loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مجموعه 100 نفر 4 (شورش)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب شورش جلد چهارم از مجموعه 100 نفر نوشته ی کاس مورگان و ترجمه ی بهنام حاجی زاده توسط نشر باژ به چاپ رسیده است.

اعضای گروه، دختری زمینی به نام ساشا را که همراه خانواده و مردم از طریق پنهان شدن در غارهایی زیر کوه از تشعشعات هسته ای باقی مانده از جنگ، جان سالم به در برده اند، دستگیر می کنند. ولز مامور نگهداری او می شود و پس از مدتی بعد از کمک های ساشا و پی بردن به سرشت پاکش، او را آزاد می کند و مورد خشم بعضی از افراد گروه قرار می گیرد. اما وقتی عده ای متجاوز به آنها حمله می کنند، پدر ساشا و افرادش کمک می کنند تا متجاوزان را شکست دهند اما در این درگیری ساشا و تعدادی از افراد گروه کشته می شوند. بلامی پس از جست و جوهای بسیار، به لطف پدر ساشا موفق می شود اوکتاویا را پیدا کند. کلارک هم که تا به حال فکر می کرد پدر و مادرش که هر دو پزشک بودند به علت ارتکاب به جرم در سفینه اعدام شده اند، نشانی از آنها بر روی زمین پیدا می کند و متوجه می شود؛ آنها اصلا اعدام نشده اند بلکه قبل ازاین گروه، با گروه دیگری به زمین فرستاده شده اند. پس از جست و جوی فراوان موفق می شود پدر و مادرش را بیابد و در کنار افراد جدیدی که با آنها آشنا شده بود، زندگی جدیدی را شروع کنند. اما درست وقتی که همه چیز بر وفق مراد است و همه خود را برای جشن آماده می کنند، با حمله و انفجاری ناگهانی رو به رو می شوند و عده ای ناشناس ولز، اوکتاویا و چند نفر از دوستانشان را اسیر کرده و با خود می برند. حالا بلامی و کلارک که رابطه‌ی عاطفی عمیقی میانشان رشد کرده، با یکدیگر هم پیمان می شوند تا پای جان برای آزادی و نجات جان دوستانشان بجنگند.

صدها سال از وقوع جنگ هسته ای که همه چیز را بر روی زمین به نابودی کشاند، می گذرد و از آن زمان تا کنون، تعدادی از انسان ها توانسته اند با زندگی در سفینه هایی که در فضایی نا مشخص معلق اند، زنده بمانند. آنها در چند سفینه زندگی می کنند و دنیایی جدید برای خود ساخته اند. گروه های تحقیقاتی مدام وضعیت زمین را تحت نظر دارند تا اینکه علائمی از امکان زندگی بر روی آن مشاهده می کنند و تصمیم می گیرند گروهی را برای سنجش شرایط حاکم بر کره‌ی زمین به آنجا بفرستند. برای این کار، صد نفر از مجرمان جوانی که محکوم به مرگ شده اند را به عنوان نمونه های آزمایشی انتخاب می کنند و به همراه جیره‌ی غذایی یک ماهه، کمی تجهیزات و فرستنده های اطلاعاتی توسط سفینه‌ ای به زمین می فرستند. در میان آنها دختر و پسری به نام های کلارک و ولز هستند که در گذشته علاقه ای بینشان وجود داشته و به دلایلی که طی داستان معلوم می شود از هم فاصله گرفته اند. پسری قوی و قلدر به نام بلامی هم در میان گروه است که به خاطر مراقبت از خواهرش اکتاویا با گروه همراه شده است. آنها پس از رسیدن به زمین با دنیایی چالش برانگیز رو به رو می شوند که ماجراهای زیادی را برایشان به دنبال دارد.

 


برشی از متن کتاب


بلامی هشت کوله را با نظم و ترتیب و پر از تدارکات، زیر گرمای عصرگاهی چیده و آماده بودند تا بلندشان کنند و در جاده ی بلند و ناشناخته با خودشان ببرند. بلامی محتویات کوله ی خودش را نگاه کرد و درشان آورد. گوشت خشک کرده، سیب، تکه ای پنیر، نصف قرص نان سوخته و طاقه ای کتان برای خواب را مرتب روی هم چید تا به مردم باقی مانده در اردوگاه برگرداند. بلامی فقط به کمان و تیر دانش نیاز داشت با قمقمه ی چرمی کوچکی برا ذخیره آبی که سر راه شان به آن می رسیدند. زیرانداز نمی‌خواست. چاقوی شکار کوچک خود را داشت و اگر خوراک لازم داشتند، می توانست سر راه شان شکار کند. پاول با ضرب آهنگی آهسته و عصبانی کننده دست به هم کوفت و فریاد زد: "همه بیاین. کوله ها رو بردارین و راه بیفتین. دَم رو غنیمت بشمارین." بلامی رویش را چرخاند و شقیقه هایش را مالید. اگر این ابله همین طوری بلند بلند حرف بزند، ثانیه ای که پا در راه می گذاشتند، مهاجمان روی سرشان می ریختند. چندتایی از بچه ها از زیر سایه بانی سرک کشیدند که بلامی در سر هم کردنش کمک کرده بود. دخترکی با اخمی سر در گم چشمانش را مااید و به او زل زد. بلامی دستی تکان داد و دخترک هم خجولانه لبخندی زد، بعد با نهایت سرعت دوید و روی پاهای برهنه‌اش بالا و پایین پرید..بلامی سیبی برداشت تا اگر دختر قول داد که با دیگران سهیم می شود، آن را به او بدهد اما دخترک با اشاره ی انگشت به او گفت نزدیک تر بیاید. بلامی نیشخندی زد و گوشش را به سمت او گرفت. دخترک نجوا کرد: "داری می ری اوکتاویا رو پیدا کنی؟" بلامی عقب رفت تا به چشمانش نگاه کند و گفت: "معلومه که دارم میرم دنبالش." با وجود دری که درون سینه اش پیچید، لبخند زد. دخترک دوباره جلو خم شد تا نجوا کند. "می شه بهش بگی دوستش داریم و دلتنگشیم و می خوایم برگرده خونه؟" بلامی گفت: "از این بهتر رو انجام می دم. خودم برش می گردونم." پیش از آنکه فرصت پلک زدن داشته باشد، حس کرد بازوانی کوچک او را گرم و مهربان فشردند. بعد دختر مثل پرنده ای دور شد و داخل چادر غیبش زد. بلامی آه کشان ایستاد و برگشت و کلارک را در انتهای ردیف کوله ها دید که داشت مثل او، خوراکش را در می آورد و پایین می گذاشت. با لبخندی اندوهگین سیب بنفشی خوش رنگ و لعابش را نشانش داد و کنار گذاشت. بلامی نیشخند زد و بعد با آمدن پاول، نیشخندش خشکید. -جدی جدی به نظرتون فکر خوبیه که همین الان کوله هامون رو دوباره بچینیم؟ باید راه بیفتیم. بلامی گفت: "کارم تموم شده." ایستاد و خوشحال شد که هفت، هشت سانتی متری از پاول بلند تر بود. "فقط می خواستم مطمئن بشم وقتی ما نیستیم، مرد مون گرسنگی نمی کشن." به نظر نمی آمد پاول متوجه لحن کنایه آمیز او شده باشد. "دارین خوراکی هاتون رو می‌ذارین؟" کلارک به آذوقه اش اشاره کرد و به حرف آمد: "به همه ی این ها نیاز نداریم. با کوله‌های سبک تر، سریع تریم. موافق نیستی؟"...

نویسنده: کاس مورگان مترجم: بهنام حاجی زاده انتشارات: باژ


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مجموعه 100 نفر 4 (شورش)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل