loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دریا پشت ایستگاه قطار است - افق

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب دریا پشت ایستگاه قطار است نوشته‌ی یوتا ریشتر و ترجمه‌ی کتایون سلطانی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.

نوینر، پسر بچه‌ی نه ساله ای است که با مادر و ناپدری سنگدلش زندگی می کند. ناپدری اش به هر بهانه ای نوینر را به باد فحش و کتک می گرفت و بچه‌ی بیچاره هیچ وقت از دست او در امان نبود. او حتی به مادر نوینر هم رحم نمی کرد و او را هم کتک می زد. یک روز مادر به قدری از دست آن مرد سنگدل کتک خورده بود که حالش بد شد و مجبور به انتقالش به بیمارستان شدند. وقتی نوینر به خانه رفت، هیچ کس در را به رویش باز نکرد، بنابراین مثل افراد بی خانمان مشغول پرسه زدن در کوچه و خیابان شد تا این که با پسری به نام کاسموس آشنا شد. کاسموس چند سالی از او بزرگتر بود و پسری قوی و دانا به نظر می رسید. نوینر که تحمل تنهایی را نداشت، با کاسموس احساس نزدیکی و راحتی کرد، بنابراین با او همراه شد و پیشنهاد داد که با هم به دریا بروند؛ چرا که آن جا می توانستند شب ها راحت در ساحل بخوابند، یا حتی شب را در ویلاهای خالی از مسافر سپری کنند. علاوه بر آن می توانستند به رویای مشترکی که با هم پیدا کرده بودند دست پیدا کنند؛ آن ها دلشان می خواست با هم یک نوشابه فروشی در ساحل تاسیس کنند و اسم خودشان را بر روی آن بگذارند. اما برای رفتن به دریا پول لازم داشتند، همان چیزی که هیچ کدامشان نداشتند! باید کاری می کردند و پولی به دست می آوردند تا بتوانند به آرزویشان جامه‌ی عمل بپوشانند. آن دو در این راه کوشش های زیادی کرده و با مسائل مختلفی روبه رو می شوند...

 


برشی از متن کتاب


بر فراز رودخانه یک دسته کلاغ پرواز می کنند، درست مثل ابر سیاه. کلاغ ها یک بار دیگر قار قار می کنند و جیغ و داد راه می اندازند و بال بال می زنند، قبل از اینکه در آن سوی رودخانه بنشینند روی درخت ها و به خواب فرو روند. کپه های آتش لب رودخانه دیگر خاموش شده اند و تا ته سوخته اند. کاسموس می گوید: "بیا! هوا دارد سرد می شود. باید راه بیفتیم!" بعد از جایش بلند می شود، کیسه پلاستیکی هایش را بر می دارد و از شیب دامنه ی ساحلی بالا می رود. نوینر پشت سرش می رود. از کنار دیگران رد می شوند. ایلزه سرخه خودش را توی کیسه خوابی درب و داغان، مچاله کرده. پِر کله طاس تند تند یک چیزهای نامفهومی می گوید. ساز دهنیِ جانی سازدهنی از دستش می افتد پایین. بر فراز دامنه ی ساحلی، هلال نقره ای ماه آویزان است. ویلاهای سفید مثل جنازه های بی جان به نظر می آیند. فقط زنگ خطرهایشان، از بالای تراس ها مانند چشمانی قرمز رنگ می درخشند. تاریکی مثل پتویی سیاه افتاده است روی شهر. کاسموس قدم های بلند بر می دارد. می خواهد سریع از ویلاها دور شود و برود سمت قسمت های پر هیاهوتر شهر. کلی راه می روند تا اینکه آخر سر می رسند به جایی که تویش زندگی جریان دارد، جایی که پشت شیشه های روشن پنجره ها مادران میز شام می چینند، بچه های حمام رفته با لباس خواب های تر و تمیز روی صندلی هایشان می نشینند و کاکائو می نوشند. نوینر از نگاه کردن به پنجره ها سیر نمی شود. یاد مامانش می افتد و برای همین دلش از غصه بد جوری می گیرد. کاسموس می گوید: "به آنجا نگاه نکن. آن ها با ما خیلی فرق دارند. اگر چه برق خانه شان قزع شود از گرسنگی می میرند. هیچی از دنیا نمی دانند! واقعاً نمی دانند! ای بابا! ول کن دیگر!" کاسموس نوینر را از جلوی پنجره کنار می کشد و ادامه می دهد: "یادت باشد، خیابان مال ماست! شب مال ماست! دریا مال ماست!" و بعدش گوش هایس را تکان تکان می دهد و شکلک در می آورد تا اینکه نوینر بی اختیار می زند زیر خنده. "آفرین، حالا این شد یک حرفی! الان هم دیگر وقتش رسیده که برویم یک هتل پنج ستاره پیدا کنیم!" وکاسموس و نوینر راه می افتند تا شاید خانه ای مخروبه پیدا کنند با تشکی تکه پاره و شاید هم یک تختخواب. کاسموس می گوید: "آدم هیچ وقت از قبل نمی داند چی ها گیرش می آید. بعضی از این خانه مخروبه ها مثل صندوق گنج می مانند. صندوقی پر از پتوهای کهنه و پالتو و کلاه و شلوار و پیراهن و تشک و تختخواب." نوینر می گوید: "حتی ممکن است تویشان لحاف هم باشد. لحاف های خیلی خیلی نرم پرقو!" کاسموس می خندد: "لحاف های خیلی خیلی نرم پر قو! گفتم که! هتل پنج ستاره!" وصدای قدم هایشان روی سنگفرش خیابان طوری است که فکر می کنی دارند می گویند: خیابان مال ماست! دریا مال ماست! و دوباره: خیابان مال ماست! دریا مال ماست! نوینر با خودش فکر می کند: خب معلوم است دیگر! کسی که سگ های درنده را شکست داده است، هتل پنج ستاره هم می تواند پیدا کند. و کاسموس خانه ی نیمه ویرانی را که می خواست، پیدا می کند. چون از قبل می داند که خانه های نیمه ویران را فقط در زشت ترین جای شهر می شود پیدا کرد. احتمالاً پشت کشتارگاه، جایی که از آن بوی خون و ادرار به مشام می رسد، یا درست کنار قبرستان ماشین های درب و داغان.    

(رمان نوجوان) نویسنده: یوتا ریشتر مترجم: کتایون سلطانی انتشارات: افق


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دریا پشت ایستگاه قطار است - افق" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل