loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شکرستان و یک داستان (خر برفت و خر برفت)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب خر برفت و خر برفت نوشته ی مجید راستی توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

این کتاب جلد دیگری از مجموعه ی " شکرستان و یک داستان " می باشد. داستان این کتاب در رابطه با پیرمرد نقالی است که به همراه خرش شهرهای مختلف را می گشت و نقالی می کرد. یک روز که پیرمرد به شکرستان می رسد در میدان شهر حاضر شده و به خرش می گوید که با صدای عرعر مردم را خبر کند، تا او هم لوازم مخصوص کارش را آماده کند. پیرمرد بعد از جمع شدن مردم شروع می کند به نقل داستان " رستم و اسبش "، دو دوست که در گوشه ای ایستاده بودند با شنیدن صدای مرد نقال به سمت میدان می روند. بعد از تمام شدن نقالی پیرمرد، مردم در کاسه ی او پول می ریزند این دو نفر هم برای پیرمرد نقشه هایی در سر داشتند. آن ها با خیال عملی کردن نقشه ی خود به پیرمرد نزدیک شده و بعد از جلب توجه او را با خود به کاروان سرا می برند و ...آن ها چه نقشه ای برای آن مرد نقال کشیده بودند؟ آیا به هدف خود خواهند رسید؟

 


برشی از متن کتاب


مرد نقالی بود که سوار بر خرش از شهری به شهری می رفت. یک روز به شکرستان رفت تا برای شکرستانی ها نقالی کند. با اینکه خسته بود معطل نکرد. به خرش گفت: تو با عرعرت مردم را صدا کن. من هم پرده ی نقالی را آماده می کنم. صدای عرعر خر بلند شد. نقالی هم شروع شد. یک نفر از کنار دستی اش پرسید: ببینم خبری شده؟ آشنا جواب داد: مگر نمی شنوی! بساط نقالیه! گفت: پس بیا ما هم برویم و نقلش را بشنویم. آن طرف تر پیرزنی آه کشید و گفت: هر وقت نقل می شنوم یاد بچگی ام می افتم!...ننه صبر کن آمدم! و به طرف صدا دوید. مرد نقال، قصه ی دیو و پری، رستم و اسبش را شروع کرده بود. آی بدو بدو! اینکه می بینی رستم است. این هم گرز رستم است. آهای رستم، بدو بیا که وقت نبرد با دیو است. کجایی رستم؟ اسبت اینجاست، کنار برکه ی آب! کنار چشمه ی خواب! کنار حوض مهتاب! خورشید عالم تاب کجاست؟ آن بالای بالاست. آدم ها جلوی پرده جمع شده بودند. دو تا دوست هم آن جا بین جمعیت بودند. اولی گفت: ببین، عجب خری! دومی گفت: آنکه خر نیست، اسب رستم است. اولی گفت: اسب رستم را نگفتم؛ نگاه کن! آن خر را می گویم. آن مرد توی کله اش نقشه ای داشت. صبر کرد تا نقالی تمام شد. مردم برای تشکر از مرد نقال توی کاسه اس پول ریختند و پیرزن هم دعایش کرد. کم کم همه رفتند. مرد نقال می خواست قبل از تاریکی به کاروان سرا برود که آن دو نفر به او نزدیک شدند. اولی گفت: چقدر خوب نقل می گویی! دومی گفت: ای کاش که من هم مانند تو نقل می دانستم! مرد نقال گفت: سال هاست که قصه گویی و نقالی می کنم. برای بزرگان هم نقل گفته ام. دومی پرسید: یعنی برای پدربزرگ ها؟ مرد نقال خندید و گفت: منظور م از بزرگان امیران و پادشاهان است. اولی گفت: امیران و پادشاهان! وای خدای من شما باید امشب مهمان من و دوستانم باشید. من و دوستم دوستان بزرگی داریم. مثل همان ها که گفتی. مرد نقال با تعجب پرسید: یعنی امیران و پادشاهان دوستان شما هستند؟ اولی با من و من گفت: خب بله، اما هنوز امیر و پادشاه نشده اند. باید خودت آن ها را ببینی، بزرگ هستند! می رویم به کاروان سرا....

شکرستان و یک داستان نویسنده: مجید راستی انتشارات: سوره مهر

مجید راستی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شکرستان و یک داستان (خر برفت و خر برفت)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل