loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب زویی و عینک ایده ساز 4 (پرپیشی ها در یخبندان)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب پرپیشی ها در یخبندان چهارمین جلد از مجموعه ی زویی و عینک ایده ساز، نوشته ی آژیا سیترو و ترجمه ی هدا نژادحسینیان با تصویرگری مریون لیندزی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

زویی هر روز صبح چند ساعتی با گربه کوچکش ساسافراس، در حیاط بازی می کند اما امروز برف بهاری آن ها را حسابی غافلگیر کرده و مشکلی بزرگ برای ساسافراس به وجود آورده؛ او از این که مجبور شود در برف راه برود متنفر است و زویی هر کاری می کند او راضی نمی شود از خانه بیرون بیاید. زویی عینک ایده سازش را روی سرش می گذارد تا شاید فکری برای حل این مشکل به ذهنش برسد! بعد از چند لحظه زویی فکری بکر می کند او تصمیم می گیرد که از پارچه ی ضدآب برای گربه اش کفش درست کند تا در روزهای برفی و بارانی از آن ها استفاده کند. از طرفی در این روز برفی زنگ اصطبل هم که مادرش قبلا نصب کرده به صدا درمی آید. مادر زویی همیشه به حیوانات عجیب و جادویی کمک می کند و جدیدا این راز را با او نیز در میان گذاشته است. قرار است در مواقعی که مادر خانه نیست هنگامی که صدای زنگ بلند می شود زویی به جای مادرش برای کمک به حیوانات جادویی برود. زویی فورا با عجله به اصطبل می رود و در نهایت تعجب دو حیوان پشمالوی کوچولو شبیه گربه را می بیند که دو تا بال شیشه ای پشت شان دارند. آن ها قادر به صحبت کردن هستند و خودشان را پرپیشی معرفی می کنند. ظاهرا برف بی موقع برای پرپیشی ها و تخم هایشان نیز مشکلاتی به وجود آورده که تنها زویی قادر به حل آن است!

مجموعه ی زویی و عینک ایده ساز شامل چند جلد کتاب با عناوین مختلف است که برای کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. هر جلد از چند داستان کوتاه به هم پیوسته تشکیل شده و شخصیت اصلی در همه ی آن ها دختر کوچولوی باهوش و خیال پردازی به نام زویی است. او دلش می خواهد مانند مادرش که یک دانشمند است دائم آزمایش های مختلف انجام دهد. زویی عینکی محافظی برای چشم هایش دارد که هنگام انجام آزمایش به چشمش می زند؛ او باور دارد که هرگاه عینک را بالای سرش می گذارد ایده های جالبی به ذهنش می رسد به همین دلیل اسم آن را عینک ایده ساز گذاشته است.


برشی از متن کتاب


من و ساسافراس به هم نگاه کردیم و بعد سریع از روی مبل بلند پریدم و رفتیم سمت در آشپزخانه. چکمه هایم را پوشیدم و داد زدم: «بابا من الان برمی گردم! می روم توی اصطبل بازی کنم.» در را که باز کردم، پایم کمی توی برف براق فرو رفت. همان موقع شنیدم که بابا گفت باشد. درست کنار پای من، ساسافراس دو قدم بزرگ توی برف ها برداشت. بعد سرجایش خشکش زد و خرخر کرد. آن وقت پرید توی خانه و با تنفر پنجه هایش را بالا و پایین کرد و تکاند. آه کشیدم و گفتم: «آی، ساسافراس! می گویم چطور است این یک بار را بمانی خانه؟ من زود برمی گردم.» تندی بغلش کردم و بدون معطلی سمت اصطبل دویدم. داشتم از ذوق بال درمی آوردم. یعنی این بار چه جور موجود جادویی آمده بود؟ نکند فوییپ باشد؟ یا یک بچه اژدهای دیگر؟ از اصطبل گذشتم و فوری در پشتی را باز کردم. خبری نبود. نکند الکی زنگ زده بودند؟ گاهی وقت ها هم موجودات جادویی خیلی ریزه میزه هستند. شاید اگر کمی نزدیک تر بروم بتوانم ببینمش؟ خم شدم، اما به جز برف سفید چیزی ندیدم. ولی انگار روی قسمتی از برف یک چیزهایی بود. آن نقطه های صورتی چه بودند؟ دستم را دراز کردم و با انگشتم بهشان سیخونک زدم. از جا پریدم عقب و گفتم: «اوه، اوه!» اممم، بگذار ببینم، الان این کپه ی برف بود که خرخر کرد؟ کپه ی کوچک برف جلوی جفت چشم هایم، مثل شکوفه باز شد. درست وسط آن دو تا موجود پپشمالوی کوچک سبز رنگ با بال هایی سفید، صورت های کوچکشان را چرخانده بودند به سمتم و نگاهم می کردند. چشم هایم را مالیدم، مگر می شود؟ آن ها شبیه گربه هایی کوچک و شش پایی بودند با بال های پروانه ای به سفیدی برف... که رویش خال خال صورتی داشت! آرام گفتم: «شماها پروانه هستید؟» دو تا موجود بال دار اول به هم و بعد به من نگاه کردند. یکی از آن ها گفت: «نه، مگر شبیه پروانه هاییم؟» بعد زبان درازش را درآورد و یکی از پنجه های پشمالویش را تمیز کرد.

نویسنده: آژیا سیترو مترجم: هدا نژادحسینیان تصویرگرک مریون لیندزی انتشارات: پرتقال


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب زویی و عینک ایده ساز 4 (پرپیشی ها در یخبندان)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل