاج پرسید: "منم بچه ی ساکتی بودم؟"

فهرست


  • حدس بزن چی شده، پیتر!
  • گورگوری مگوری
  • یه خبر خوب دیگه
  • یه جا بند نمی شه
  • کوچیک ترا شیرین ترن
  • فارلی درکسل با میمون خانم آشنا می شود
  • یه پرنده بسیار با فرهنگ
  • ویتامینه طبیعی
  • فاج قهرمان
  • کدوم بابا؟
  • فجایع
  • توتسی حرف می زنه


نویسنده: جودی بلوم مترجم: عطیه تهرانی فر انتشارات: آفرینگان


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب فاج قهرمان - آفرینگان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل