کتاب در قند هندوانه - ریچارد براتیگان

کتاب در قند هندوانه اثر ریچارد برایتگان

داستانِ کتاب از زبان اول شخص روایت می شود. در قند هندوانه روایت مردمانِ مکانی خیالی به نام IDEATH است. مکانی که تقریبا هر چیزی که در آن وجود دارد یا از قند هندوانه ساخته شده و یا از درخت کاج. بسیاری از منتقدان IDEATH را جهان پس از رستاخیز ارزیابی کرده اند. دنیایی که به مانند بهشت زمینی ساخته شده است. راوی و معشوقه او در این مکان نمادی از آدم و حوا هستند. در این مکان هر روز هفته به یکی از رنگ های هنداونه هایی است که مردمان، آن را پرورش می دهند.

در این مکان به خصوص، مشاغل زیادی وجود ندارد. بیشتر مردم یا در کارگاه هندوانه کار می کنند و یا هندوانه های رنگارنگ پرورش می دهند. البته به نقش یک پزشک و یک معلم در میانه داستان اشاره شده است. مسائل اصلی داستانِ کتاب درباره مارگارت و یک مرد یاغی است. مارگارت در گذشته عاشق راوی داستان بود و مرد یاغی که نامش «این بویل» است، IDEATH را ترک کرده و در جایی به نام کارگاه فراموش شده زندگی می کند. کارگاه فراموش شده مکانی است پر از چیزهایی به جامانده از تمدن هایی که از بین رفته اند. داستان "در قند هندوانه" پیچیده بوده و دارای نمادهایی بسیاری است. اما در مقابل، با دارا بودن نثری روان و گیرا هر خواننده ای را به خود جذب می کند.

در قند هندوانه نوشته ی یکی از بهترین کتاب‌های ریچارد برایتگان است که توسط ترجمه ی مهدی نوید در نشر چشمه به چاپ رسانده است.

برشی از متن کتاب

"شب معرکه یی بود و ستاره های قرمز می درخشیدند. از کنارِ کارگاهِ هندوانه گذشتم. ما در آن جا از هندوانه قند می گیریم. آبِ هندوانه را می گیریم و آن قدر حرارتش می دهیم تا فقط قندِ آن باقی بماند، و بعد آن را به شکلِ چیزی در می آوریم که داریم: زندگی مان. روی نیمکتی نزدیک رودخانه نشستم. پائولین باعث شده بود به ببرها فکر کنم. نشستم و به آن ها فکر کردم، به این که چه طور پدر و مادرم را کشتند و خوردند. با هم دیگر در کلبه یی کنارِ رودخانه زندگی می کردیم. پدرم هندوانه می کاشت و مادرم نان می پخت. من به مدرسه می رفتم. نُه سالم بود و در درسِ حساب مشکل داشتم. یک روز صبح، وقتی صبحانه می خوردیم، ببرها به داخلِ کلبه آمدند و پیش از آنکه پدرم بتواند اسلحه یی بر دارد، پدر و مادرم را کشتند. پدر و مادرم حتا فرصت نکردند چیزی بگویند. من هنوز قاشقی را که داشتم با آن حریره ی ذرت می خوردم، دستم بود. یکی از ببرها گفت: « نترس. با تو کاری نداریم. ما با بچه ها کاری نداریم. فقط همون جایی که هستی بشین، بعد می آییم برات قصه می گیم.»"

نویسنده

ریچارد گری براتیگان متولد 30 ژانویۀ 1935 در تاکوما و ایالت واشنگتن است. او یکی از شاعران و نویسندگان معاصر آمریکایی است که 9 رمان و چندین دفتر شعر از او به چاپ رسیده است. محبوب ترین و شناخته شده ترین اثر او "صید قزل­آلا در آمریکا" می­باشد. او در بیست سالگی شیشۀ پاسگاه پلیس را با سنگ شکست و یک هفته در زندان گذراند و بعد به بیمارستان دولتی آرگون تحویل داده شد. به تشخیص پزشکان او به نوعی بیماری پارانوئیدی دچار بود به همین رو در همان بیمارستان تحت شک درمانی و مراقبت ویژه قرار گرفت. نقاط اوج داستان­های براتیگان همواره به یک گونه نیست، بدین سبب باید آثارش بیشتر مورد مطالعه قرار بگیرد. مرگ او هم به مانند داستان­هایش عجیب است. در 25 اکتبر 1984 ماموران پلیس جسد او را در حالی که یک بطری مشروب و یک تفنگ درکنارش بود در خانه­اش یافتند. ماموران اظهار داشتند که او پشت به پنجره به شقیقه خود شلیک کرده است. برخی دیگر از آثارنویسنده:  1- ژنرال متفقین، اهل بیگ سور (1964).  2- در رویای بابل (1977).  3- سقط جنین (1971).  4- هیولای هاوکلاین (1974).  5- پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد (1982).  6- یک زن بدبخت (1982)

نویسنده: ریچارد براتیگان مترجم: مهدی نوید ناشر: چشمه