loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دکتر جکیل و آقای هاید (کلکسیون کلاسیک)

5 / -
وضعیت کالا : آماده ارسال
قیمت :
50,000 تومان
* تنها 1 عدد در انبار باقی مانده
افزودن به سبد خرید

کتاب دکتر جکیل و آقای هاید نوشته ی رابرت لویی استیونسن ترجمه ی محسن سلیمانی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

کتاب داستانی با موضوع معمایی- جنایی دارد. قصه آن درباره ی مردی به نام " دکتر جکیل " است که طی وصیت نامه ای تمام اموال و دارایی خود را پس از مرگ به فردی به نام " آقای هاید " بخشیده است. "  آترسون " وکیل " دکتر جکیل " روزی به طور اتفاقی از طریق یکی از دوستانش به نام " ریچارد انفیلد " متوجه می شود که هاید مردی منفور با رفتارهایی ناشایست می باشد، که چهره ای بسیار کریه دارد و در عین حال بسیار بی رحم است. انفیلد، مواجهه خود با هاید و چگونگی آسیب رساندن او به یک کودک و جبران خسارت از طرف او را برای آترسون شرح می دهد و این امر باعث می شود او وصیت نامه ی دکتر جکیل را به او پس بدهد و از او بخواهد در تنظیم وصیت نامه و بخشیدن اموالش به هاید تجدید نظر کند. ولی جکیل از هاید حمایت می کند و اصرار دارد که او با تمام ویژگی های وجودی اش انسان خوبی است. از آن جا که آترسون نگران دوست خود بود تصمیم می گیرد شخصا به دیدار هاید برود و از او بخواهد پایش را از زندگی دوست او بیرون بکشد. او به محل اقامت هاید می رود و متوجه می شود او در قسمتی مجزا در خانه دکتر جکیل زندگی می کند و از یک راه در پشت خانه که در محله ای دیگر قرار دارد، رفت و آمد می کند. همین موضوع باعث می شود تا آترسون کنجکاو شود و درباره رفتار دوستش دکتر جکیل و رابطه ی او با آدمی مانند هاید حساس شود و در این باره تحقیق کند. او با چند تن از دوستان صمیمی جکیل درباره ی رفتارهای عجیب او و ارتباطش با فردی مثل هاید صحبت می کند و در این بین " دکتر لانیون " هم با او موافق است. روزی هاید مرتکب جنایت شده و عالیجناب " دان ورس کارو " از دوستان و همکاران بسیار نزدیک آترسون را به قتل می رساند.

در این قتل مشکوک هیچ یک از اموال مقتول به سرقت نمی رود و تنها شاهد قتل پیرزن خدمت کاری است که چهره هاید را شناسایی کرده است، او تمام وقایع را برای پلیس شرح می دهد. پلیس در بین وسایل همراه مقتول یک نامه پیدا می کند که نشانی آترسون روی آن نوشته شده است. او از عصایی که بر سر مقتول کوبیده شده، متوجه می شود گفته های پیرزن خدمتکار درست است و حرف های او را تأیید می کند. آترسون برای پیدا کردن هاید و تحویل او به پلیس به سراغ دکتر جکیل می رود و دکتر به او می گوید که هاید گریخته و دیگر باز نمی گردد و خودش هم از این مرد و رفتار او بیزار است و سعی می کند از او دوری کند و دیگر او را نبیند. کم کم رفتارهای جکیل عادی می شود، دوباره به جمع دوستان سابق و مهمانی های آن ها می رود و این امر دکتر آترسون را خوشحال می کند و او فکر می کند دوستش برای همیشه از شر انسانی مانند هاید راحت شده . مدتی بعد " دکتر لانیون " دوست مشترک آترسون و جکیل بیمار شد و درگذشت. او قبل از مرگ، در نامه ای رازهای وحشتناک جکیل را برای دوستش آترسون شرح داد ولی از او خواسته بود تا وقتی جکیل زنده است، نامه خوانده نشود. بعد از مدتی، دوباره رفتارهای دکتر جکیل تغییر کرد. او دوباره از اطرافیان و مواجهه با آن ها می گریخت و دیگر با هیچ یک از دوستان و آشنایانش دیدار نمی کرد. دوری و گریز دکتر جکیل از دیدار با دیگران و تغییر رفتار او باعث نگرانی مستخدمین خانه می شود. آنها صداهایی عجیب از اتاق اربابشان دکتر جکیل می شنوند و از او دستورات پیچیده و عجیب تری دریافت می کنند. آنها سراغ آترسون می روند و از او کمک می خواهند. وقتی آترسون درب اتاق دوستش را می شکند با راز مهم زندگی دوستش مواجه می شود و...

کتاب دکتر جکیل و آقای هاید نوشته ی رابرت لویی استیونسن ترجمه ی محسن سلیمانی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

 

تامین محتوا: تحریریه فروشگاه اینترنتی کتابانه


برشی از متن کتاب


تقریبا یک سال بعد، در اکتبر سال هزار و هشتصد، جنایت عجیب و وحشیانه ای لندن را تکان داد. جنایتی که به خاطر مقام بالای قربانی، انعکاس بیشتری داشت. جزئیات این جنایت، کوتاه ولی تکان دهنده بود. خانم خدمتکاری که در خانه ای کمی دورتر از رودخانه تنها زندگی می کرد، تقریبا ساعت یازده به اتاق خوابش در طبقه بالا رفت بود تا بخوابد. با اینکه آن روز طرف های صبح، مه غلیظی همه جای شهر را گرفته بود، ولی سر شب هوا صاف بود و قرص کامل ماه، کوچه ای را که پنجره اتاق آن خدمتکار به آن مشرف بود کاملا روشن کرده بود. ظاهرا در آن لحظه خانم خدمتکار روی صندلی اش که درست زیر همین پنجره نشسته بود و غرق در افکار رمانتیک و رویاهایش بود. هروقت خانم خدمتکار این اتفاق را تعریف می کرد، اشک می ریخت و می گفت دیگر هیچ وقت کنار مردها احساس آرامش نمی کند، یا با دنیای نامهربان خوب نمی شود. خانم خدمتکار از همان جا که نشسته بود، متوجه پیرمرد محترم سپید مو و جذابی می شود که داشته از آن سر کوچه نزدیک می شده. در همین موقع، مرد ریز نقش دیگری که اولش این خانم درست متوجهش نشده، از رو به رو به پیرمرد نزدیک می شود. وقتی آن ها به هم می رسند (که درست جلوی چشم خانم خدمتکار بوده)، پیرمرد با سری خم و با لحنی بسیار مؤدبانه، چیزی به مرد ریز نقش می گوید. ظاهرا موضوع صحبتش زیاد مهم نبوده. در واقع طوری با انگشتش اشاره می کرده که انگار فقط دارد در مورد راهش سوالی می پرسد. اما موقع صحبت نور ماه توی صورتش افتاده بوده و خانم خدمتکار از تماشای آن کیف می کرده. چون خیلی معصومانه و با همان حالت مهربان قدیمی ها و در عین حال با متانت و اعتماد به نفس حرف می زده. کمی بعد، چشم خانم به مرد ریز می افتد و از این که متوجه می شود انگار او همان آقای هاید است که یک وقتی به دیدن اربابش آمده تعجب می کند و همان موقع هم حس می کند که از او بدش می آید. آقای هاید عصای کلفتی در دست داشته و با آن بازی می کرده اما حتی یک کلمه هم به پیرمرد جواب نمی دهد بلکه انگار داشته با بی تابی و سوء نیت به حرف های پیر مرد گوش می داده. بعد ناگهان تمام وجودش یک پارچه خشم می شود. پا به زمین می کوبد و عصایش را دور سرش می گرداند و (به گفته ی خدمتکار) مثل دیوانه ها شروع به داد و بیداد می کند. پیر مرد محترم، با تعجب و ناراحتی، قدمی به عقب می رود. آقای هاید همه مرز های اخلاقی را زیر پا می گذارد و با کوبیدن عصا، او را نقش زمین می کند و لحظه ای بعد، مثل بوزینه های خشمگین، با لگد به جان قربانی اش می افتد و او را زیر ضربه های عصایش می گیرد، طوری که صدای شکستن استخوان هایش به گوش می رسد و جسدش وسط خیابان می افتد و بعد خانم خدمتکار با دیدن این اتفاق وحشت می کند و از حال می رود. ساعت دو بامداد بود که خدمتکار به هوش آمد و به پلیس اطلاع داد. قاتل خیلی وقت پیش رفته بود، اما جسد خرد و خمیر قربانی اش، وسط کوچه افتاده بود. عصایی که قاتل با آن پیرمرد را به قتل رسانده بود، با این که از چوبی کمیاب و محکم و کلفت بود، به خاطر شدت ضربه های این جنایت کور، شکسته و از وسط دو نصف شده بود، و بعد غلت خورده و توی جوی کنار جسد افتاده بود، اما نصف دیگر عصا را حتما قاتل با خودش برده بود. یک کیف جیبی و یک ساعت طلا نیز بالای سر قربانی بود، اما به جز یک پاکت تمبر خورده و مهر و موم شده که رویش اسم و نشانی آقای آترسون بود و احتمالا پیرمرد داشت آن را به پستخانه می برد، کارت هویت یا مدرک شناسایی مقتول پیدا نشد. پاکت را صبح روز بعد، وقتی هنوز وکیل آترسون از رختخواب بیرون نیامده بود، پیش او بردند و ماجرا را برایش تعریف کردند. او هم به محض دیدن پاکت، فوری و خیلی جدی گفت: «تا جسد را نبینم، چیزی نمی گویم. شاید قضیه خیلی جدی باشد. لطفا صبر کنید تا لباسم را بپوشم.» با همان قیافه ی جدی هم فوری صبحانه اش را خورد و برای دیدن جسد، به طرف کلانتری رفت. به محض اینکه وارد سلول شد، سری به علامت تایید تکان داد و گفت: «بله، می شناسمشان. متاسفانه باید بگویم ایشان عالی جناب دان ورس کارو هستند.» افسر پلیس گفت: «خدای من مگر می شود؟» و لحظه ای چشم هایش به امید ترفیع برق زد و دوباره گفت: «جنجال زیادی راه می افتد. شاید شما بتوانید در پیدا کردن قاتل به ما کمک کنید.» بعد چیز هایی را که خانم خدمتکار دیده بود، خیلی خلاصه تعریف کرد و عصای شکسته ی قاتل را نشانش داد. آقای آترسون که از قبل با شنیدن نام هاید وحشت کرده بود، وقتی عصا را جلویش دید، دیگر شکی برایش باقی نماند. با این که چند جای عصای شکسته شده بود،فوری آن را شناخت، چون همان عصایی بود که خودش سال ها پیش آن را به هنری جکیل هدیه داده بود. پرسید: «این آقای هاید، آدم ریز نقشی است؟» افسر پلیس گفت: «آن طور که خانم خدمتکار می گوید هم ریز نقش است هم قیافه کریهی دارد.» آقای آترسون فکری کرد و بعد سرش را بلند کرد و گفت: «اگر با کالسکه ی من بیایید، فکر می کنم بتوانم شما را به خانه اش ببرم.» اینک ساعت تقریبا نه صبح بود و اولین مه فصل، همه جا را گرفته بود. پرده ای شکلاتی رنگ آسمان را پوشانده بود، اما باد دائم حمله می برد و صف آماده به جنگ بخارها را تار و مار می کرد. وقتی کالسکه از این خیابان به آن خیابان می رفت، آقای آترسون ته رنگ هوای شفق را دید، چون هوا مثل غروب تاریک بود. محله ی نکبت بار سوهو را هم سریع از نظر گذراند. محله ای با خیابان های پر گل و لای و رهگذرانی ولنگار و چراغ هایی که هیچ وقت خاموش نمی شد تا با هجوم دوباره ی تاریکی غم انگیز هوا، باز روشن شود. به نظر آقای وکیل، این محله فضای کابوس مانندی داشت. در آن حالت وقتی به افسر همراهش نگاه کرد، یک باره ترس از قانون و مجریان قانون به دلش افتاد، ترسی که گاهی آدم های شریف در دل شان احساس می کنند. وقتی کالسکه به خیابان مورد نظر نزدیک می شد، مه کمی بالا آمد و خیابانی کثیف، یک کافه، رستوران سطح پایینی فرانسوی، سبزی فروشی، یک عالم بچه با لباس های پاره پوره که جلوی خانه ها در هم می لولیدند و زن های زیادی از قومیت های مختلف که کلید در دست می رفتند تا ناشتایی، چیزی بخورند، جلوی آقای آترسون ظاهر شد. لحظه ای بعد در آن محل مهی به رنگ گِل خاک رس پایین آمد و او را از محیط کثیف اطرافش جدا کرد. خانه ی آدم مورد علاقه هنری جکیل و وارث ثروت دویست و پنجاه هزار پوندی اش، همین جا بود. پیر زنی با چهره ای سفید همچون عاج و موهایی نقره ای در را باز کرد. زن قیافه ای شیطانی، اما رفتار خیلی خوبی داشت. گفت که بله، خانه ی آقای هاید همین جاست، اما خانه نیستند. شب قبل خیلی دیر آمده اما یک ساعت نشده دوباره رفته بود اما این چیز عجیبی نبود. چون عادت های عجیب و غریبی داشت و خیلی وقت ها خانه نبود. مثلا تا دیروز تقریبا دو ماهی می شد که او را ندیده بود. ...

نویسنده


" رابرت لویی استیونسن " رمان و مقاله نویس و شاعر اسکاتلندی، در سال 1850 میلادی در ادینبورو به دنیا آمد و در سال 1894 درگذشت. پدرش مهندس راه و ساختمان بود و دوست داشت که پسرش، حرفه ی او را دنبال کند. به همین دلیل رابرت در رشته ی مهندسی دانشگاه ادینبورو ثبت نام کرد، اما بعدها رشته اش را تغییر داد و حقوق خواند و وکیل مدافع شد. وقتی شانزده ساله بود، نخستین مقاله اش در مجله ی دانشگاه چاپ شد. چندی بعد به بیماری سل مبتلا شد که تا آخر عمر از این بیماری رنج برد. به همین دلیل برای بازیافت سلامتی اش، به سفر می رفت. او به کشورهای بلژیک، فرانسه، آمریکا و چند کشور دیگر سفر کرد. در سال 1880 در سفری به آمریکا با زنی به نام فنی آزبورن که از او مسن تر بود ازدواج کرد و با همسرش به اسکاتلند بازگشت. در سال ١٨٨٨، به جزیره سموا در اقیانوس آرام رفت و تا پایان عمر در آنجا زندگی کرد. از آثار او می توان به کتاب های زیر اشاره کرد: جزیره ی گنج، پیکان سیاه، پرنس اوتو، ربوده شده، ارباب بالانترا، مرده دزد و کاتروینا.

فهرست


درباره ی نویسنده قضیه ی در به دنبال آقای هاید دکتر جکیل خیالش کاملا راحت بود قضیه ی قتل کارو قضیه ی نامه حادثه ی شگفت انگیز دکتر لانیون قضیه ی پشت پنجره شب آخر گزارش دکتر لانیون گزارش کامل هنری جکیل درباره ی این قضیه        

کلکسیون کلاسیک نویسنده: رابرت لویی استیونسن مترجم: محسن سلیمانی انتشارات: افق


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دکتر جکیل و آقای هاید (کلکسیون کلاسیک)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل