loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب سرطان جن - رامبد خانلری

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب سرطان جن نوشته ی رامبد خانلری توسط نشر بان به چاپ رسیده است.

این کتاب مجموعه ای 13 داستانی از افسانه های ترسناک قدیمی و پارسی می باشد که نویسنده مکتوب کردن آن ها را روشی برای حفظ میراث ادبی و روایت های زبانی دانسته است.  به عقیده ی رامبد خانلری، نمی توان وجود اجنه و غیرآدمیزادهای ماوراء الطبیعه را انکار کرد یا به راحتی اجازه داد این داستان ها به فراموشی سپرده شوند؛ چرا که عکس العمل شنوندگانِ این قبیل افسانه ها، اثبات می کند جذابیت فانتزی های ایرانی، کمتر از داستان های تخیلی ای هم چون هری پاتر نیست.

در واقع قصه هایی که در آن ها از جن، آل،  سایه ها و ترس های افراد در تنهایی روایت شده است، از سلیقه ی ما ایرانی ها به دور نیست. بسیاری از ما این قبیل داستان ها را از زبان قدیمی ترها شنیده ایم و به قول نویسنده، بارها در گعده هایمان از آن ها سخن گفته ایم؛گاه به طنز و گاه به جدّ. این کتاب فرصت فکر کردن به این باورها و افسانه ها را در خلوت و تنهایی به ما می دهد.

خواندن دوباره ی به اصطلاح خرافات قدیمی شاید درابتدا مضحک به نظر برسد امّا این نویسنده با قلم توانمند خود، گاهی مخاطب را در میانه ی آن پوزخندها، مبهوت کلام خویش می سازد.

ناگفته نماند که خانلری در نوشتن این قصه ها از قوه ی تخیل خود نیز بهره گرفته و با بال و پر دادن به آن ها، داستان ها را ملموس تر و واقعی تر ساخته است و همین ترفند خواننده را برای پی بردن به سرانجام قصه کجکاوتر می کند.

از جمله داستان های جذاب این مجموعه، ایستگاه متروی برج میلاد نام دارد. این قصه، روزمرگی مردی را روایت میکند که بعد از مرگ دختر کوچکش به پیشنهاد همکارانش به خانهی دیگری نقل مکان میکند امّا کابوس و توهم حضور دختربچّه و هم بازیاش همواره او را آزار میدهد. مرز بین حقیقت و توهمات ذهنی مرد آنقدر باریک است که خواننده به سختی میتواند آن دو را از هم تشخیص دهد...


فهرست


آغاز کلام... از دائم آباد تا پرستیژ ظن آباد شلیلا جان رقصان روی شیب ملایم تپه ایستگاه متروی برج میلاد با همان رگه های بنفش عزیزالله،حلالت کردم داربی حالا دیگر یک لحظه هم تنهایم نمی گذارند یک لقمه نان و عسل،آن هم از سر حوصله کیک کشمشی،کافه نادری و مرگی که حق است محدوده ی تله گذاری حیوانات موذی

برشی از متن کتاب


از دائم آباد تا پرستیژ آن پچ پچه ی میان صداهای نامفهوم توی خواب و بیداری زنگ گوشم شده است. اسفندونی که قرار است امشب به پرستیژ بیاید تا این مردک هیکلش را متر کند، باید همان کوتوله ای باشد که در تاریکی سراغ مجید خدا بیامرز هم آمده بود. نمک به حرام گفت که ذکر و خیر آن کوتوله ی غربتی را از زبان پدرش شنیده است. با همین دروغ و دبنگ ها این لشکر غیرآدمیزاد را خام کرده است. هنوزم فکر میکنم تمام اتفاقات شب گذشته را در خواب دیده ام. شاید به همین خاطر امشب می خواهم دوباره خودم را تا سوراخ هواکش روی پشت بام خیاطی برسانم. اتفاق شب قبل به دندان پوسیده ی بد بویی می ماند که کنده شده و توی مشت سر می خورد. دندان بدبویی که هرچند لحظه یک بار آن را جلوی دماغ میگیری و بو می کنی. پسر کاظم ماست بند که توی کوچه ی خانه شان گم می شود، راهم را می  کشم به سمت خیاطی و با عجله قدم برمیدارم.کوتوله ای داخل مغازه ایستاده و چغاز هیکلش را متر می زند، از سایه هاشان که اینطور پیداست.کوتوله دست هایش را که از دو طرف باز کرده هم می آورد و کنار تنه اش میگیرد. نسناس از پشت سر مترش را دور گردن کوتوله می اندازد و می کشد، انگار که می خواهد خفه اش کند. کوتوله هم دست و پا می زند، انگار که دارد خفه می شود. خودم را به سرعت به درخت پشت مغازه ی هژیر دلفانی می رسانم. صدای مردک می آید که فریاد میزند: «فکر کردی میتونی بابام رو سکته بدی و بعدش راست راست راه بری؟» از درخت که خودم را بالا میکشم صدای فریادش می آید که می گوید: «از فردا باید برای همشون کت و شلوار عزای تو رو بدوزم.» از سوراخ هواکش مردک را می بینم که تنها وسط خیاطی ایستاده است و انگار مترش به چیزی نامرئی تو هوا گیر مانده باشد، آن را می کشد. پسر به جلوی شکمش نگاه می کند و می گوید: «در و دیوار را نگاه کن. این دفتر و دستک فقط برای این بود که گیرت بیارم. نباید پی جوابت میاومدی سراغ بابام. نباید ترسش می دادی.» در اتاق پرو قژی می کند و خود به خود باز می شود، برای یک لحظه تصویر کوتوله ای روی آینه می افتد که پسر مجید مترش را دور گردنش حلقه کرده است.کله اش هم عرض بدنش است و قیافه اش به عقب مانده ها می ماند، لخت است و شکل و شمایلش زیاد از آدم ها دور نیست، یک آدم کوتوله ی کله گنده ی زشت خاکستری رنگ. از پشت سر جوانک یک صندلی خود به خود روی هوا بلند می شود. بی اختیار فریاد می زنم: «مراقب پشت سرت باش ارسلان.» و قبل از آنکه حرفم تمام شود صندلی روی سر و گردنش پایین می آید. جوانک نقش زمین می شود و خون از سرش روی زمین جاری می شود. پچ پچه بالا می گیرد، انگاری که خیاطی تا سقف پر از مار باشد. اتو از روی میز مخصوصش بلند می شود و روی انگشت های دست ارسلان می افتد، قیچی خود به خود لباس های تنش را قیچی می کند، بعضی جاها گوشت را هم می گیرد، جای جای لباس لکه های خون میزند. تیره ی کمرم ضعف می رود، طاق باز چشم میدوزم به آسمان گر که امشب آن یکی دو ستاره هم در خود ندارد. چشم هایم را می بندم. یک نفر روی پشت بام قدم برمی دارد، صدای قدم هایش جان می گیرند و به من نزدیک می شوند. جربزه ی چشم باز کردن ندارم. بالای سرم که می رسد می ایستد. چیزی شبیه عصا یا چوب دست را چند بار روی زمین می کوبد. صفحه 24-23    

  • برنده ی جایزه ی مهرگان و بهترین مجموعه داستان 93 - 92
  • نویسنده: رامبد خانلری
  • انتشارات: بان


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب سرطان جن - رامبد خانلری" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل