محصولات مرتبط
کتاب عروسک سنگ صبور سومین جلد از مجموعه ی افسانه های ایرونی، به قلم بهاره نیرومند فرد و تصویرگری رضا مکتبی در نشر ویدا به چاپ رسیده است.
این کتاب با سروده ای زیبا و دل نشین به تعریف غصه ی زندگیِ لاله، دختره مهربان و قشنگی می پردازد که پشت جنگل افرا، لب رودی زندگی می کند. لاله مانند اسمش همچون غنچه ای زیبا است که صد ها عاشقِ سینه چاک دارد. او همیشه صبح سحر لب رود قدم می زند و روی صخره ها می نشیند و به ماهی ها زل می زند که روزی وقتی داشت با چوب بید روی آب خط می کشید زیر موج های روان یک صدایی پیچید و گفت: های های گریه بختته، لاله تن مرده سهمته. با شنیدن این حرف لاله حالش بد شد و برگشت به خانه و موضوع را برای پدر و مادرش تعریف کرد. بابا باور نکرد و گفت لاله خیالاتی شده است. اما مامان گفت همه با هم بریم ببینیم که کنار رود چه شده است. وقتی که رفتن دوباره همان صدا پیچید و گفت های های گریه بختته. مامان که صدا رو شنید فکر کرد لاله جادو شده و بابا گفت باید از این شهر و دیار سفر کنیم. آن ها رفتن و رفتن و رفتن و به یک باغی رسیدن، دیدن درش با قفلی از طلا بسته شده است. هر چقدر مامان و بابا سعی کردن قفل در را باز کنند نشد تا این که لاله به قفل در دست زد و باز شد و تا پاشو گذاشت آن طرف در یکدفعه در بسته شد و لاله تنها ماند آن طرف در توی باغ، هر چقدر هم که بابا و مامان سعی کردن قفل باز کنند نشد که نشد تا این که...
برشی از متن کتاب
مادرش رنگش پرید،... آهی کشید گفت: دیدی جادو شده دخترمون حالا چه خاکی بریزیم سرمون باباهه با دل زار گفت: باید بریم از این شهر و دیار صبح فردا بی خبر پیچیدن بار سفر پا گذاشتن توی راه تا فرار کنن از اون بخت سیاه راه دور و خستگی ظهر تابستون داغ و تشنگی توی اون دشت غریب رسیدن کنار یک باغ عجیب در بی رنگ و جلا اما قفلش از طلا توی باغ، آب روون اما برگای درختا همشون رنگ خزون مادر به کوبید، باز نشد پدر قفلُ کشید باز نشد اما لاله تا گذاشت دستاشو رو قفل طلا در وا شد، بی صدا لاله گفت: بفرما، این آبُ یه باغ بی نشون کاشکی امروز می شدیم مهمونشون اما تا پاشو گذاشت این ور در کلاغا شدن خبر پریدن تو آسمون قارقار قار روی خورشید گرفت ابرای تار
- شاعر: بهاره نیرومند فرد
- تصویرگر: رضا مکتبی
- انتشارات: ویدا
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران