loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب شبح اپرا (رمان های کلاسیک)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
30,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب شبح اپرا از مجموعه‌ی رمان های کلاسیک، بر اساس نوشته‌ی گاستون لورو با بازنویسی دینا نم و تصویرگری تروی هاوئل، با ترجمه‌ی شهلا انتظاریان توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده است.

آن روز، آخرین روز حضور مدیران قدیمی اپرا خانه‌ی پاریس در محل کارشان بود؛ شنوندگان پس از شنیدن صدای زیبای "کریستین دِی" همه یک صدا او را تشویق می کردند و از استعداد بی نظیر و صدای منحصر به فرد و زیبایش سخن می گفتند و در شگفت بودند که چرا صاحبان اپرا خانه تا کنون از این ستاره رو نمایی نکرده بود. کریستین حضور آن شب خود را مدیون بیماری ستاره‌ی اپرا خانه "لا کارلوتا" بود.  پس از پایان اجرای موفقیت آمیز آن شب، کریستین به ناگاه از حال رفت و بازیگران اپرا فورا او را به اتاق خواننده ها بردند تا استراحت کند. رائول، یکی از دوستان قدیمی کریستین که نگران شده بود، خود را به اتاق او رساند تا از حالش با خبر شود. وقتی نزدیک در شد، شنید که کسی با تحکم با کریستین حرف می زند، اما بعد از خروج کریستین از اتاق کس دیگری را در آنجا ندید .  در همان وقت با صدای همهمه‌ی جمعیت به سالن باز گشت و با جسم بی جان جوزف بوکی، کار گردان صحنه‌ی اپرا رو به رو شد. آیا این مرگ ربطی به شبحی که گروه اپرا حرفش را می زدند داشت؟ همان شبحی که بعضی از اعضای اپرا به چشم خود دیده و صدایش را شنیده بودند. پس از مرگ جوزف، شبح خود را به مدیران نشان داده بود و خواسته هایش را طی نامه‌ای به اطلاعشان رساند. او جایگاه شماره‌ی پنج اپرا را متعلق به خود خوانده و مبلغی را به عنوان مستمری ماهیانه از آن ها می خواست  اما هیچ یک از مدیران نه تنها اهمیتی به خواسته های او ندادند، بلکه نادیده‌اش گرفتند تا وقتی که آن اتفاق وحشتناک افتاد! پس از هشدار های شبح مبنی بر سقوط چلچراغ بزرگ قیمتی و سنگین اپرا خانه روی سر تماشاگران، بلاخره آن اتفاق رخ داد و شب وحشتناکی را برای همه، از جمله کارکنان اپرا خانه رقم زد. پس از آن اتفاق، ناگهان کریستین غیبش زد و هیچ خبری از او نبود. رائول که از کودکی با او دوست بود و حالا تعلق خاطر زیادی به او داشت، برای پیدا کردنش راهی خانه‌ی خانم والریوس که با کریستین زندگی می کرد شد و از راز مهم و عجیبی با خبر شد...

 


برشی از متن کتاب


وقت کی آواز کریستین به آخر رسید، کسی برایش دست نزد. پس از او لا کارلوتا وارد صحنه شد. حضار با حرارت تمام دست زدند. صدای لا کارلوتا در تالار پیچید. درست در همان موقع، اتفاق وحشتناکی افتاد. همان طور که در یادداشت شبح اپرا نوشته شده بود، لا کارلوتا مثل وزغ شروع به قور قور کرد! نفس حاضران در سینه حبس شده بود. در این میان در جایگاه شماره‌ی پنج، رنگ آقای مونشارمن و آقای ریچارد پرید. صدای قور قور لا کارلوتا آن ها را به وحشت انداخته بود. همان موقع آقای مونشارمن نفس شبح را پشت سرش، روی موی خود حس کرد. شبح آنجا بود؛ در اطراف آن ها، پشت سر آن ها و در کنار آن ها. آن دو را نمی دیدند ولی احساسش می کردند. آن ها در جایگاه ایستاده بودند و می لرزیدند؛ چون هم از ماندن وحشت داشتند، هم از فرار کردن. در روی صحنه، لا کارلوتا دوباره دهانش را باز کرد که آواز بخواند ولی بار دیگر چون وزغ قور قور کرد! حضار در صندلی هایشان جا به جا شدند و پچ پچ ها بالا گرفت. کسی نمی‌ دانست چه باید بکند. آقای ریچارد از جایگاه شماره‌ی پنج خطاب به لا کارلوتا فریاد زد: "بله، ادامه بده!" لا کارلوتا برای بار سوم دهانش را باز کرد و دوباره قور قورش در تالار پیچید. برای بار چهارم نیز این مسئله تکرار شد! حضار خشمگین شده بودند. هر دو مدیر روی صندلی های خود ولو شدند. ناگهان صدای آهسته‌ی شبح را شنیدند که می گفت: "او آواز می خواند تا چلچراغ را پایین بیندازد!" آقای مونشارمن و آقای ریچارد هر دو باهم به سقف نگاه کردند و فریاد وحشتناکی کشیدند. چلچراغ باشکوه تالار در حال افتادن بود. چلچراغ مستقیم به طرف آن ها می آمد. حضار با دیدن چلچراغ که از سقف فرود می‌آمد، شتاب زده به سوی درها هجوم بردند. آن شب برای همه شبی دردناک و فجیع بود. لا کارلوتا بیمار و کریستین دِی ناپدید شده بود. رائول نگران بود تا چند روز به اپرا خانه رفت و از مدیران آنجا سراغ کریستین را گرفت ولی آن ها هنوز از وقایع آن شب ناراحت و به شدت برای تعمیر آن چلچراغ باشکوه در تلاش بودند. یک نفر به شکل اسرارآمیزی سیم هایی را که چلچراغ به وسیله‌ی آن ها به سقف متصل می‌ شد، بریده بود. مدیران به قدری گرفتار بودند که وقت فکر کردن به کریستین و نگرانی برای او را نداشتند. رائول به دیدن خانم والریوس رفت. او فکر می‌ کرد که کریستین برای دریافت کمک نزد خانم والریوس خواهد رفت؛ زیرا در کنار او بزرگ شده بود. وقتی رائول وارد خانه‌ی خانم والریوس شد، از دیدن او حیرت کرد که چنین پیر و نحیف شده است. رائول پرسید: "خانم والریوس شما از کریستین خبری ندارید؟" خانم والریوس جواب داد: "او با پری موسیقی اش است؛ همان طور که همیشه بوده." رائول از شدت حیرت، روی یک صندلی افتاد. پیر زن با صدایی نحیف گفت: "کریستین شما را خیلی دوست دارد. هر روز از شما حرف می زند. گفت که به او پیشنهاد ازدواج داده اید." و با لحنی دلسوزانه ادامه داد: " ولی کریستین هرگز نمی تواند ازدواج کند...    

کتاب های بنفشه نویسنده: گاستون لورو بازنوشته ی: دینا نم مترجم: شهلا انتظاریان انتشارات: قدیانی


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب شبح اپرا (رمان های کلاسیک)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل