loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دوغدو، خانم سیلا و غول های مادربزرگ انتشارات هوپا

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب دوغدو، خانم سیلا و غول های مادر بزرگ اولین جلد از مجموعه ی دوغدو نوشته ی فاطمه سرمشقی و تصویرگری آیدین سلسبیلی توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

این کتاب سرگذشت خارق العاده و باور نکردنی زندگیِ دختری با موهایی به رنگ خورشید و چشمانی شبیه به تیله  به نام ” دوغدو ” را تعریف می کند که می شود ساعت ها با قصه اش خندید و بعضی وقت ها هم غمگین و ناراحت شد، خب بالاخره یک زندگی، بالا و پایین های خودش را دارد. او مادری فرانسوی و پدری ایرانی دارد که به دلایلی ساکن فرانسه هستند. همه چیز خوب پیش می رفت اما یک سری اتفاقات دست به دست هم دادند تا در روز تولد دوغدو، پدر و مادرش تصادف کنند و هر دویشان پیشِ خدا بروند. اما او تنها نماند، چون ” خانم سیلا ” جادوگر تیزهوش قصه های مادرش همیشه و همه جا همراهش بود و حتی دوغدو را تا سفر به ایران و خانه ی مادر بزرگ هم، همراهی کرد. با رسیدن او به منزل پدری اش و در همان لحظه ورود با صحنه عجیبی روبرو شد! ” جن بو داده ” و ” غول بی شاخ و دم ” که هیچ چیزشان شبیه به جن ها و غول ها نبود جلویش ظاهر شدند و ...

 


برشی از متن کتاب


مادر کیفش را روی دوشش جا به جا کرد و گفت: تنها چیزی که توی پاریس دوست ندارم همین مترو است. پدر به سیبیل هایش دستی کشید و گفت: چاره ی دیگری نداربم. اگر با مترو نرویم راه مان خیلی طولانی می شود. دوغدو موقع سوار شدن پای خانم چاقی را لگد کرد. زن خیره نگاهش کرد‌. دوغدو زیر لب گفت: پغدون مادومازل. زن چیزی نگفت. قطار راه افتاد. خانم چاق همان طور که میله ی بالای سرش را محکم گرفته بود و با حرکت قطار تکان می خورد، چشم از دوغدو بر نمی داشت. دوغدو خودش را به مادرش چسباند. زن پرسید: کِلِ وُتخُ نُ؟ دوغدو همیشه از این که کسی اسمش را بپرسد ناراحت می شد. نمی دانست چرا خانم های توی مترو با آن لبخند های مصنوعی شان عاشق این بودند که به بچه ها خیره شوند، اسمشان را بپرسند، لبخند بزنند و بگویند چه اسم قشنگی و تا موقع رسیدن دیگر راحتشان نگذارند. از چند سالشان شروع می کنند تا برسند به این که کلاس چندم هستند و خانم معلمشان را دوست دارند یا نه و... هر چند وقت کسی اسم دوغدو را می پرسید آن قدر از جوابش تعحب می کرد و قیافه اش خنده دار می شد که دیگر به سوال های بعدی نمی رسید. دوغدو ام مجبور می شد توضیح دهد اسمش فرانسوی نیست و او ایرانی است‌آن وقت زیر زیرکی به پدر نگاه می کرد که دوبنده اش را با انگشت های شیتش می گرفت و می کشید و روی شکمش ول می کرد. سرش را تکانی می داد و با لبخندش دوغدو را تشویق می کرد بگوید دوغد نامن مادر زرتشت است و زرتشت پیانبر ایرانی است‌. دوغدو این ها را که می گفت فقط به یک چیز فکر می کرد و آن شکم پدر بود که اگر این قدر بزرگ نبود، دیگر دو بنده آن قدر خوب رویش نمی خوابید و به پدر نمی آمد. مادر می گفت همین حرف ها را می زنی که پدر عین خیالش نیست و این قدر می خورد و شکمش هر روز بزرگ تر از روز قبل می شود. دوغدو اما هر کاری می کرد نمی توانست پدر را با شکم کوچک تصور کند. اما آن روز وضع برای دوغدو کمی فرق می کرد. اول این که او خانم های چاق را خیلی دوست داشت و می توانست بفهمد مادرش چرا این همه رژیم می گیرد و پیاده روی می کند تا حتی نیم کیلو هم به وزنش اضافه نشود. دوم اینکه وقتی اسمش را به خانم چاق گفت او نه تعجب کرد، نه قیافه اش خنده دار شد و نه حتی یک لبخند کوچک زد‌چند بار پشت سر هم پلک زد و گفت: پس تو هم ایرانی هستی‌.

  • دوغدو 1
  • نویسنده: فاطمه سرمشقی
  • تصویرگر: آیدین سلسبیلی
  • انتشارات: هوپا


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دوغدو، خانم سیلا و غول های مادربزرگ انتشارات هوپا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل