loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب سیرک سیاه - نردبان

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب سیرک سیاه به قلم مهدی رجبی با تصویرگری غزاله بیگدلو از سوی انتشارات فنی ایران به چاپ رسیده است.

نلی دختر کوچولوی مهربانی که عاشق شعبده بازی است یک روز برای تماشای شعبده همراه پدر و مادرش به سیرک می رود. در ابتدا دلقک ها با آن لباس های مخصوص و دامن های کوتاهشان کلی باعث خنده نلی می شوند، بعد از آن نوبت به اجرای برنامه ی شاهزاده سیاهپوش می رسد، مردی با ردای سیاه و کلاه شعبده بازی، او با سه شیر به صحنه می آید نلی و همه ی بچه ها از ترس جیغ می کشند ولی وقتی می بینند که شاهزاده سیاهپوش دستش را به راحتی در دهان شیرها فرو می برد یا این که بر زمین می کوبدشان، ترسشان از بین می رود. بعد از آن مرد سیاه پوش رو به جمعیت کرده و می گوید که یک دستیار می خواهد؛ نلی با هیجان داوطلب می شود. شعبده باز او را درون جعبه ای می گذارد تا غیبش کند. ترس و هیجان تمام وجود نلی را فراگرفته ولی به محض بسته شدن در جعبه، دریچه ای زیر پای او باز می شود و نلی روی تشک نرمی می افتد. در آن اتاقک کم نور صدای حرف زدن عده ای توجه اش را جلب می کند. کمی جلوتر می رود و شیرها را در قفس می بیند که در حال حرف زدن با هم هستند. آن ها با دیدن نلی شروع به درد و دل می کنند، تمام بلاهایی که شاهزاده سیاهپوش برای اجرای برنامه بر سرشان آورده تعریف می کنند از اره کردن دندان هایشان تا سوزن فرو کردن در بدنشان حین انجام حرکات نمایشی، نلی با شنیدن حرف های آن ها به شدت ناراحت می شود و به شیرها قول می دهد که حتما از دست شاهزاده سیاه پوش نجاتشان دهد... این داستان زیبا و سرشار از احساسات برای کودکان و نوجوانان در کتاب مصور "سیرک سیاه" آمده است.

 


برشی از متن کتاب


ضربان قلبش که آرام شد، حقه ی شعبده باز را فهمید، دلقک ها جعبه را گذاشته بودند روی یک دریچه مخفی که الان بالای سرش بود. کف جعبه هم درهایی فنری داشت که تا شعبده باز در صندوق را بست باز شدند. حالا تماشاچی ها واقعا فکر می کردند نلی غیب شده. خوب که نگاه کرد پرده ای را دید که از سفق آویزان است و از پشتش صداهایی شنیده می شود. یکی بلند خمیازه کشید و گفت: «اون دلقک نفهم سه بار سنجاق زد تو پک و پهلوهام!» صدای غمگینی گفت: «دلم می خواد دنبال آهو بدوم! تو یه بشه ی بزرگ!» و صدایی دیگر: «د ... دلم واسه پنجول هام تنگ شده! گ ... گرفتی چی می گم؟ ت ... تنگ.» نلی کلاه شعبده بازی را که تا روی چشمانش پایین آمده بود بالا داد و پرده را کنار زد و سرک کشید. سریع دست گذاشت روی دهانش تا جیغ نزند. باورش نمی شد چنین چیزی می بیند. شیرها و خرس ها داشتند توی قفس با هم حرف می زدند. فکر کرد دارد خواب می بیند. چسبید به دیوار. اما دوباره صدایی شنید: «بیا بیرون کوچولو! نترس! ما سیر نیستیم ... اگر سیر بودیم، تو قفس نبودیم!» دور و برش را نگاه کرد تا سوراخ سنبه ای پیدا کند و قایم شود، اما دوباره صدایی شنید: «س ... سعی کن رو تلفظت کار کنی پیرمرد. ب ... بچه ترسید! گ ... گرفتی چی می گم؟ ت ... ترس.» نلی کنجکاو شد و با خودش فکر کرد آن ها از توی قفس نمی توانند به طرفش حمله کنند. دوباره سرک کشید. این بار کلاهش افتاد و بعد دیگر صدایی نشنید. فقط صدای غرش و خرخر حیوانی می شنید. سریع کلاه را روی سرش گذاشت و صداها برگشتند. صدا گفت: «منظورم از سیر، سیر بود کوچولو! نه سیر! بیا نترس.» چشم های نلی برق زدند. کلاه واقعا جادویی بود باعث می شد صدای حیوانات را بفهمند. خرس گفت: «ولش کنید بابا! یه وقت می آد سنجاق می زنه پک و پهلومون! آدمیزاد وحشیه! سنجاق می زنه ... می زنه ... می زنه ...» نلی با احتیاط بیرون رفت و نزدیک قفس ها ایستاد، دست هایش را نشان داد و گفت: «به خدا من سنجاق ندارم.» و یکهو دلش گرفت. خرس را به زور چپانده بودند توی یک قفس فسقلی. شیرها توی قفسی تنگ و کثیف چسبیده بودند به هم و نمی توانستند جنب بخورند. حالا که از نزدیک می دیدشان متوجه شد روی بدنشان پر از زخم است و دنده هایشان بیرون زده.        

نویسنده: مهدی رجبی تصویرگر: غزاله بیگدلو انتشارات: فنی ایران


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سیرک سیاه - نردبان" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل