loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شماره ناشناس اثر آرش آذرپناه

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره‌ی کتاب شماره ناشناس

کتاب شماره ناشناس از مجموعه­‌ی ده داستان کوتاه تشکیل می­‌شود که هر یک ضمن معرفی شخصیت­‌هایی متفاوت، داستان­‌هایی خواندنی را شرح می‌­دهند.

در داستان "شماره­ی ناشناس"، روایت بخشی از زندگی زوج جوانی را می­خوانیم. زن داستان، "ریحان" نام دارد. راوی قصه نیز، شوهر ریحان می­باشد. داستان در یک غروب غم‌انگیز رخ می­دهد؛ غروبی که در نتیجه­ی اعتراضات مردم و مقاومت دولت، به جوی پر از ترس و واهمه مبدل گشته و سبب ایجاد رعب و وحشت در مردم به‌ویژه معترضان شده است.

در همان ابتدای قصه، ریحان ضمن ابراز بی­قراری و نگرانی، از همسرش می­خواهد که با خارج شدن از منزل، جو حاکم بر جامعه را بررسی کند و در صورت آرام بودن اوضاع و احوال، از طریق تماس تلفنی او را از شرایط موجود مطلع سازد و سپس یک دیگر را در پارک نزدیک محل اقامت­شان ملاقات کنند.

راوی ضمن پذیرش خواسته­ی زنش، با خروج از منزل، اتفاقاتی را که در کوچه و خیابان­ها روی داده و او شاهدش بوده است را در ذهن مرور می­کند و تمامی جزئیات محیط پیش رویش را نیز برای خواننده شرح می­دهد؛ از تیراندازی­ها، مجروح شدن معترضان و هم­چنین شعارهایی سخن می­گوید که توسط عده­ای از جمله همسرش بر روی دیوارها نوشته شده بودند، اما هم اکنون توسط ماموران امنیتی پاک گشته، یا با اسپری سیاه از دیده­ها پنهان شده­اند؛ وی با تشریح روایت­هایی مهیج و معما گونه، خواننده را مجذوب داستان خود ساخته، او را تا پایان با خود همراه می­سازد.

داستان کوتاه های ذکر شده در اثر حاضر تحت این عنوان می باشند:

به هیچ باختن، خوف خانه، سفر کویری، شاعرانه‌ ی شیر‌ها، شب سرد سردار جنگل، شماره‌ ی نا‌شناس، فراموشی فردا، قدم زدن در تمام شهرهای جهان، گم­شده در گرما و نقطه­های تاریک آدم‌­ها.

کتاب شماره ناشناس نوشته ی آرش آذرپناه توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده است.

 

بخش از کتاب شماره ناشناس

فراموشی فردا

نفر بعدی که رفت تو، باز بی­قرار شد. زانوهایش خسته شده بود. چند دقیقه می­نشست و روزنامه­ای، مجله­ای می­گرفت دستش، ورق می­زد و بعد دوباره برمی­خاست و توی همان اتاق نه چندان وسیع انتظار قدم می­زد. روی جلد مجله­ای که بر میز توی چشم می­زد، عکس زنی قرمز پوش بود که پشت پیانو نشسته بود. احساس کرد چندان علاقه­ای به این موضوع نداشت و ندارد. حالا از وقتی که این بیماری آمده بود سراغش، زود خسته می­شد. فکر که می­کرد شاید بیش­تر از چهل سال نداشت اما حالا چند وقتی می­شد که زود خسته، بی­قرار و عصبی می­شد. دوباره رفت جلوی میز منشی قرار گرفت. جلوی میز، شیشه­ای ضخیم نصب شده بود و از پشت نیم دایره­ای که توی شیشه و مماس با میز تعبیه شده بود با منشی حرف زد: «ببخشید خانم، نوبت من نشده هنوز؟»

توی صدایش عصبیت و بی­قراری بود. منشی سر بلند کرد. موهایش تا روی شانه­ها می­آمد و دو گوشواره­اش، دو حلقه­ی بزرگ بود، که لای موهایش پیدا و ناپیدا برق می­زد. گفت: «چه­قدر بی­حوصلگی می­کنید، حضرت آقا؟! یک ربع، بیست دقیقه­ی دیگر می­روید داخل».

در صدای زن تشر و سرزنش بود. این روزها هر جا می­رفت همین طور با او حرف می­زدند. شاید همین بر خستگی­اش می­افزود. دوباره برگشت و طول اتاق را پیمود. دختری جوان بر یکی از صندلی­ها منتظر نشسته بود. دامن کوتاه چهار خانه­ی پشمی و پیراهن آستین کوتاه تن کرده بود. آرام بود و سر پایین انداخته بود، اما هر چند دقیقه­ای یک بار موبایلش زنگ می­خورد و کوتاه و آهسته جواب می­داد. بعد خیره می­شد به تلویزیون ال­ای­دی بزرگی که گوشه­ی اتاق انتظار، به دیوار، روشن بود. صدای تلویزیون کاملا بسته بود. داشت یک اپرای قدیمی را نمایش می­داد. این را از زیرنویس تصویر دریافته بود. بی­خیال تلویزیون شد. هر چه فکر کرد یادش نیامد دختر جوان زودتر از او آمده است یا بعد از او. وقتی خیره نگاهش می­کرد انگار بی­جهت بی­قرار می­شد و کمی هم خشمگین. نمی­فهمید چرا. هر چه بود توی همان تاریکی ذهنش بود حتما.

زنی دیگر از اتاق دکتر بیرون زد. منشی به دختر جوان اشاره کرد. همان لحظه دوباره صدای زنگ تلفن همراه دختر برخاست. پاسخ نداد این بار. خاموشش کرد و رفت توی اتاق دکتر. حالا فقط خودش مانده بود و فردی که تازه آمده بود نوبت بگیرد. مرد تازه وارد کمی چاق بود و مدام با گره­ی کراواتش ور می­رفت. نوبتش را که گرفت با شتاب نشست روی صندلی و بلافاصله لپ­تاپش را از کیف بیرون کشید و روشن کرد و مشغول شد. نگاهش را از مرد گرفت و دوباره رفت تا پای میز منشی. زن سرش پایین بود و چیزهایی را یادداشت می­کرد. پیراهن بی­آستین قرمزی تنش کرده بود. موهایش یک دست مشکی بود و شلال و وقتی سرش پایین بود می­ریخت روی صورتش. به گردنش، گردنبندی ظریف و نقره­ای رنگ آویخته بود. سر بلند کرد و گفت: «تا چند دقیقه­ی دیگر آقا، چند دقیقه­ی دیگر نوبت­تان می­شود.» همینطور هم شد. دختر جوان با دامن کوتاه پشمی­اش بیرون آمد و از منشی تشکر کرد و رفت. وقتی داشت می­رفت. یک­بار دیگر صدای زنگ تلفنش برخاست. صدایش  را از بیرون از مطب شنید ...


فهرست


فهرست کتاب شماره ناشناس

به هیچ باختن

خوف خانه

سفر کویری

شاعرانه‌­ی شیر‌ها

شب سرد سردار جنگل

شماره‌­ی نا‌شناس

فراموشی فردا

قدم زدن در تمام شهرهای جهان

گم شده در گرما

نقطه­‌های تاریک آدم‌­ها

 

نویسنده: آرش آذرپناه  انتشارات: نیماژ 

مشخصات

  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 3
  • سال انتشار 1396
  • تعداد صفحه 152
  • انتشارات نیماژ

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شماره ناشناس اثر آرش آذرپناه" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل