کتاب زیبای خفته - پینه دوز

کتاب زیبای خفته نوشته ی شرکت والت دیزنی و ترجمه ی مهسا طاهریان توسط انتشارات پینه دوز به چاپ رسیده است.

در یک سرزمین دور افتاده و پهناور پادشاه و ملکه ای باهم زندگی می کردند که خداوند بعد از سال ها به آنها یک دختر زیبا می دهد. آنها به این مناسبت جشن بزرگی برپا می کنند که پادشاه کشور همسایه و پسر جوانش هم در آن حضور می یابند. بعد از گفتگویی چند ساعته میان پادشاه دو کشورهمسایه،  آنها تصمیم گرفتند زمانی که دختر شانزده ساله شد او را به عقد شاهزاده ی همسایه در آورند. در این مراسم باشکوه سه پری به نام های فلورا، فونا و مِری وِدِر هم حضور داشتند که بنا بود هریک هدیه ای به نوزاد تازه متولد شده بدهند، دو پری، با تکان دادن چوبدستی های خود زیبایی چهره و صدا را به کودک داخل گهواره هدیه می دهند تا این که نوبت به سومی می رسد. درست در همان لحظه ای که او چوبدستی خود را تکان می دهد، جادوگری بدجنس به نام مالیفیسِنت ظاهر می شود. او از این که به جشن دعوتش نکردند، بسیار عصبانی بود؛ بنابراین نوزاد را نفرین می کند که در شانزدهمین سال تولدش، انگشتش در دوک چرخ نخ ریسی زخمی شود و آن قدر عفونت و ورم کند تا جان خود را از دست بدهد. مری وِدِر مهربان که هنوز هدیه ای نداده بود، برای نجات جان شاهزاده، دعای دیگری می کند و می گوید: ایشان نمی میرند، بلکه به خوابی صدساله فرو می روند. شاه برای نجات جان تنها فرزندش دستور می دهد تمام  چرخ های نخ ریسی را جمع آوری کنند امّا درست زمانی که دختر شانزده ساله می شود اتفاق بدی برای او می افتد...

زیبای خفته جلد دیگری از مجموعه داستان های شرکت والت دیزنی می باشد که در چند جلد از جمله دامبو، گربه های اشرافی، تارزان، آلیس در سرزمین عجایب، سیندرلا، بامبی و... به چاپ رسیده است. داستان های این مجموعه برگرفته از قصه های نوشته شده توسط انجمن نویسندگان شرکت بزرگ والت دیزنی می باشد که به صورت انیمیشن درآمده اند. زبان ساده، صفحات مصور، رنگ آمیزی شاد تصاویر و داشتن قطع کوچک جیبی از جمله ویژگی های مثبت این مجموعه می باشد.

برشی از متن کتاب

در روزگاران قدیم، در سرزمینی دور افتاده، پادشاه و ملکه ای به مناسبت تولد دخترشان اُرورا میهماننی بزرگی ترتیب داده بودند. پادشاه کشور همسایه و پسر جوانش فیلیپ نیز در آن میهمانی شرکت داشتند. دو پادشاه تصمیم گرفته بودند که وقتی اُرورا شانزده ساله شد، جشن ازدواج فرزندان شان را برپا کنند. هم چنین در این جشن تولد سه پری به نام های فلورا، فونا و مری وِدِر نیز حضور داشتند که هر کدام هدیه ی مخصوصی برای شاهزاده خانم آورده بودنند. اول از همه فلورا چوبدستی جادویی اش را بالای گهواره ی ننوزاد چرخاند و گفت: من به تو زیبایی هدیه می کنم. سپس فونا چوبدستی خود را تکان داد و گفت: من نیز به تو صدایی زیبا هدیه می کنم. سپس مری وِدِ بال زنان بالای گهواره رفت و چوبدستی اش را تکان داد که... ناگهان صاعقه ای زد و مالیفیسِنتِ جادوگر از مین توفان و رعد و برق ظاهر شد. او از این که به میهمانی دعوت نشده بود، بسیار عصبانی بود و در حالی که کلاغش را روی شانه اش گذاشته بود به شاهزاده خانم کوچک خیره شد و زیر لب غرید: من هم برای تو هدیه ای دارم. پیش از آن که آفتاب شانزدهمین سالگرد تولدت غروب کند، انگشتت در دوک چرخ نخ ریسی زخمی شده و خواهی مرد. بعد جادوگر بدجنس صورتش را برگرداند و خنده ی موذیانه ای کرد و در میان توده ای از دود بنفش ناپدید شد. مری وِدِر سرفه ای آرام کرد وبه شاه و ملکه که خیلی ترسیده بودند، گفت: نگران نباشید، من هنوز هدیه ای نداده ام. آن پری بالای سر شاهزاده خانم کوچک که هنوز در خواب ناز بود رفت و به آرامی زمزمه کرد: در آن روز وقتی که دوک نخ ریسی انگشتت را زخم می کند، تو نخواهی مرد، بلکه به خواب عمیقی فرو خواهی رفت و آن کسی که واقعاا دوستت دارد، طلسم را باطل و تو را بیدار خواهد کرد. پادشاه که به شدت نگران سلامتی دخترش بود، دستور داد تمام دوک های نخ ریسی را جمع کرده و بسوزانند. سپس او و ملکه در کمال ناراحتی و اندوه قبول کردند که نگهداری دخترشان را به آن سه پری بسپارند تا این که روز حساس تولد شانزده سالگی اش بگذرد. فلورا، فونا و مری وِدِر اسم شاهزاده خانم را عوض کردند و نام گُل رُز را برای او برگزیدند. آنها او را به کلبه ای دور دست بردند و چوبدستی های جادویی شان را نیز پنهان کردند و خود را به شکل زنان فقیری در آوردند تا جادوگر بدجنس نتواند آنها را پیدا کند...      

نویسنده: شرکت والت دیزنی مترجم: مهسا طهریان انتشارات: پینه دوز