loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب دردسر بزرگ ترها (خانواده خرس ها 24)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب دردسر با بزرگترها بیست و چهارمین جلد از مجموعه ی خانواده خرس ها (مهارت های زندگی و شهروندی) اثر استن و جن برنشتاین با ترجمه ی سعید خاکسار از سوی انتشارات موزون به چاپ رسیده است.

در خانواده ی خرس ها گاهی اوقات بین توله خرس ها با پدر و مادرشان اختلاف نظراتی پیدا می شود. مثلا توله ها دوست دارند دائما بازی کنند، آن ها حتی سر میز غذا هم قبل از خوردن پوره ی سیب زمینی آن را به شکل کوه در می آورند و کلی بازی می کنند و این کار از نظر والدینشان اصلا درست نیست. یا این که وقتی مادر خرس از بچه ها می خواهد بعد از مدرسه زودتر به خانه بیایند تا به دیدن پدربزرگ بروند، تازه متوجه می شود که توله ها از قبل با دوستانشان قرار گذاشته اند تا برای تمرین نمایش بیشتر در مدرسه بمانند بدون اینکه با او هماهنگ کرده باشند و همین موضوع سبب عصبانیت مادر می شود. توله خرس ها فکر می کنند؛ پدر خرس و مادر خرس اصلا آن ها را درک نمی کنند و بیش از حد به آن ها گیر می دهند! آن ها با دوستانشان در این مورد صحبت می کنند و در نهایت تعجب می بینند که بقیه توله ها نیز چنین احساسی نسبت به والدینشان دارند. بنابراین با هم تصمیم می گیرند تا به روشی جالب والدینشان را متوجه رفتارشان کنند تا به درک بهتری از همدیگر برسند.

مجموعه کتاب های "خانواده ی خرس ها" با محوریت خانواده ی چهار نفره ی خرس ها که شامل پدر خرس، مادر خرس، برادر خرس، خواهر خرس می شود و مهارت های زندگی و شهروندی را درقالب داستان های مصور و زیبا به کودکان می آموزد. کتاب "دردسر با بزرگ ترها" بیست و چهارمین جلد از مجموعه ی "خانواده خرس ها"  نه تنها برای کودکان، بلکه برای والدین نیز مفید است و به درک بهتر آن ها نسبت به فرزندانشان کمک کند.

 


برشی از متن کتاب


مامان گفت: «پدر تمام روز رو منتظر می شینه تا روزنامه بعدازظهرش برسه و وقتی می بینه که نصفش نیست، حق داره ناراحت بشه. در ضمن، دیگه دوست ندارم پدرت رو "اون"صدا کنی!» بعد هم با ناراحتی از آشپزخانه خارج شد. برادر گفت: «واسه چی؟اون یه "اونه" دیگه. عجیبه ها! این دیگه واسه چی عصبانیه؟» مامان از دست خرس خواهر عصبانی بود. نزدیک به یک ساعت بود که تلفنی با لیزی صحبت می‌کرد. وقتی مامان از او خواست صحبتش را تمام کند، او گفت: «اما مامان!» خرس مامان گفت: «اما مامان نداریم! این تلفن فقط مال تو نیست. امروز تو مدرسه می تونستی یه عالمه با لیزی حرف بزنی، فردا هم یه عالمه دیگه. پس فورا گوشی رو بذار!» خواهر هم گوشی را گذاشت. سر میز شام، برادر و خواهر دوباره کار دست خودشان دادند. برادر زیر لبی گفت: «باز هم نخود و پوره سیب زمینی؟» بابا گفت: «مگه نخود و پوره سیب زمینی چه اشکالی داره؟ برادر می خواست بگوید که سه روز پشت سرهم این غذا را خورده اند. اما فکر کرد بهتر است حرفی نزند. او در عوض چنگالش را یکی یکی در نخود ها فرو می‌کردو می‌شمرد. خواهر پرسید: «چه کار داری می کنی؟» او جواب داد: «می خواهم ببینم چند تا نخود می تونم به چند چنگالم بزنم.» همین طور که برادر نخود ها را می شمرد، خواهر هم مشغول کار کردن روی پوره سیب زمینی اش شد. او پوره را به شکلی کوه کوچک درآورد و بعد با ته قاشق آن را مثل یک فنجان گود کرد. وقتی مامان می خواست برای او سس گوشت بریزد، او گفت: «بریز این جا.» مامان گفت: «این دیگه چیه؟» خواهر گفت: می دونی، این یک کوه آتشفشانه و اون سس گدازه است که از کناره هاش پایین می‌ریزه. مامان داد زد: آتشفشان سازی و نخود شماری دیگه بسه! غذا برای خوردنه نه برای بازی کردن! برادر گفت: «ای بابا ما فقط می خواستیم سرگرم بشیم.» بابا با صدای بلند گفت: «غذا که قرار نیست سرگرمی  باشه! غذا قراره غذا باشه!» آن شب برادر و خواهر به رختخواب رفتند و صبح روز بعد بدون نق و نوق زیاد بلند شدند. اما هنگام صبحانه دوباره دردسر شروع شد. برادر ناگهان چیزی را به خاطر آورد. گفت: «اوه، راستی، ما امروز دیر به خانه می آییم، چون ...» مامان حرفش را قطع کرد و گفت: «برای چی؟ تصمیم داشتیم بعد از مدرسه یه سر بریم خونه بابابزرگ.» او اعتراض کرد: «اما مامان، ما باید توی مدرسه بمونیم تا برای نمایش جمعه آینده تمرین کنیم.» مامان گفت: «نمایش؟ اولین مرتبه ایه که این حرف رو می شنوم.» بابا هم اعتراض کرد: «من هم جمعه شب با کشاورز بن قرار شطرنج بازی دارم.» خواهر همان طور که توی کیفش دنبال چیزی می گشت گفت: «این نامه را مدرسه داده، یادم رفته بهتون بدم!» برادر هم زیر لبی گفت: «من هم همین طور.» مامان گفت: «این نامه که مال هفته قبله؟» بابا با عصبانیت گفت: «یادم رفت؟ یادم رفت؟ اگه سرتون به شونه هاتون وصل نبود، اون هم یادتون می رفت!» توی اتوبوس مدرسه، برادر کنار پسر عمو فرد نشست‌ و گفت: «وای ...» فرد پرسید: «امروز خیلی سرحال نیستی!» خواهر که در حال نشستن روی صندلی بود که لیزی برایش نگه داشته بود گفت: «اینو درست حدس زدی!» در مسیر مدرسه هر چهار نفر مشغول صحبت شدند. توله ها می گفتند که پدر و مادرشان خیلی آن ها را دوست دارند، ولی گاهی رفتارشان کمی تند می‌شود؛ آن ها نق می‌زدند، زیاد "نه" می گویند و هیچ وقت دوست ندارند به توله ها خوش بگذرد.        

(مجموعه مهارت های زندگی و شهروندی ویژه کودکان و نوجوانان) نویسنده: استن و جن برنشتاتین مترجم: سعید خاکسار انتشارات: موزون


ثبت دیدگاه


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب دردسر بزرگ ترها (خانواده خرس ها 24)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل