loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شب‌های روشن و نازک‌دل | داستایوفسکی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره‌ی کتاب شب‌های روشن و نازک‌دل اثر داستایوفسکی

کتاب شب‌های روشن و نازک‌دل اثر فئودور داستایوفسکی با ترجمه‌ی قاسم کبیری توسط انتشارات فردوس به چاپ رسیده است. کتاب شب‌های روشن و نازک‌دل از دو بخش تشکیل شده است که هر یک جداگانه داستانی عاشقانه را روایت می‌کنند. اولین بخش به نام «شب‌های روشن»، داستان مردی جوان است که بسیار تنها و منزوی از جامعه و مردم زندگی می‌کند. او در تنهایی خود به جهان، طبیعت و زیبایی‌هایش می‌اندیشد و  از خود می‌پرسد که چرا مردم زیر آسمانی به این زیبایی زندگی می‌کنند اما خُلق خوشی ندارند و نمی‌توانند با یکدیگر مهربان باشند!

شبی که با تنهاییِ خود در خیابان قدم می زد با دختری جوان روبرو می شود که از غم زندگی در حال گریستن بود. او به سختی خود را به دختر نزدیک و با احساس شرم و خجالت از او دلجویی می کند و مدتی را با هم به گفت و گو و درد دل می پردازند. دیدار منظم آن ها  موجب می شود که با هم دوست شده  و به هم عادت کنند. آن ها تصمیم می گیرند شرح تنهایی و غم خود را برای  هم بگویند.

در بخش دوم به نام «نازک دل» ماجرای دو دوست در یک خانه می باشد که یکی از آن ها عاشق دختری فقیر می شود. دختری که قبلاً نامزد داشته و بعد از مدتی نامزد او غیبش می زند. تا این که روزی با یک زن که همسرش بوده،  پیدایش می‌شود. دختراز غصه زیاد بسیار افسرده و رنجور شده و حال در مقابل عشق پسری جوان قرار می گیرد که با علم به گذشته‌ی او، هم چنان دختر را دوست می دارد و می‌خواهد با او ازدواج کند.

دوست مرد عاشق از او می پرسد، تو که آه در بساط نداری چطور می‌توانی از پس مخارج زندگی بر آیی؟ مرد عاشق به او اطمینان می دهد که می تواند، چرا که دختر نیز از طبقه فقیر جامعه است و تأمین کردن چنین فردی کار سختی نخواهد بود. در این داستان فقر و عشق به هم می آمیزند و لحظه های رمانتیکی را به وجود می آورند.

بخشی از کتاب شب‌های روشن و نازک‌دل

شب چهارم

خدایا! عاقبت این حرف ها به کجا رسید، بله، عاقبت همه ی این حرف ها به کجا منتهی شدند!

ساعت نه آمدم، او قبلا آن جا بود. از دور او را دیدم ، مثل همان شب اول روی نرده خم شده بود و وقتی که به او نزدیک شدم صدای پایم را نشنید. سعی کردم هیجانم را فرو نشانم و با ناراحتی صدا زدم : « ناستنکا ».

فوری برگشت و گفت:

« خب ... زود باش بگو.»

وحشت زده صورتش را نگاه کردم.

« خب، نامه را آوردی؟» دوباره در حالی که با یک دست محکم نرده را چسبیده بود تکرار کرد:« راستی نامه را آوردی ؟» بالاخره گفتم: « نه ! نامه ای وجود ندارد، هنوز نیامده است.»

به نحو دردناکی رنگش پرید و مدتی طولانی بی حرکت بر من خیره شد. آخرین امیدش را به یاس بدل نموده بودم، بالاخره با کلماتی شکسته این طور جوابم را داد :« خیلی خوب، باشد، کاری به کارش نداشته باش، اگر می خواهد این طور از من کناره بگیرد بگذار آزاد باشد.» چشم هایش را به زیر افکند بعد خواست در چشم من نگاه کند، اما ناگهان برگشت و روی نرده خم شد. و زار زار گریست. گفتم : بیا ... بیا... بیا... اما وقتی به چشم هایش نگاه کردم قدرت این را که به حرفم ادامه بدهم از دست دادم. اما چه می خواستم بگویم. گریه کنان گفت:«مرا دل داری ندهید. در باره او صحبت نکنید... نگویید که می آید... نگویید که او با بی رحمی و بر خلاف انسانیت مرا از خود طرد نکرده است... اما آخر چرا ؟ چرا؟ مطمئنم که در نامه ی من چیزی نبود. بله، همان نامه ای که نشانه درماندگی من بود، آیا غیر از این است؟»

بغض گلویش را گرفت و حرفش را قطع کرد وقتی به او نگاه کردم قلبم فشرده شد. دوباره شروع به سخن کرد:« راستی چقدر دور از انسانیت است ... چقدر با بی رحمی  با من رفتار کرد و حتی یک سطر خشک و خالی هم برایم ننوشت! لااقل می نوشت که دیگر دوستت ندارم. می نوشت که تو را دور انداخته ام! اما در این سه روز حتی یک سطر هم برایم ننوشت! راستی برای او چقدر سهل است که آدم بیچاره‌ای را ، دختر مغلوبی را که گناهی جزء عشق به او ندارد آزار دهد ! آه که در این سه روز چه کشیدم. آه خدایا.. . خدایا! وقتی به یاد می آورم که این من بودم که در ابتدا اولین قدم را برداشتم، خودم را پیش او کوچک و پست کردم، به خاطر عشق - اگر چه ذره ای هم باشد - التماس کردم و بعد از همه این حرف ها ... گوش کن » .

به طرفم برگشت، چشمان سیاهش می درخشید.

« نه ! این طور نیست. نمی تواند این طور باشد ... نه ... این حر فهای بی اساس چیست! یکی از ما در اشتباه ایم... یا من یا شما. شاید هنوز نامه‌ی من به دستش نرسیده باشد... شاید هنوز چیزی در باره آن نامه نمی داند. برای این که آخر چطور ... محض رضای خدا شما بگویید ، چطور ... خواهش می کنم شما قضاوت کنید، شرح این واقعه را شما به من بگویید. من که عقلم به جایی نمی رسد، چطور ممکن است یک نفر تا این حد وحشیانه با دیگری رفتار کند ؟! چطور ممکن است انسان انقدر با خشونت ( آن طور که او با من رفتار کرد) با دیگری رفتار کند؟ حتی یک کلمه هم جواب من را نداد! حتی پست ترین پست ها ترحم بیش تر از او نشان خواهند داد. شاید از من چیزی شنیده باشد. شاید کسی بد گویی من را پیش او کرده است.»

 

 

  • نویسنده: فئودور داستایوفسکی
  • مترجم: قاسم کبیری
  • انتشارات: فردوس

 

 


داستایوفسکی

درباره داستایوفسکی نویسنده کتاب کتاب شب‌های روشن و نازک‌دل | داستایوفسکی

فیودور داستایوفسکی نویسنده روسی قرن نوزدهم بود که در آثارش به عمق روح انسانی و مسائل اخلاقی پرداخت. آثار او، از جمله "جنایات و مکافات" و "برادران کارامازوف"، به بررسی تضادات انسانی، ایمان، و اختیار می‌پرداختند. ...

نظرات درباره کتاب شب‌های روشن و نازک‌دل | داستایوفسکی


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شب‌های روشن و نازک‌دل | داستایوفسکی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل