محصولات مرتبط
کتاب رازی در کوچه ها به قلم فریبا وفی در نشر مرکز به چاپ رسیده است.
در می زنند. کنار باغچه دارم بازی می کنم. مامان داد می زند. "باز کن ذلیل مرده." از جایم تکان نمی خورم. "من اسم دارم. نه یابو هستم نه ذلیل مرده." عزیز شمردن تسبیحش را تعطیل می کند. باور نمی کند یک دفعه انقدر زبان دراز شده باشم. "ببین چه دُمی درآورده." این را مامان می گوید و از ایوان با علاقه نگاهم می کند. دلم می خواست بدنم دُم زا بود و چند دُم دیگر در می آوردم تا بتوانم بچه ی این مادر باشم. بچه ی عبو بودن آسان تر بود. نه به گریه هایم ایراد می گرفت و نه از بزدلی هایم تعجب می کرد. ولی تا جایی که یادم می آید مامان هیچ وقت ضعف هایم را به رسمیت نشناخت حتی وقتی که خودش ضعیف شد و زیر دوش حمام شمس بی حرکت ماند و نتوانست شیر آب را ببندد. پشت در، گدای هندی است. دندان های درشت و زردش را نشان می دهد. "یخ دارید؟" خوش حال می شوم. دارد به زبان من حرف می زند. هندی نیست ولی انگار ایرانی هم نیست. بفهمی نفهمی شبیه پاکستانی گرسنگی کشیده ای است. صورت زرد و جثه لاغری داردو موی انبوه سیاه، مثل کلاهی روسی سرش را پوشانده است. مثل این است که آن را از بازاری کش رفته و یادش رفته باشد از سرش بردارد. زنی سرش را از روی شانه مرد می آورد تو. "چی شد مراد؟" مراد به نوک بینی ام زل می زند. "ما همسایه تازه ایم. همین امروز اسباب کشی کردیم." زن می پرد وسط حرفش و جلوتر از مراد می ایستد. "من منیرم." جوری نگاهش می کنم که یعنی باش. هنوز نمی دانم که من هم باید خودم را معرفی کنم. محو تماشایش شده ام. صورتش را با کرم پودر صاف کرده. مژه های سیاه و فرخورده اش چشمانش را قاب گرفته اند. "اسمت چیه؟" "حمیرا." دستش را می کند توی موهایم. بلندی ناخن هایش را با پوست کله ام حس می کنم. "چه بامزه." بدون تعارف از کنارم رد می شود. از دالان می گذرد و می رود حیاط. مراد دم در می ماند. نمی دانم چه کار کنم. در را ببندم یا صبر کنم بیاید تو. ولی مراد قصد ندارد جایی برود. حواسش به دور و برش نیست. سرش را رو به آسمان می کند و ناامید از پیدا کردن چیزی که دنبالش است، به جایی در دالان خیره می شود. لابد دارد به چیز مهمی فکر می کند. زیر لب چیزی زمرمه می کند. اسم من است. "حمیرا."
- نویسنده: فریبا وفی
- انتشارات: مرکز
فریبا وفی
فریبا وفی کیست؟
اگر اهل خواندن رمان های ایرانی باشید به احتمال زیاد نام «فریبا وفی» به گوشتان خورده است. وفی نویسنده رمان و داستان های کوتاه ایرانی است که در میان آنها نام کتاب های پرندهی من و رویای تبّت به چشم میخورد. در این صفحه به شرح زندگینامه فریبا وفی و معرفی برترین آثار وی خواهیم پرداخت.مطالعهی بیشتر: آثار و زندگینامه غزاله علیزاده
زندگینامه فریبا وفی
فریبا وفی در یکی از روزهای بهمن ماهِ سال 41، در شهر تبریز به دنیا آمد. وی از آن دست کودکان علاقهمند به داستان و داستان نویسی بود و از نوجوانی نیز شروع به قلم زدن کرد. در همان سنین بود که یکی از داستان های خود به نام «راحت شدی پدر» را به «مجله آدینه» فرستاد ولی، به گفتهی خود، هنوز شجاعت انتشار داستان به نام اصلی خود را نیافته بود. نخستین رمان منتشر شده در میان آثار فریبا وفی، کتاب پرنده من در سال 1381 بود که نظر منتقدان حوزه ادبیات را به خود جلب کرد و جایزه بهترین رمان سال را از آن خود نمود. جایزه هوشنگ گلشیری، جایزه ادبی یلدا و جایزه ادبی مهرگان، از دیگر جوایزی بودند که به فریبا وفی برای نوشتن رمان پرنده من اهدا شد. بیوگرافی فریبا وفی نشان میدهد که او یکی از زنان موفق و تاثیرگذار معاصر کشورمان است. ترجمهی رمان های او به چندین زبان زنده دنیا از جمله ایتالیایی، انگلیسی، آلمانی و... گواهی بر این مدعاست. دیگر کتاب های فریبا وفی نیز برنده جوایز ارزندهای شدهاند که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت. از دیگر آثار وفی میتوان به کتاب بعد از پایان و سایر داستان های کوتاه او اشاره کرد که به زبان های مختلفی ترجمه شده اند و در سطح بین المللی نیز خوش درخشیدهاند.کتاب های فریبا وفی
- کتاب بی باد و بی پارو
- کتاب در راه ویلا
- کتاب رویای تبت
- کتاب ترلان
- کتاب همه افق
- کتاب ماه کامل میشود
- کتاب حتی وقتی میخندیم
- کتاب بعد از پایان
- کتاب پرنده من
- کتاب روز دیگر شورا
- کتاب رازی در کوچه
- کتاب در عمق صحنه
ثبت دیدگاه
دیدگاه کاربران