loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب کابوس اسب (عاشقانه های ایرانی)

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب کابوس اسب سومین جلد از مجموعه ی عاشقانه های ایرانی نوشته مهدی رجبی (برگرفته از منظومه ی هما و همایون) از سوی انتشارات افق به چاپ رسیده است.

شهریار شاهزاده ی جوان و زیبارویی است که روزی همراه اسبش شبدر، برای گردش از قصر خارج می شود. در دشت های زیبا در حال تاخت است که گورخری توجهش را جلب می کند. شهریار در پی شکار گورخر رفته و بعد از طی مسافتی طولانی خود را در برابر عمارت بزرگی می یابد؛ بانوی جوانی او را به داخل عمارت دعوت می کند. شهریار با تردید وارد عمارت شده و به هر طرفی چشم می چرخاند بانوی جوان را می بیند، صدها بانوی یک شکل که هر کدام مشغول انجام کاری هستند. یکی برای او شربت آورده، دیگری پاهایش را درون تشت های شیر می شوید، بانویی دیگر شبدر را تیمار می کند و ... شهریار با راهنمایی بانوی جوان وارد تالاری بزرگ که پنجره هایش با پرده های بلند پوشیده شده می شود. روی یکی از پرده ها تصویر شاهدختی زیبا رو نقاشی شده که شهریار با دیدن آن، یک دل نه صد دل عاشق شاهدخت می شود. بانوی جوان به شهریار می گوید که او دختر فغفور پادشاه سرزمینی بزرگ در دور دست هاست. با شنیدن ایمن حرف شهریار با پیشکارش هومان و اسبش در پی یافتن شاهدخت راهی آن سرزمین می شوند. و در این راه رنج و مشقت های فراوانی را متحمل می شود تا این که ...

عشق در سرزمین ما همیشه از اصلی ترین بن مایه های ادبیات بوده است. مجموعه ی عاشقانه های ایرانی شامل  تعدادی کتابچه ها یی کوچک است که هر کدام داستانی اصیل و عاشقانه از منظومه های کهن را روایت می کند. از این مجموعه می توان کتاب های "کنیزک و پادشاه" بر اساس داستانی از مثنوی معنوی، "شاهدخت بلخ" براساس داستانی از الهی نامه ی عطار نشابوری، "وقتی گلچه باد در چارقدش می پیچد" بر اساس داستانی از دفتر اول مثنوی و قصه ی زیبایی که در قسمت فوق به آن اشاره شده بر اساس داستانی از منظومه ی هما و همایون اثر خواجوی کرمانی را نام برد. این کتاب ها برای گروه سنی "د" به چاپ رسیده است و به دلیل ابعاد کوچک کتاب مخاطب به راحتی می تواند در مسافرت های کوتاه، زمان انتظار در مطب، ایستگاه مترو و ... آن ها را همراه خود داشته و از خواندنشان لذت ببرد.


برشی از متن کتاب


ده روز و ده شب میان بلوای دریا و موج ها سرگردانیم. دریا من و اسب هوامن را به سر گیجه انداخته و گاه بی دلیل به اولوارها جفتک می زنیم یا کپل و گردن هم را گاز می گیریم و رودهامان را کف عرشه خالی می کنیم. رفیق سیبویه جاشوی قابلی است و کشتی را هدایت می کند. سیبویه هم راه بلد قدری است. راه را از روی ستاره می شناسد. می گوید شش ستاره ی پروین را که شبیه خوشه ی انگور انگور در ظلمات می درخشند از همه بیش تر دوست دارد. از زهه و ستاره ی قطبی هم هزار خاطره ی عاشقانه به یاد دارد؛ همه را سرگرم می کند. شهریار درباره ی سیندخت زیاد پرس و جو می کند. اما سیبویه دریغ می کند و سربسته جواب می دهد. هر بار که به جزیره ی می رسیم آب و آذوقه و علوفه ذخیره می کنیم تا این که عاقبت به ساحل سرزمینی می رسیم که سیبویه می گوید صد فرسخ بعد از کوه های بلندش قلمروی پادشاهی فغفور است. از کشتی پیاده می شویم. شهریار، عجول تر از همیشه از رکابم بالا می پرد و بر پپشتم می نشیند. بعد از این همه دریا نوردی حواس چهارگامه تاختن توی رگ هام زبانه می کشد. شهریار می گوید: «هومان تو باهاشون بمون. من سر گوشی آب می دم و برمی گردم شاید چند تا اسب پیدا کردم.» شهریار به پهلوهام پا می کوبد. دمم را مثل شلاق توی هوا تکان می دهم و به تاخت می روم. هر چه هست دشت است و تپه و ماهور. شهری به چشم نمی خورد. از کش و قوس تپه ماهورها که می گذریم گورخری ظاهر می شود. شهریار کمندش را تاب می دهد و با شوق داد می زند: «برو شبدر!» اما من می ایستم و روی دو پا بلند می شوم. پوست دور چشم هایم را چین می دهم و گوش هام را به عقب می خوابانم. مدام دمم را با ضربه به کپل هام می کوبم تا شهریار از خوفم با خبر شود. عاقبت دست از دهنه کشی برمی دارد و پیاده می شود. نرم به گردنم ضربه می زند. گردنم را از دست هایش بیرون می کشم و بالا می گیرم. شهریار تکرار می کند: «هوش ... هوش ... آروم باش شبدر!» گور به تاخت دور می شود و پشت تپه ای غیبش می زند. نمی دانم این بار قرار است به کجا بکشاندمان؟ شاید همان دوباره همان گور جادویی باشد. چند بار دور خودم می چرخم و روی دو پا بلند می شوم و با ضربه ی دست هام هوا را می شکافم. شهریار آن قدر به پنای صورتم دست می کشد تا بلاخره آرام می شود و یک جا می مانم. فور و فور، بخار دماغم را به خاک و مورچه ها می کوبم. پخش و پلا می شوند. شهریار آرام آرام به پهلوهام پا می کوبد و راهم می برد. به همان سویی می رویم که گور رفته. لکه می روم و صدای نفس های بی قرار شهریار تو حفره ی گوش هام می پیچد.        

(کتاب های فندق) (براساس منظومه ی همای و همایون) نویسنده: مهدی رجبی انتشارات: افق


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب کابوس اسب (عاشقانه های ایرانی)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل