loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دونده ی هزار تو 2 (گذر از جهنم)

5 / -
موجود شد خبرم کن

درباره کتاب دونده ی هزار تو 2

در جلد اول دونده‌ی هزار تو، توماس به همراه ترزا و دیگر دوستانش که در بیشه زار زندگی می کردند، موفق شدند راهی از میان هزار تو پیدا کرده و به وسیله‌ی عده‌ای با اتوبوس‌هایی از آن جا نجات پیدا کنند. آن ها را به مکانی که یک سالن غذا خوری بزرگ و چندین خوابگاه دارد انتقال می دهند و ترزا که تنها دختر گروه است را از آن ها جدا می کنند.  پسرها را در خوابگاه بزرگی که تخت های دو طبقه دارد منتقل می شوند.

در جلد دوم کتاب دونده‌ی هزار تو، توماس و دوستانش شب را در خوابگاه سپری می کنند تا این که صبح با صداهایی وحشتناک و شکستن شیشه ی پنجره های خوابگاهشان بیدار می شوند‌. آن ها متوجه می شوند که عده ای دیوانه که ظاهر جسمی بسیار بدی دارند و بیماری فلر تمام بدن آن ها را گرفته به خوابگاه حمله کرده اند. توماس و دیگر پسران متوجه می شوند که درب خوابگاه قفل می باشد و زمانی که موفق می شوند قفل در بشکنند، با اجساد افرادی مواجه می شوند که شب گذشته به دست آنها نجات پیدا کرده بودند. آنها به قتل رسیده و با طناب از سقف آویزان شده بودند.

توماس و دوستانش به دنبال اتاقی می گردند که ترزا در آنجا زندانی است و در نهایت تعجب به جای ترزا با پسر نوجوانی برخورد می کنند که اریس نام دارد. زمانی که گروه با اریس صحبت می کنند متوجه می شوند که او نیز در یک هزارتوی دیگر زندگی می کرده است و شب قبل او را به این مکان آورده اند. تنها تفاوت اریس با گروه توماس در این بوده که او تنها پسر در میان چهل دختر بوده مانند ترزا که تنها دختر در میان گروه چهل نفره ی پسران بود.

در حین صحبت متوجه می شوند که تمام درب ها دوباره قفل شده اند و وقتی این بار قفل درب را می شکنند هیچ خبری از اجساد آویزان از سقف و انسان های مبتلا به فلر وجود ندارد و پشت پنجره ها را دیواری ضخیم فراگرفته است. توماس به خوبی فهمیده است که آزمایش دیگری شروع شده و باید بار دیگر برای زنده ماندن تلاش کنند. پسرها سه روز سخت را بدون غذا و تنها با خوردن آب از حمام ها سپری می کنند تا این که...

بخشی از کتاب دونده ی هزار تو 2

مجموعه ی "دونده ی هزار تو" داستان سازمانی است که به شرارت مشهور است و " اوا پژ " رئیس آن می باشد. پس از آن که زمین تحت تاثیر یکی از توفان های عظیم خورشیدی قرار گرفت و انسان های بیشماری بر اثر آن درگذشتند و بعد از آن بیماری به نام " فلر " شایع شد، او و همکارانش تصمیم گرفتند آزمایشاتی را بر روی تعدادی نوجوان انجام دهند تا بتوانند واکنش ها، امواج مغزی و افکار آن ها را بررسی کنند تا راهی برای نجات زمین و درمان فلر بیابند.

در مرحله ی اول این آزمایش آن ها تعدادی نوجوان را انتخاب کرده و با پاک کردن حافظه شان آن ها را در هزارتویی پیچ در پیچ نگه داری می کنند تا بتوانند راهی برای خروج پیدا کنند.توماس یکی از این نوجوانان است که تلاش می کند راه نجات از هزار تو را بیابد. این مجموعه جزء پر فروش ترین ها به گزارش نیویورک تایمز می باشد. بر اساس این مجموعه سریال و فیلم سینمایی نیز ساخته شده است.

توماس همین طور که وارد راهروی تاریک می شد حضور جورج را پشت سرش احساس می کرد. راهرو بوی کپک و گندیدگی می داد، آب از سقف چکه می کرد و با صدای چندش آوری روی زمین می افتاد، صدایی که به دلایل ناخوشایندی توماس را به این فکر می انداخت که آن قطره ها به جای آب، خون هستند.

جورج از پشت سرش گفت: «همین طور برو جلو، ته راهرو یه اتاق هست که صندلی داره. کوچیک ترین حرکت نابه جایی انجام بدی همه ی دوست هات می میرین.»

توماس دلش می خواست برگردد و سر آن مرد داد بکشد ولی فقط به رفتن ادامه داد: «من که احمق نیستم. دیگه می تونی بی خیال گردن کلفتی هات بشی.»

کرانک در جواب حرف توماس فقط هرهر خندید.

بعد از چند دقیقه سکوت، توماس بالاخره به دری چوبی با دستگیره ای نقره ای رسید. بدون مکث دستش را دراز کرد و در را باز کرد، بیشتر می خواست به جورج بفهماند که هنوز آرامش و اعتماد به نفس را حفظ کرده است. هرچند وقتی داخل اتاق شد نمی دانست چه کار کند. آنجا کاملا تاریک بود.

توماس حرکت جورج را از کنارش احساس کرد، بعد صدای بلند جا به جا شدن چیزی شبیه پارچه ی ضخیم و سنگینی در هوا پیچید. نور داغ و کور کننده ای ظاهر شد و توماس مجبور شد چشم هایش را با ساعتش بپوشاند. اول چشمهایش را جمع کرده بود ولی بعد کم کم دستش را پایین انداخت و به نور عادت کرد؛ متوجه شد که کرانک ملافه ی کرباسی بزرگی را ازجلوی پنجره کنار کشیده است. شیشه های پنجره سالم بودند. تنها چیزی که بیرون دیده می شد، نور خورشید و سطحی بتونی بود.

جورج گفت: «بشین.» صدایش کمتر از چیزی که توماس انتظارش را داشت خشن و گستاخانه بود. فکر کرد شاید به خاطر این است که آن کرانک بالاخره متوجه شده که ملاقات کننده اش دنبال مکالمه ای آرام و منطقی است. این که شاید این مکالمه نتیجه ی سودمندی برای ساکنان کنونی این ساختمان مخروبه داشته باشد. البته آن مرد یک کرانک بود و توماس نمی دانست چه واکنشی نسبت به حرف های او خواهد داشت.

اتاق به جز دو صندلی چوبی و میزی که بین شان بود وسیله ی دیگری نداشت. توماس صندلی نزدیک تر را بیرون کشید و روی آن نشست. جورج طرف دیگر میز نشست، بعد به جلو خم شد، آرنج هایش را روی میز تکیه داد و دست هایش را درهم قفل کرد. صورتش هیچ احساسی نداشت و چشم هایش به توماس خیره شده بودند.

«حرف بزن.»

توماس آرزو می کرد کاش چند لحظه وقت داشت تا تمام فکرهایی را که در ان اتاق به ذهنش رسیده بود کنار هم مرتب کند، ولی دیگر وقتی نمانده بود.

با تردید شروع رکد، ولی فقط یک کلمه گفت: «باشه.» برای شروع اصلا خوب نبود.

نفس عمیقی کشید و خودش را مجبور کرد حرف بزند: «ببین، من شنیدم تو هم اونجا از شرارت حرف زدی، ما همه چیز رو درباره ی اونا می دونیم . برام خیلی جالبه بدونم شما دقیقا درباره شون چی می دونید.»

جورج از جایش جم نخورد، حالت چهره اش هم تغییری نکرد: «اونی که الان باید حرف بزنه من نیستم. تویی.»

توماس صندلی اش را کمی جلوتر کشید: «آره ، می دونم.» بعد صندلی اش را دوباره عقب برد و یک پایش را روی زانویش انداخت. به آرامش احتیاج داشت، باید فقط به کلمات اجازه می داد پشت سر هم ردیف شوند و از دهانش بیرون بیایند: «خب، این خیلی سخته، چون من نمی دونم تو چی می دونی. پس فکر کنم باید به جوری وانمود کنم که تو یه احمقی و کلا هیچی از این ماجرا نمی دونی.»

کتاب گذر از جهنم، جلد دوم از مجموعه ی دونده ی هزارتو اثر جیمز دشنر و ترجمه ی مینا موسوی از نشر افق به چاپ رسیده است.

 



  • نویسنده: جیمز دشنر
  • مترجم: مینا موسوی
  • انتشارات: افق

جیمز دشنر


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دونده ی هزار تو 2 (گذر از جهنم)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل