loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب رویای خام - طیبه امیرجهادی (2 جلدی)

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

کتاب رویای خام (دو جلدی)، رمانی است از طیبه امیرجهادی که توسط انتشارات آرینا به چاپ رسیده است.

کتاب‌های رمان فارغ از جنبه‌ی تفننی و سرگرمی که برای مخاطب در بطن خود دارند و از این‌رو جالب و جذاب می‌نمایند و تمایلات و احساسات کنجکاوانه‌ی خواننده را ارضا می‌کنند؛ خود به انواع مختلفی منقسم می‌گردند؛ شیوه‌های مختلفی نگارشی حاکم بر آن‌ها، جدا از اصولی که هر نویسنده برای خود دارد؛ شیوه‌های تعریف شده و مشخصی هستند که طرفداران وهواخواهان خاص خود را دارند. موضوعی که هر اثر داستانی رمان‌گونه می‌تواند پذیرایش باشد در طبقه‌های اجتماعی، احساساتی، تخیلی، تاریخی، جنایی و... جای می‌گیرد و گاه در آن واقعیت‌ها آمیخته با آنچه نگارنده در ذهن می‌پروراند ادغام می‌شود و گاه ابهام معنایی، شاخصه‌ی اصلی آن است. با تمام این‌ها، رمان سنتی با طرح قصه و قهرمان داستانی و روای‌ای که می‌تواند زاویه‌ی دیدش اول شخص باشد یا سوم شخص هم‌چنان در جامعه‌ی رمان‌خوانان ایرانی هواداران بی‌شماری داشته و نویسندگانی خواه مشهور و خواه تازه‌کار در این حیطه فعالیت دارند. رؤیای خام نیز از این‌گونه بوده که به قلم طیبه امیرجهادی در دو جلد منتشر شده و طبق اذعان نویسنده‌اش، روایت زندگی‌ای است از آشنایان که شاید شنیدنش به طور معمول جذابیت نداشته باشد اما گنجاندنش در قالب یک اثر داستانی رمان، کشش و علاقه‌ای در مخاطب ایجاد می‌نماید که گاه شب زنده‌داری می‌کند تا ادامه‌اش را دریابد. اتفاقاتی که دست به دست هم می‌دهند تا تصمیمات، رفتارها، عکس‌العمل‌ها و انتخاب‌های شخصیت‌ها را بسنجند و رونمایی کنند از آنچه که به‌زعم انسان بودن‌شان در ذات خود پنهان داشته‌اند؛ چه خوب، چه خاکستری و چه بد. با رسیدن به پایان صفحات کتاب مخاطب شباهت بسیاری بین داستان اثر و زندگی خود یا نزدیکانش می‌بیند و به این می‌اندیشد که چنانچه جای شخصیت داستان بود چه می‌کرد. داستان‌پردازی و پرورش آن، توصیفات و بیان جزئیات، مشخصه‌های اصلی این اثر بوده و مخاطبی که آثاری چون «در امتداد حسرت» و «غزال» را از این نویسنده مطالعه کرده، با علاقه و البته انتظار بیشتری آن را خواهان است.


نویسنده


طیبه امیرجهادی، نویسنده‌ی ایرانی متولد سال 1353 در تبریز و بزرگ شده‌ی بندرعباس که به دلیل تشویق خواهرش و البته توانایی‌هایی که در خود احساس می‌نمود؛ نویسندگی را آغاز نمود. آثاری از نویسنده: راهی از شوره‌زار ..... در امتداد حسرت ..... غزال

برشی از متن کتاب


از روزی که با مبین شروع به کار کرده بودیم؛ روال زندگیم تغییر کرده بود، چراکه به موقع سرکار رفته و از صبح تا شب با جان و دل کار می‌کردیم و به وقتش هم بدون این‌که ریخت و پاش و ول‌خرجی کنیم؛ به تفریح‌مان می‌پرداختیم. این امر باعث شده بود که هم گذشت زمان رو حس نکنم و هم زندگی برایم لذت‌بخش باشد؛ از این‌رو روحیه و اخلاقم خیلی تغییر کرده بود؛ طوری که آثار رضایت رو توی صورت حاجی می‌دیدم؛ چراکه نسبت به قبل مهربان‌تر شده بود و برای همین زمانی که ازش خواستم برایم یک ماشین بخرد، بعد از چند روز فکر کردن بالاخره قبول کرد؛ فقط به شرطی که مقداری از پولش را به صورت قسطی خودم پرداخت کنم که من هم فوراً از خدا خواسته قبول کردم؛ چون با درآمدی که داشتم به راحتی می‌توانستم اقساطش را پرداخت کنم و به این ترتیب بعد از سه ماه صاحب یک پرشیا شدم و این برای من یک اتفاق بزرگ محسوب می‌شد چراکه اولین قدم را برداشته بودم. روز چهارشنبه عصر بود که ماشین را تحویل گرفته و از نمایش‌گاه بیرون آمدیم. سوئیچ را به طرف حاجی گرفته و تعارف‌کنان گفتم: «شما بنشینید». حاجی لبخندزنان جواب داد: «ممنون، پسرجان! خودت بشین». با خوشحالی فوراً پشت فرمان نشستم و به سمت خونه حرکت کردم تا حاجی را برسانم، جلوی در، حاجی قبل از این‌که پیاده بشود؛ گفت: -امشب یه خورده زودتر بیا. -چرا؟ نکنه برای شیرینی ماشین باید شام مهمونتون کنم. حاجی سرش را تکان داد و گفت: -نه پسر، از ذوق و شوق فراموش کردی که امشب تولد مرواریده و همه اون‌جا مهمون هستیم. بر گیجی خودم لعنت فرستادم و به پیشانیم کوبیدم و گفتم: -اُه اُه ببخشید اصلاً یادم نبود؛ چشم زود می‌یام. بعد از پیاده شدن حاجی، سر راهم اول برای مروارید، دختر نه ساله‌ی آبجی شیرین (دختر اعظم خانم) کادوئی تهیه کرده و سپس به سمت مغازه حرکت کردم. وقتی جلوی مغازه پارک کردم؛ بوقی برای مبین و علی که جلوی در ایستاده بودند؛ زدم. با دیدنم جلو آمدند، علی تبریک گفت و سپس پرسید: -پس آرمین جون شیرینی کو؟ ذوق‌زده جواب دادم: -الآن می‌رم می‌گیرم. مبین دستم رو گرفت و گفت: -کجا داداش، با دو کیلو شیرینی نمی‌تونی سرمون کلاه بذاری؛ باید شام بدی. لبخندزنان جواب دادم: -چشم ولی امشب شرمنده‌تونم؛ چون تولد دختر خواهرمه و اون‌جا دعوتیم. مبین گفت: -خب اشکالی نداره، فردا شب می‌ریم. علی گفت: -این‌بار من شرمنده‌ام چون فردا عصر نیستم، قراره با بچه‌ها بریم شمال. راستی بیاین باهم بریم، دسته‌جمعی خوش می‌گذره. من و مبین نگاهی به هم انداخته، سپس گفتیم: -بعدازظهر مغازه رو چی‌کار کنیم؟ اگه حاجی بفهمه قشقرق راه می‌ندازه که ماشین نگرفته کار رو تعطیل کردم. علی گفت: -کاری نداره، مثل من به یکی از برادرات بگو یه روز به جای شما وایسه. مبین گفت: -راست می‌گه، البته قربون خدا برم به من یکی هم برادری نداده که دلم خوش بشه ولی ماشاءا... در عوض به تو نصف جین برادر داده، خدا رو شکر با اونا هم این حرف‌ها رو نداری. حق با مبین بود و من رابطه‌ی خوبی با برادرام داشتم به‌خصوص با آرش و سعید؛ در واقع اونا بودند که خیلی هوای منو داشتند. اگر هم‌چین تقاضایی می‌کردم؛ بی‌شک قبول می‌کردند، مخصوصاً علی‌رضا که کارمند بودو بعدازظهرها بیکار... .

نویسنده: طیبه امیرجهادی انتشارات: آرینا

مشخصات

  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 3
  • تعداد صفحه 1200

ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب رویای خام - طیبه امیرجهادی (2 جلدی)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل